استاد مصباح يزدى
گذشت كه: درنهاد انسان نوعى ميل فطرى به سوى كمال مطلق وجود دارد كه آن را حس مذهبى مىناميم و هدف انبيا اين بوده كه مقدمات وصول به اين مقصد را براى انسان فراهم كنند. سپس، فطرى بودن تقرب به خدا و ويژگىهاى عرفان حقيقى و مسلك حق عرفانى رابررسى نموديم.
اينك ادامه اين مجموعهاز سخنرانى راپى مىگيريم.
دو لفظ كشف وكرامتمترادف نيستندبلكه كشف مقولهاى غيراز مقوله كرامت است. مكاشفه عبارت است ازاين كه:انسانى در حال هوشيارى و بيدارى، يا در حالتبين خواب و بيدارى، كه از آن، به «خلسه» تعبير مىشود، چيزهايى را ببيند يا درك كند كه ديگران درك نمىكنند.گاهى گفته مىشود: فلان شخص،در عالم مكاشفه، فلان مطلب را ديده است; منظور، همين حالت كشف است.حالتى براى انسان پيش مىآيد،گاهى شبيه خواب است. ولى خواب نيست; ممكن استحتى چشم انسان هم باز باشد و چيزهايى را ببيند، شبيه اين كه شخص خواب مىبيند. مثلا شخصى را در حالى يا در كارى مىبيند، حادثه يااتفاقى را مىبيند، صدايى را مىشنود. اين حال را، حال مكاشفه مىگويند.
اما منظور از كرامت اين است كه از شخص، كارهاى خارقالعادهاى سربزند، داراى قدرتى روحى باشد كه بتواند تصرفاتى در عالم طبيعتيا در اشخاص، انجام دهد; مثلا، مريضى را شفا بخشد، ياطىالارض كند،يابدون اسباب ظاهرى، چيزى را از مكانى به مكان ديگر منتقل كند. به هرحال، كارهاى خارقالعادهاى انجام دهد كه اگر مستند بهاذن الهى و نشانه ارتباط باخدا باشد، كرامت ناميده مىشود.
مرتبه والاى آن، كه به وسيله اولياء و انبياء و ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين براى اثبات نبوت و امامتشان انجام مىگيرد، معجزه نام دارد. اما ممكن استبندگان صالح خدا هم كارهاى خارق العادهاى انجام دهند، بدون اين كه براى اثبات ادعايى باشد; اين، موهبتى استخدايى كه «كرامت» نام دارد. يكى ازمسائلى كه مدعيان عرفان و مقامات عالى انسانى علم اخلاق مىكنند وآن را دستآويزى براى تبليغ مسلك و مكتبشان قرار مىدهند، همين ادعاست كه، فلان شخص، صاحب كشف و كرامت است; لذا برحق است و فرقه و مسلكش، مسلك صحيحى است.
ولى آيا واقعا كشف و كرامت در مورد او واقعيت دارد؟ واگر واقعيت دارد، دليل بر اين است كه او از اولياء خداوند است و خداى متعال نظر خاصى نسبتبه او دارد؟ و اگر كسى واقعا كرامت الهى داشت، اين دليل مىشود كه همه مطالبى كه او ادعا مىكند، درست است؟
اگر اين مساله، روشن نشود، سوء استفادههايى كه از ادعاى كشف و كرامت مىكنند از بين نمىرود.
اين مطلب كه بعضى از افراد، در حالاتى، چيزهايى را ببينيد يا بشنوند كه ديگران از ديدن يا شنيدن آنها عاجزند، امرى واقعى است. چنين حالاتى براى بسيارى از انسانها پيش مىآيد و درك فوقالعادهاى برايشان حاصل مىشود. اما اين ادراكات، داراى انواعى هستند، دستهاى از آنها شناخته شدهاند و در روانشناسى، بهنام «تلهپاتى» ناميده مىشوند.
فرض كنيد، شخصى نشسته است و ناگهان به ذهنش خطور مىكند: فلان شخص در فلان جا كارى انجام داده، يا مريض شده يا تصادف كرده و يا از دنيا رفته است و بعدا معلوم مىشود كه واقعا هم صحيح بودهاستيا به ذهنش مىآيد كه، مثلا، كسى در شهر ديگرى دارد با او سخنى مىگويد و او نيز مىشنود، بعد معلوم مىشود كه آن شخص، در آن حال، به او توجه داشته است و دلش مىخواسته چنين مطلبى را به او بگويد، ولى به او دسترسىنداشتهاست و فقط ازذهنش خطوركردهاستاين، نوعى ارتباط روحىاست.
هيچ يك از اينها دليل براين نيست كه اين اشخاص، از اولياى خدا يا از دشمنان خدا هستند. زيرا هر دو صورتش ممكن است. حتى ممكن است چنين روابطى ميان اشخاصى كه منكر خدا هستند پيدا شود. اين، حالتى خارقالعاده است; يعنى ديگران نمىتوانند و در اختيارشان نيست، ولى واقعيت است. حال چه اسرارى در كار است و اين كار، چه فرمولى دارد، هنوز علم، آن را كشف نكردهاست و به هيچ وسيله، فرمول اين ارتباط به دست نيامده است كه چه كار بايد كرد تا اين رابطه برقرار شود. اين امرى اتفاقى است.
پيداست، چنين رابطه و دركى، هرگز نشانه اين كه شخصى، مقام و منزلتى نزد خداى متعال دارد، نيست. چنان كه بعضى از افراد، به وسيله چشم ظاهرى، چيزهايى را مىبينند كه ديگران نمىتوانند ببينند و يا به وسيله گوش ظاهرى، صداهايى را مىشنوند كه ديگران نمىتوانند بشنوند. اينها، تاحدودى، از نظر فيزيولوژيكى نيز قابل توجيهاند; يعنى، يك ويژگى در اندام چشم يا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست كه در سايرين نيست; مثلا صداهايى كه معمولا بايد فركانس معينى داشته باشد تا ما بشنويم، آنها با فركانس كمترى مىشنوند. يامثلا، ما نورهايى را كه تواتر خاصى دارند مىبينيم اما آنها مىتوانند انوار ماوراءبنفش را هم ببينند. اين يك خاصيت فيزيولوژيكى است كه در بدنشان وجود دارد.
در كتاب فوق طبيعت آمده است كه: خانمى روسى كه ظاهرا ماركسيست و كمونيست است، چشمانش ويژگى خاصى دارد كه درون بدن اشخاص را مىبيند; به شخص كه نگاه مىكند، اندامهاى داخلى بدنش را مىبيند و گاهى به جاى اين كه مريض را به آزمايشگاه و راديولوژى ببرند و ببينند كه چه آفتى در بدنش هست، اين شخص، به بدن او نگاه مىكند ومىگويد كه در كجاى بدنشاختلالى وجود دارد وبه اين وسيله مرض او كشف مىشود. گاهى ديد او به حدى دقيق است كهاز دستگاههاى عكسبردارى هم دقيقتر مىبيند، مثلاممكن است دستگاه تشخيص ندهد كه فلان غده دركجاى روده شخص است، اما او با يك نگاه مىگويد: غده، در فلان جاى روده مريض است.
اين زن، هيچ ادعايى ندارد و هيچ ارتباطى هم با عالم غيب ندارد، فقط خاصيتى در اندام چشم او يا در سيستم عصبىاش هست كه چيزهايى را درك مىكند كه ديگران درك نمىكنند.
بعضى از دانستنيهاى غير متعارف، باابزارها و مقدماتى حاصل مىشوند;يعنىاشخاصى زحمتها و رياضتهايى مىكشند و تمرينهايى را انجام مىدهند تا چنين قدرتى رابه دست مىآورند.اين هم امرى مشترك بين حق و باطل است.
در مناطقى از هند مثل تبت و كوههاى هيمالايا، فرقههايى از مرتاضان زندگى مىكنند، كه اعتقادى به خدا و دين و روز قيامت ندارند - البته به بقاء روح، معتقدند - آنها رياضتها و گاه، اعمال سخت و خرد كنندهاى را انجام مىدهند كه در نتيجه آن، قدرتى روحى پيدا مىكنند كه مىتوانند مسائلى را بفهمند و ببينند كه ديگران از درك آن عاجزند و حتى مىتوانند از حوادث گذشته خبر دهند. عدهاى از آنان پيشرفتهاى خاصى دارند و مىتوانند از آينده خبر دهند. نمونههاى زيادى از اين پيشگويىها، سراغ داريم. افرادى هستند كه بدون واسطه با آنان ملاقات و سؤال و جوابهايىداشتهاند;مثلا،شخصى راكه هرگز نديده و نمىشناخته استبا اسم صدا زده و گفته است كه شما اهل فلان جا هستى، فلان نيت را دارى،به فلان منظوربه اينجا آمدهاى، تا فلان وقت، در فلان جا اقامتخواهىكرد وبه فلان منطقه، خواهى رفت.
شخصى تعريف مىكردكه به يكىاز مرتاضين برخورد كرديم، او گفت: شما روز پنجشنبه از اين شهر خواهيد رفت. من كه براى روز چهارشنبه بليط گرفته بودم، باخود گفتم: خوب، اين يك اشتباهاست، ولىبه رويش نياوردمروز چهارشنبهكهمىخواستيم با هواپيما حركت كنيم، اعلام كردند كه پرواز هواپيما به روز پنجشنبه موكول شده است.پيشگويى آن مرتاض درست ازآب در آمد بااينكه هيچ اطلاعىاز زمان پرواز هواپيما نداشت. بههر حال، افرادى از راه رياضت، مىتوانند چنين توانايىهايى پيدا كنند و يا ارتباطات روحى با افراد برقرار كنند كه انواع و اقسام مختلفى دارد. نظير اينها، مساله احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جن و استفاده از اطلاعات او و از اين قبيل چيزها است. خلاصه اين كه انسان مىتواند آگاهيهاى خارقالعادهاى از راههاى غير متعارف داشته باشد، آگاهيهايى كه از راه چشم و گوش و تعليم و تعلم عادى ميسر نيست.براى كسب آن اطلاعات، تمرين و رياضتهاى خاصى لازم است و كسانى كه آن رياضتها را بكشند به چنين قدرتى دست مىيابند. البته همه، اين همتها را ندارند و گاهى شايد خيلى هم عاقلانه نباشند. در صورتى كه كارهاى عاقلانهترى وجود دارد و آدم مىتواند با زحمت كمترى به كمالات بالاترى نايل شود، تحمل اين رياضتهابراى اين كه صرفا اطلاعاتى پيدا كند، چه فايدهاى دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتى كه از راه چشم و گوش به دست مىآوريم چقدراستفاده مىكنيم؟ خوب، ما مىبينيم كه مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا كسى ببيند كه ديروز مردم داشتند مىرفتند و مىآمدند، اين چه امتيازى است؟
البته،اين نوعى كمالاست،يعنىامرى وجودىاست كه آنها دارند و ديگران ندارند.آرى چنين چيزى امكان دارد و وجود هم دارد. راهش نيزبازاست،قابلتعليم وتعلم است، استاد دارد. ازاو دستور مىگيرند وعمل مىكنند وچنين حالاتى برايشان پيدا مىشود.
در اين زمينهها، مدعيان كاذب، خيلى بيشتر از آنهايى هستند كه واقعا زحمتى كشيدهاند و چيزى به دست آوردهاند. حال، از ادعاى دروغش كه بگذريم، احضار روح و ارتباط باجن فىالجمله ممكن است.
اشخاصى هستند كه جن تسخيرمىكنند،مقدمات و كارهايى انجام مىدهند كه يك يا چند جن در اختيار آنها قرار مىگيرد. و اطلاعاتى در اختيارشان قرار مىدهند. كسب اطلاعات براى جن بسيار آسانتر از انسان است زيرا جن، سريع از مكانى به مكان ديگر منتقل مىشود و اطلاعات را كسب مىكند و مىتواند در فاصله كوتاهى اطلاعات را در اختيار كسى قرار دهد كه با او ارتباط دارد. بله، اينها امكان دارد، اما اين بدان معنا نيست كه شخصى از اولياء خداستبلكه گاه، كارهايى كه براى احضار ارواح و تسخير جن و يا ساير رياضتها، انجام مىدهند خلاف شرع است; حتى لازمه ارتباط بابعضى از اجنه (اگر از كفار باشند)، توهين كردن شخص احضار كننده به دين حق است. يعنى او بايد كارهاى توهينآميزى نسبتبه مقدسات انجام دهد تا بتواند با آن جن ارتباط برقرار كند. افراد موثق نقل كردهاند، كه آنهابراى اين كه رابطهشان را با يك جن كافر، حفظ كنند «العياذبالله» نمازشان را ترك مىكردند، و كارهاى توهينآميزى نسبتبه مقدسات، از جمله قرآن، انجام مىدادند تا به اين وسيله، توجه آن جن را جلب كرده و اطلاعاتى كسب كنند.
اينها يك قسم از اطلاعات غير عادى است، و دليل منزلتشخص نزد خدا نيست. اعمالى خارقالعاده است، اما از مقوله مكاشفه نيستند. تلهپاتى، احضار روح، ارتباط با جن و رياضتهاى مرتاضان، هيچ كدام از مقوله مكاشفه نيست.
مكاشفه حالتى روحى است، بين خواب و بيدارى (خلسه) كه براى شخص پيش مىآيد، و در چنين حالتى چيزهايى را مشاهده مىكند. اما اين حالت چگونه پيدا مىشود؟
اين حالت، نوعى لطافت روحى لازم دارد، روح بايد نوعى وارستگى داشته باشد تا اين حالتبراى شخص پيدا شود. بزرگان از عرفا، كه همه فرق متصوفه به آنها احترام مىگذارند نوشتهاند كه مكاشفات بر دو گونهاند: مكاشفات ربانى يا رحمانى، و مكاشفات شيطانى. گاهى چيزهايى را كه آدمى در حالتى خلسه گونه مىبيند يا مىشنود و درك مىكند، القائاتى از سوى شيطان است. آدم صدايى مىشنود كه ديگران نمىشنوند. گاهى هم اين صدا، يك خبرى است و واقعيت هم پيدا مىكند اما اينها مقدمهاى براى فريفتن شخص است، تا وادارش كند كه به آن راهى كه مىخواهد برود.
قرآن كريم از زبان ابليس، مىفرمايد: «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك المخلصين»(سوره ص:82) به عزت خدا قسم خورده است كه تا مىتواند بنىآدم را فريب دهد و فقط طمعى در فريب دستهاى از بندگان خدا كه از مخلصين و معصومين هستند ندارد; اما قسم خورده است كه سايرين را تا جايى كه مىتواند گمراه كند و يكى از راههاى گمراه كردن، اين است كه اول كارهايى را انجام مىدهد كه شخص خيال كند اعمال صحيحى است; مثلا، هاتفى غيبى كه به بنده بگويد: امشب از خواب برخيز و نماز شب بخوان! پيش خود مىگويد: اين صداى ملك است، زيرا شيطان، به كسى نمىگويد نماز شب بخوان. نيمه شب برمىخيزد و مىگويد: الحمدلله خداوند توفيق داد كه بيدار شوم و نماز شب بخوانم. شب دوم، سوم، چند شب مىگذرد، بعد مىگويد: اين را كنار بگذار و برو قرآن بخوان. كسى كه مدتى دستورات عبادى را شنيده كه نماز شب بخوان و قرآن بخوان و دعا كن و به اينها عادت كردهاست، با خود مىگويد كه ثواب آن قرائت قرآن بيشتر از آن درسى است كه من مىگويم. غافل از اينكه دستورات مستحب به او داده و فريبش مىدهد، تا اين كه تكليف واجب را ترك كند. خوب، بسيارى از افراد ممكن است فريب بخورند و بگويند: همان گونه كه آن دستورات و سفارشاتش درباره عبادت خدا صحيح بود، او كه نمىگويد: برو العياذبالله فلان معصيت را انجام بده، اين هم كه مىگويد: درس نرو، و بنشين قرآن قرائت كن، معلوم مىشود كه اين هاتف غيبى، صلاح ما را بهتر از ما مىداند.
اين يك نوع مكاشفه است. گاهى نيز در حالتخلسه و حالتى بين خواب و بيدارى يادر حالتى كه انسان مشغول ذكر است، چنين چيزهايى رامىبيند.گاهى نورى، انوارى رنگارنگ و گاهى شخصى را مىبيند ياصدايى رامىشنود. اينها همه واقعيت دارد، اما اهل فن مىگويند: اين مكاشفات، گرچه در حال ذكر، دعا، سجده و يا در حال نماز باشند به دو دسته تقسيم مىشوند:
1- مكاشفات شيطانى
2- مكاشفات رحمانى(ربانى)
عامل مكاشفه گاه شيطان است و گاه ملك. تشخيص اين كه كدام يك شيطانى و كدام يك رحمانى است، كار هر كسى نيست. محققين از عرفا گفتهاند كه براى تشخيص مكاشفه صحيح از ناصحيح، بايد مضمون مكاشفه را بر كتاب و سنت عرضه كرد; اگر موافق قرآن و حديثباشد، صحيح است و اگر مخالف كتاب و سنتباشد، شيطانى وناصحيح است. پس ملاكبراى شناختن مكاشفه صحيح از ناصحيح، قرآن و سنت است، اين را نيز محققين از عرفا گفتهاند كه صرف حصول مكاشفه براى كسى، دليل براين نيست كه او از اوليا خداوند است. حال اگر شخصى اهل رياضتهاى باطل نيست، اعتقاداتش صحيح است و دين و مذهب درستى دارد، عباداتش، نماز و روزهاش، صحيح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و يا در حال ذكر، مكاشفهاى رحمانى برايش واقع شد كه مضمونش صحيح و مطابق كتاب و سنت است، آيا اين شخص به مقام قطبى و مرشدى رسيده است؟ آيا حرفهايش در مورد ساير مطالب حجت است؟ آيا صلاحيت تربيت ديگران را دارد؟
به هيچ وجه چنين نيست، گاهى براى بعضى از كودكان، قبل از رسيدن به سن تكليف، مكاشفاتى پيش مىآيد، گاهى افراد عامى، بىريا و صاف و ساده، از بازاريها، كشاورزان، در نمازشان انوارى را مشاهده مىكنند، (نمونههايش را سراغ داريم). وقوع مكاشفه در اين افراد، صرفا دليل براين است كه در آن حالت،لطافتى روحى وجود داشته است. نه اين كه، اين شخص، تبديل به يك قطب يا مرشد يا مربى كامل شده، و سخن او در همه مسائل حجتباشد. حتى اگر ثابتشود كه مكاشفهاش رحمانى و ربانى بودهاست; مثل اين است كه خواب صادقى ديده باشد، حالت مكاشفه، حالتى شبيه حالتخواب است.
حال اگر كسى روياى صادقهاى ديد، خواب صحيحى ديد، آيا دليل براين است كه او از اولياء است؟ خير. افراد معصيت كار بسيارى نيز هستند كه خواب صادقه مىبينند. بله، نوعى لطافت روحى بايد داشته باشد. همه اين گونه نيستند، ولى داشتن چنين لطافتىكهاسمش را صفاى روحى مىگذارند،معنايشايننيست كه او از اولياء است و درك و فهمش در مورد همه مسائل صحيح است; قدرت تربيت دارد و همه بايد از او اطاعت كنند. خير، اين گونه نيست.
حاصل آن كه: بعضى از مكاشفات ربطى به اعمال شخص و حالات انسان ندارد و بر اثر رياضتهايى باطل حاصل مىشود. مثل، حالات و اطلاعاتى كه مرتاضين دارند و بعضى ديگر، با رياضتهاى شرعى و صحيح حاصل مىشود كه اينها هم دو دستهاند، حتى آدمى كه شخصى صالح است، عبادات شرعى و رياضتى صحيح دارد گاهى ممكن است رياضتهاى شيطانى داشته باشد، شيطان او را رها نمىكند و براى تشخيص آن بايد به كتاب وسنت مراجعه كرد، حتى اگر ثابتشود كه مكاشفه رحمانى بوده است و مطابق كتاب و سنت است، دليل براين نيست كه او به مقام عظيمى رسيده است.
همان طور كه اطلاعات خارقالعاده از راههاى مختلف به دست مىآيد، كارهاى خارقالعاده نيز چنين است. بعضى هستند كه به طور طبيعى، افرادى استثنايى هستند، كارها و تصرفاتى انجام مىدهند كه ديگران نمىتوانند انجام دهند اين گونه افراد البته خيلى نادرند. از اينها كه بگذريم، كارهاى خارقالعادهاى هست كه معمولا در اثر رياضتها حاصل مىشود و انواع مختلفى دارد، از قبيل «سحر» و «تسخير جن» كه در اثر انجام عملياتى از قبيل رياضتهايى كه جوكى هاى هند مىكشند، و بالاخره بخشى نيز از اينها، كراماتى است كه براثر عبادات صحيح و رياضتهاى شرعى حاصل مىشود. جاى هيچ انكارى نيست كه بشركارهاى خارقالعاده را با تمرينها و رياضتها انجام مىدهد. بارها تيمهاى پزشكى و دانشمندان علوم مختلف اسلامى و علوم طبيعى و تجربى از كشورهاى مختلف به خصوص از آمريكا و آلمان رفتهاند و مدتها در ميان مرتاضان زندگى كردهاند، وضع آنها را بررسى كرده و نهايتا تصديق كردهاند كه كارهايى كه مرتاضان انجام مىدهند مطابق با هيچ قانون علمى نيست; يعنى چنين كارهايى بدون علل و عوامل طبيعى و اقتصادى ايجاد مىشوند و هيچ دليلى بر اين كه اين اعمال را با استفاده از قانون طبيعى انجام مىدهند وجود ندارد.
دانشمندان بعد از تجربيات زياد، حاصل تحقيقاتشان را منتشر كردهاند مبنى بر اين كه كارهايى كه مرتاضان انجام مىدهند غير عادى است و با قوانين طبيعى، فيزيكى و فيزيولوژى و روانشناسى مطابقت ندارد.البته ممكن استبعضى انواع آن، با اين علوم ارتباط داشته باشد; يك جوكى جلوى قطارى كه در حال حركت است مىايستد، قطارى كه با سرعت صد يا صدوبيست كيلومتر در حال حركت است، كنار ريل قطار مىايستد و با حركت دستش ناگهان قطار را سر جايش ميخكوب مىكند، و تادستش را برندارد با هيچ وسيلهاى قطار حركت نمىكند. يا مثلا هواپيمايى آماده حركت است، موتور آن كاملا آزمايش شده و آماده حركت است، يك جوكى مىآيد و دست مىگذارد، مهندسين هركارى مىكنند، نمىتوانند آن را راه بيندازند. تا اين كه او دستش را بر مىدارد و اجازه حركت مىدهد، آن وقت راه مىافتد. اينها مسائلى واقعى است، و نشانه آن است كه خداى متعال به روح انسان آن چنان قدرتى داده كه اگر تقويتشود، برقواى طبيعت غالب مىشود اين عظمت روحى انسان است. خوب، آيا اينها دليل براين مىشود كه آن جوكى با آن آلودگى روحىاش از اولياء الله است و بايد از او اطاعت كرد؟ آيا بايد آب دهانش را براى تبرك برد؟ اين جوكى مثل پهلوانى است كه تمرين كرده و بازوانش قوى شده است. چيزى را بر مىدارد كه شما نمىتوانيد برداريد، اين يكى تمرين بدنى است و آن ديگرى تمرين روحى است، كه با كم خوردن، نفس را در سينه حبس كردن و با تمرينهاى ديگر، با فشارهايى كه به خودشان وارد مىكنند، روحشان راتقويت مىكنند.
با رابطهاى كه از اين راه يا به صورتهايى ديگر كشف كردهاند توانستهاند اراده را تقويت كرده تا بر قواى طبيعت غالب شود كه بستگى به اين دارد تا چه اندازه، قدرت اراده و قدرت نفس در شخص حاصل شده باشد.
پس هركار خارقالعادهاى كه كرامت الهىنباشد،دروغ نيست; اينها واقعيت دارد و يك قسم آن هم سحر است.
حال اين كه ماهيتسحر چيست وچگونهبراىاشخاص حاصل مىشود وچند نوع استخود بحثهاى زيادى دارد. ما واقعيتسحر را نمىدانيم، اما گاهى ممكن است آموختن سحر براى ابطال سحر، واجب باشد. البته سحر وجود دارد و در قرآن هم داريم: «لسحرواعين الناس» سحره فرعون سحر مىكردند. اينها درقرآن هست و سحر فىالجمله واقعيت دارد، اما آيا كسى كه كار خارقالعادهاى انجام مىدهد كه ديگران نمىتوانند انجام دهند، تصرف در قوانين طبيعت مىكند، طبيعت را مقهور مىكند، حتى در دلهاى مردم نيز اثر مىگذارد، بين دو دوست، زن و شوهر كدورت يا محبت ايجاد مىكند; ساحر شد واز اولياءالله است؟ خير چنين نيست. فىالجمله در قرآن كريم داريم كه جن وجود دارد و سحر هم واقعيت دارد و از نظر علمى، سحر و تاثير آن هم واقعيت دارد.
نقل مىكنند كه در زمان امام صادق عليهالسلام شخصى ادعا مىكرد كه هركس چيزى را در دستخود پنهان كند من مىگويم كه آن چيست! مردم هم جمع شدند، براى تفريح و سرگرمى و هركس چيزى را در دستش پنهان مىكرد و مىگفت كه اين چيست؟ اونيز جواب درست مىداد. حضرت،وارد مسجد شدند و ديدند كه مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جريان را براى ايشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت كردند و فرمودند كه در دستم چيست؟ آن شخص فكرى كرد و حالت تحير و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمىدهيد، مگر نمىدانيد چيست؟ گفت مىدانم چيست. ولى تعجب مىكنم كه شما آن را از كجا به دست آوردهايد. حضرت فرمودند: آن چيست؟ گفت: در تمام روى زمين هرچيزى سرجاى خودش هست، ولى دريك جزيرهاى، مرغى دوتا تخم گذاشته بود، يكى از آنهانيست، تنها چيزى كه روى زمين تغيير كرد، همين است و اين بايد همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز كردند و تخم آن پرنده را نشان دادند. بعد حضرت فرمودند: تو چگونه اين علم را پيدا كردهاى؟ گفتبا مخالفتبا هواى نفس، هرچه دلم مىخواست، خلافش را انجام مىدادم. حضرت فرمودند:دلت مىخواهد مسلمان شوى؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتيد كه هرچه دلم نمىخواهد انجام مىدهم، طبق قول خودت بايد مسلمان شوى! او محكوم شد و گفت: خوب، قول دادهام و انجام مىدهم. البته از اينكه ديد حضرت توانستند تخم مرغى را از جزيرهاى دور در اقيانوس، بياورند ودر دستبگيرند، فهميدكهايشان شخصى عادى نيستند دينى كه ادعا مىكنند دين صحيحى است. اين زمينهاى براى پذيرش دين اسلام بود. هنگامى كه مسلمان شد، اشخاصى مىآمدند و مىگفتند در مشت ما چيست؟ ولى او نمىتوانست جواب بدهد. از حضرت پرسيد: آقا چه شد كه تا حالا كه دينم باطل بود و راهم غلط بود، چنين قدرتى را داشتم، اما حالا كه مسلمان شدهام و دين حق را پذيرفتهام، پردهاى جلوى چشمم افتاده است و ديگر واقعيت را نمىبينم. اين چه دينى است؟ حضرت فرمودند:تاكنون زحمتى كشيدهبودى وخداوندمزدت را در همين عالم به تو مىداد، از حالا به بعد هم اگر زحمتى را متحمل شوى خداوند متعال اينها را براى آخرتت ذخيره مىكند كه درعالم ابدى سعادتمند باشى. بنابراين، قدرت بر تصرف در طبيعت و انجام كارهاى خارقالعاده، دليل مقام و منزلتى نزد خدا نيست. همان طورى كه دليل برعدمش هم نيست.
ممكن استشخصى،باتمرينهايى كه انجام مىدهد و قدرت ارادهاى كه پيدا مىكند، اين گونه قدرتهايى را پيدا كند و گاهى ممكن است كه اين، يك موهبت الهى باشد. اگر بخواهيم تشخيص دهيم كه موهبتالهى هست،يانه، ممكن نيست مگرآن كه آن شخص را بشناسيم و ببينيم كه اعتقاداتش درستبوده است. رفتارش چگونه بوده است، آيا طبق دستور خدا و پيغمبر صلواتالله عليه رفتار كرده است كه خدا اين موهبت رابه او عطا كند يا اهل رياضتهاى باطل بوده است؟ آن گاه مىتوان فهميد كه اين كارها شيطانى استيا الهى.
حاصلاين كه، مقوله كشف و مكاشفه و نيز مقوله تصرفات و انجام كارهاى خارقالعاده كه مجموعا در اصطلاح عرفى به آنها، «كشف و كرامت» مىگويند، هم حق دارد و هم باطل. گاهى شيطان، اطلاعات صحيح را نيز در اختيار انسان قرار مىدهد كه بعدا او را فريب دهد و وادار به انجام گناهى يا ترك واجبى كند.
همچنين ممكن است تصرفات خارقالعادهاى باشد كه خداوند به عنوان كرامت الهى، به بندهاى از بندگان شايسته خود، طبق مصالحى كه مىداند عطا فرمايد و ممكن است در اثر رياضتهايى باشد كه شخصى كشيده است و خدا مزدش را در همين عالم به او داده است و او اين قدرت روحى را پيدا كرده كه مىتواند تصرفاتى را انجام دهد. در حالى كه از اخوان شيطان است، اعتقاداتش فاسداست.اعمال او،اعمال اهل معصيت است، رفتارش نادرست است،اما زحمتى كشيده است و خدا مزدش را دراين عالم به او داده است.
بنابراين، شناختن اشخاص از راه داشتن قدرت برتصرفات غيرعادى، يااز راه داشتن اطلاعات غير عادى، شناخت صحيحى نيست، زيرا خداوند چنين قدرتى را هم به شيطان و هم به ملائكه داده است. دراين عالم تعادل، محفوظ است. راه حق و راه باطل را خداوند جلوى پاى انسان مىگذارد، «فالهمها فجورها و تقويها» تا ما گزينش كنيم.اگر خداوند آن قدرتها رابه شيطان داده است، ملائكه را هم موكل فرموده تا اولياى خدا را يارى كنند. همه عرشيان، كارشان استغفار براى مؤمنين است. در آيات قرآن، تصريح شده است كه ملائكه مقرب الهى كه حامل عرش الهى هستند، كارشان استغفار براى مؤمنين است، «وليستغفرن للذين آمنو»(اعراف،آيه7)
آنها، مؤمنين را تاييد، حمايت وكمك مىكنند.ازطرف ديگر، شيطان هم به اهل باطل كمك مىكند. پس دو راه وجود دارد. مجرى، يك مجرى است، چه آب شيرين در آن جارى باشد، چه آب شور، جلوى فريبهاى شيطانى را نمىگيرند، زيرا خداوند حق را بيان كرده و دلائل روشن به انبياء دادهاست. اگر كسى طالب حق باشد مىتواند تشخيص دهد. البته شيطانها هم فريبهايى دارند. بسيارى از مردم را نيز گول مىزنند، اما تقصير خود مردم است، زيرا بايد بروند از اهلش سؤال كنند. پس هم عرفان صحيح داريم و هم عرفان دروغين.
ادامه دارد.