ياسر جهانيپور
نماز معجوني است كامل متشكل از جميع مقامات ذكر و شكر از اين رو مخصوص است به كاملان و واصلان، زيرا كه جز اين گروه كسي قدر و مقام و منزلت آن را نشناخته است. تأكيد بسيار آيات و روايات و رفتار ائمه اطهار در باب نماز و وجوب اداي آن و بيان فضائل بسيارش، نشان از بزرگي و برتري اين عمل در بين اعمال ديگر دارد.
آنچه در رسالة حضرت امام ذكر شده است، اشاره است به گوشهاي از اسرار اين عبادتنامه كه حقيقتاً جز او و امثال او كسي نميتواند و نخواهد توانست پي به اسرار اين لطيفه واضحه الهيه برد و آنچه ما در اين مقاله در پي آن بودهايم اشارهاي بوده است به بعض مطالب كممفهوم و بعض ناگفتهها براي تكميل كلمات آن حضرت در اين رسالة گرانسنگ كه البته اين مطالب خالي از اشكال نيست و هيچ ادّعايي هم بر درستي تمام مطالب آنها نيست. شايد از اين راه، مورد الطاف الهيه قرار گرفته و بر معارفمان در اين باب افزوده شود.
وجودات امكاني را، بر حسب سريان وجود از موجود لامتعين، در مراتب وجوديه كه عوالم وجوديه نام دارند در مسلك عرفا، حضرت گويند. وجه تسمية حضرت آن است كه؛ اين عوالم در محضر حاضر حضور دارند يعني آنكه اين عوالم، محاضر ربوبي و مظاهر اويند.
بنابراين تعريف، گنجاندن ذات واحديت غيبيّه در اين حضرات و مقامات صحيح نيست. زيرا كه ذات، مظهري از مظاهر او و محضري از محاضر او نيست بلكه خود اوست پس حضرات وجوديه به ترتيب مقام وساطت و غيبيّتشان عبارتند از:
اول: حضرت احديت مطلقه، يا وجه غيبي اسم اعظم الله، كه با فيض اقدس در اتحاد است و عدم انفكاك و تمايز آن دو مقام از يكديگر معلوم.
دوّم: حضرت الله در جنبة ظهوري بيتعين اسماء و صفات .
سوّم: حضرت اسماء و صفات، كه در مرتبهاي پائينتر از اسم شريف اعظم قرار دارند و ظهورشان بواسطه ظهور اوست .
چهارم: حضرت اعيان ثابته در عوالم غيبيه كه مقصود از آيه وَ عِندَه مَفاتِحُ الغَيبِ لا يَعْلَمُها الّا هُو[1] همان است .
پنجم:. حضرت اعيان ثابته در عوالم عيني، كه ظهورات اعيان ثابته در عوالم وجوديهاند كيفيت ظهور و بروز اسماء در ممكنات و چگونگي قابليتها در دو عالم اخير مشخص ميشود .
ششم: حضرت شهادت مطلق .
هفتم: مقام انسان كامل بنحو اتمّ آن، در اولياء محمديين كه خود عالمي ميباشد شامل جميع عوالم ياد شده بيهيچ تغيير و تبديل و كم و زياد كه بدايت و نهايت قوس از ايشان و به ايشان است.
تعابير ياد شده در بيان حضرات وجوديه مطابق با مسلك اهل قلوب است گرچه در بين عرفا عليهم رضوان الله در بيان مراتب وجوديه، و پنج، شش يا هفت بودن آن اختلاف است لكن اين اختلافات به حدّي نيست كه هر يك بخواهد پايه و مايه و اصل كلام ديگري را نقد و حلاّجي كند بلكه ريشههاي تفاوت جزوي و ناچيز است. با اين حال سخن در اين باب بسيار گفته شده است و هركس بر طبق مسلك خود كلامي گفته است. لكن نكته آنجاست كه مراتب وجوديه هرچه در نظر گرفته شود، مقامات انسان كامل منطبق بر همان مراتب خواهد شد. همچنانكه مراتب نزول حقيقت قرآن، از مكامن غيب تا مقبض هيولاي ارض سابعه، كه بر طبق كلام كشّاف حقايق، مشتمل بر هفت مرحله و بطن است نيز، مطابق همان مقامات است بيهيچ ترديد.
ملا عبدالرزاق كاشاني در شرح فصوص، تعينات ذات احدي در صور اسمائي را بدون احتساب انسان كامل و كون جامع پنج مرتبه ميداند. اول: عالم معاني كه تجلي ذات در صور اعيان ثابتة غيرمجعوله است. دوم: عالم ارواح مجردّه كه از عالم معاني به تعينات روحي تنزل يافته است. سوم: عالم نفوس ناطقه كه به مرتبه تعينات نفسيه تنزل يافته است. چهارم: عالم مثال كه تنزلات مثالية متجسّد متشكل بدون ماده است. پنجم: عالم اجسام مادي است كه به آن عالم حس و شهادت گويند[2] حضرت امام نيز در تعليقه بر فصوص حضرات را پنج دانسته است؛
اول: حضرت غيب مطلق يعني حضرت احديت اسماء ذاتيه است و عالم آن، همان سرّ وجودي است كه براي او رابطه خاص غيبي با حضرت احديت ميباشد.
دوم: حضرت شهادت مطلقه است و عالم آن، عالم اعيان در حضرت علميه و عينيه ميباشد.
سوم: حضرت غيبِ مضافِ اقرب به غيب مطلق كه وجهه غيبيه اسماءست.
چهارم: حضرت غيب مضافِ اقرب به شهادت است كه وجهه ظاهره اسماءست.
پنجم: حضرت احديّت جمع اسماء غيبيه و شهادتيه است.[3]
پس از براي انسان مقامات و مدارجي است كه به اعتباري او را داراي دو مقام دانند يكي مقام دنيا و شهادت و ديگر مقام غيب و آخرت... و به اعتباري داراي سه مقام است. يكي مقام مُلك و دنيا دوم مقام برزخ سوم مقام عقل و آخرت و به اعتباري داراي چهار مقام است. ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت و به اعتباري داراي پنج مقام است. شهادت مطلقه و غيب مطلق و شهادت مضافه و غيب مضاف و مقام كون جامع و به اعتباري داراي هفت مقام معروف به هفت شهر عشق در السنه عرفاست و به اعتباري تفصيلي داراي صد منزل يا هزار منزل است.[4]
در هر حال، براي انسان كامل، هرچه از مقامات و مراتب باشد، كليد مفاتيح غيب هموست و وجودش مشتمل است بر دو قوس نزول و صعود پس تمام دائره وجود اوست ثم دَني فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوسَين اَو اَدني[5] از اين رو اعمال و عباداتش نيز اتم و اكمل مراتب خداخواهي و خداپرستي است تا جايي كه به زبان استعداد گويد: اِنَّ صَلاتي و نُسُكي و مَحْيايَ و مَماتي لله رَبِّ العالَمين لا شَريكَ لَه[6] بنابراين هركس به فراخور حال و استعداد عبادتي دارد و نيايشي و رئيس همه عبادات كه نماز است نيز بر همين منوال است، يعني كاملترين نماز براي اكمل موجودات است. مقصود آن است كه بداني نماز، بلكه جميع عبادات را غير از اين صورت و قشر و مجاز، باطن و لبّ و حقيقتي است.[7]
هر عمل خيري را صورتي است ملكي و صورتي ملكوتي، با شكلي متفاوت، كه صورت ملكوتي به وجهي تابع صورت ملكي است از حيث نورانيت و ظلمت كه از اين لحاظ با هم در ارتباطند. ولكن از حيث بساطت و كثرت، صورت ملكي تابع صورت ملكوتي عمل است و نماز كه در بين اعمال عبادي مقام احديت جمعيه را داراست در صورت ملكوتي خود داراي بساطت تامه است. پس منظور نظر سالك است كه نماز را در ظاهر ملكي تابع ظاهر ملكوتي گرداند. نهايت رجوع سالك از مقام فرق به جمع وصول به احديت جمعيه اسماست و نماز تام كه خود مرتبه احديت جمعيه را دارد، اكمل و اتم عبادات و غايتِ ظهورِ حقيقت عبوديت در سالك واصل است. پس نماز كامل براي انسان كامل است كه نتيجة آن تجلّي و حصول ربوبيّت تام براي سالك ميباشد.
از اين رو معلوم مي شود نماز گرچه به حسب ظاهر مركب از اجزاءست ولي به حسب حقيقت داراي وحدت است و چون وحدت آن تام است از اين رو كماليت او نيز تام ميباشد پس سالك تا در سلوك است نماز او كامل نيست يعني آنكه نماز هرچه به افق كمال نزديكتر شود وحدتش كاملتر شود تا منتهي به غايت كمال شود كه حصول قيامت كبراي آن است و وحدت صور ملكيّه تابع وحدت صور ملكوتيه غيبيّه است و حصول وحدت تامّه صور ملكيه به فناي آنها در باطن ملكوت است كه از آن تعبير به قيامت صغرا شود.[8]
بدانكه اخلاص بر دو مرتبه كلي است كه اولي مقدمهاي است براي دوّمي مرتبه اوّل اخلاص در دين است به تنزيه آن از شوائب و آلودگيهاي كفر و شرك و پرستش دنيا و مافيها كه در اين باب خداوند در چندين آيه بندگان را متوجه به امور ظاهري ساخته و از التفات به آنها منع فرموده است:
از آنجمله فرمود: يا اَيُّها الذّينَ امنَوا لاتُلهِكمُ اَموالُكُم وَ لا اَولادُكُم عَن ذِكرالله وَ مَن يَفْعَل ذلِكَ فَاولئِكَ هُمُ الخاسرِوُنَ.[9]
ايضاً: زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشّهَواتِ مِن النِّساء وَ البَنينَ وَالقَناطِير المُقَنْطَرة مِن الذَّهَبِ و الفِضَّة و الخَيلِ المُسَوَّمَة وَالانعامِ والحَرْثِ ذلِك مَتاعُ الحَيوة الدُّنيا.[10] و قال وَاعبُدوالله وَلا تُشرِكوُا بِه شيئاً.[11]
نتيجه اين اخلاص و حصول آن خروج سالك از دايرة شرك و ورود به مدار اسلام است كه از آن تعبير ميشود به ايمان بعد ايمان همچنانكه حقتعالي فرمود: يا اَيُّها الذَّينَ امَنوا امِنوا.[12]
دوم مرتبه آن عبارت است از: اخلاص در عمل كه آن را بر حسب درجات سالكين مراتب بسيار است. اولش شامل عبادت احرار و آخرش حصول قلب سليم و فناي فيالله است. كه نتيجهاش آن ميشود كه شيطان سالك بدست او ايمان آورد. و فناي فيالله همان تسليم كامل و بيچون و چراست كه به تعبيري از آن به اسلام اكبر نام برند. همچنانكه حقتعالي ميفرمايد:
يا اَيُّها الذّينَ امَنوا ادخُلُوا فِي السِّلمِ كافَّةً.[13]
پس در اين زمان، براي سالك كه اخلاصش كامل شده و شيطان را ديگر بر او راهي نيست، مقاماتي است كه پروردگار در سوره صافات در چند مورد به آن اشاره فرموده است:
اول فرمود: وَ ما تُجْزَونَ الاّ ما كُنْتُم تَعْمَلُونَ اِلاّ عِبادَالله المُخلَصينَ.[14]
به اين معنا كه هركس هرآنچه كرده جزا ميبيند جز بندگان مخلص خدا كه جزاي آنها چيزي فراتر است كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده زيرا اينان كه مستهلك در حقتعالي شدهاند، عملشان نه از خود بلكه از خداست از اين رو پاداش آنان را جز خدا كسي نميداند.
فَلا تَعْلَم نَفسٌ ما اُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّة اَعيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.[15]
دوم فرمود: فَكَذَّبوهُ فَاِنّهمُ لمُحْضَروُن اِلاّ عبادَالله المُخلَصين.[16]
يعني آنان در پيشگاه حق تعالي حاضر ميشوند جز بندگان مخلص زيرا آنان قيامت كبراي نفسانيه را گذرانيده و حساب خود را پس دادهاند بنابراين روز جزا آنان را بيحساب به جايگاهشان في مَقْعَد صِدقٍ عندِ مَليكٍ مُقْتَدر[17] برند.
سوم فرمود: سُبْحانَ الله عَمّا يَصِفُونَ الاّ عِبادَالله المُخْلَصِين.[18]
يعني آنكه خدا از آنچه توصيف ميكنند پاك و منزه است جز بندگان مخلص كه هيچ كس جز ايشان نميتواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه و تقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسي خدا را آنگونه كه بايد نشناخت بهمين خاطر حقتعالي مؤمنان را به تقواي الهي آنطور كه شايسته است دعوت ميكند. يا اَيُّها الذَّينَ امَنوا اتّقُوا الله حَقَّ تُقاتِه.[19]
و چهارم اينكه فرمود: فَانظُر كَيفَ كانَ عاقِبَةُ المُنْذَرينَ الاّ عِبادَالله المُخْلَصَين.[20]
بنگر حال ترسانندهشدگان را جز بندگان با اخلاص، زيرا آنان از حد تبذير و تبشير بيرون رفته و در صراط تجليات اسمائي و صفاتي قرار گرفتهاند با اين توضيحات معلوم شد؛ اولين و اساسيترين ركن عبادات اخلاص است و آن مايه نجات و سعادت در پيشگاه حقتعالي، و باعث يأس شيطان و نافعترين چيز در روزي كه هيچكس به حال انسان نفعي نميرساند، ميباشد كما اينكه حقتعالي از زبان ابراهيم(ع) فرمود:
وَلا تُخزِني يَومَ يُبْعَثُونَ يَوم لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الاّ مَن اَتَي اللهِ بقَلبٍ سَليمٍ.[21]
پس اخلاص تام فناي جنبه يلي الخلقي در يليالربي است بنحوي كه هيچ تصرّفي در آن نباشد.
حضور قلب كه ركن ديگر عروج اعمال اليالله است خود عاملي است در حصولِ نورانيت صورت ملكوتي عمل و سالك بايد بداند كه اين عامل اساسي و نردبان عروج، خصوصاًدر نماز، به دو حال بيشتر حاصل ميشود.
اوّل: با فراغت قلب كه در آن پيش از شروع نماز، قلب خود را از افكار و خيالهاي باطل و بيهوده خالي كند و به خود بفهماند كه اگر قفس دل را گشوده و پرنده خيال خود را رها سازد به هر شاخساري بنشيند و به كوي و برزن سرك كشد و راهي براي ياد حق نگذارد پس وقتي كه به خود آيد كه عمل تمام شده و نهايت چيزي جز حسرت بر جاي نماند.
دوم: با فراغت وقت. و اين امر براي سالك زماني حاصل ميشود كه، در افعال روزمرة خود روي برنامه عمل كند و امور را بر نظم قرار دهد و نماز را هميشه در اول وقت بجا آورد. تا در آن زمان، با خيال آسوده و دل راحت به اين فريضه مهم الهي بپردازد. پس هرچه مرتبه اخلاص و حضور قلب كه دو ركن ركين عبادات است كاملتر باشد روح منفوخ در نماز طاهرتر و كمال سعادت آن بيشتر و صورت غيبيّه ملكوتيّه آن منورتر و كاملتر خواهد بود.[22]
طهارت يا با آب است، كه سرحياة و مجلاي اسم حي است و يا با خاك كه سرّ وجوديّت و علت ظهور و محل تجلي اسم قيوم. و آب جلوگاه رحمت اطلاقي و مركزِ شهود جمال جميل عليالاطلاق و رؤيت بيواسطه محبوب، بيحجابِ كثرات است. پس سالك اليالله و فاني فيالله چون رو به آب، براي تطهير آورد، به عيان مشاهده كند كه رو به رحمت سرمدي آورده و حضرت حيّ متعال را رؤيت كند از اين روست كه صادق آل محمد در فرمايشات خود چنين گويد كه: اِذا اَرَدْتَ الطّهارَه وَالوُضُوء فَتَقَدَّم الِي الماءِ تَقَدَّمَكَ الي رَحْمَة الله.[23]
بنابراين آب جلوه رحمت الهي است و رحمت پروردگار بر دو مرتبه است: رحمتِ رحماني كه سرّ وجود و رحمتِ رحيمي كه سرّ كمال وجود است و مَثَلُ المُؤمِن الخاص كَمَثَلِ الماء[24] يعني آنكه آب سر حيات و وجود است و انسان كامل سرّ سرّ وجود كما قال و جَعَلْنا مِنَ الماءكُلَّ شيءٍ حَيٍّ.[25]
پس هر كس در هر مرتبه است نظر به اين مايه رحمت الهي كند و وجود خود را به آن تطهير كند. اهل ظاهر و قشريّون تنها نظر به ماء نازل از سحابِ سماءِ دنيا كرده و از آن تطهير ارجاس ظاهري خود كنند و ديگر كاري با باطن و قلب خود ندارند اهل ايمان نظر به رحمت نازله از آسمان ملكوت كرده و چشمه دل خود را از آن سيراب كرده و تطهير قذارات معاصي كنند و اصحاب باطن نظر به رحمت نازله از سماء مشيتِ الهي نموده و قذارات معنويه و كدورات باطنيه را از خود رفع كنند و اصحاب سرّ نظر به ماء رحمت نازله از سماء و احديت كرده و نفي غيريت كنند و صاحبان فناي فيالله به آسمان احديت نظر انداخته و به رحمت خاصه نازله جاريه از آن، در وجودشان نفي خوديت و انيّت و انانيّت كنند و صاحبان مقام تمكين، نظر به رحمتِ ساري از وجود خود، كه همان رحمت تامِّ مطلقِ بيقيد و شرط و بيحد و اندازه الهي است نموده و نفي جميع مراتب وجودي كرده و مرتبه كثرت در وحدت و وحدت در كثرت را در خود ثابت كنند و با آن رحمت خاصه در صراط مستقيم قرار گيرند.
پس، كمل اوليا را جميع انواع طهارات محقق است. چنانچه ظاهر آن طاهر است از جميع قذارات صوريّه و حواس آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه برخلاف رضاي حق است تا آخرين مراتب طهارت قال تعالي: اِنَّما يُريدُ اللهَ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتَ و يُطَهِرَكُم تَطْهيراً[26] فيالجمله آنكه وضو، دست و رو شستن از ماسوي است و تيمم رؤيت اوست در آينه اشياء.[27] سالكان طريق حقيقت و راهيان صراط شريعت، خود از تطهير ظواهر شروع كرده و در طي منازل، تطهير باطن و سرّ و سرّ سرّ خود را مينمايند.
تا آخر درجه از مراتب طهارت، زيرا كه طي طريق مرهون است به ردّ قاذورات از خود. پس اي عزيز تو نيز خود را داخل در اين گروه كن و از خداي متعال استمداد طلبيده و در طهارت باطن خود بكوش و تنها به ظواهر اكتفا نكن باشد كه قلبت كه جايگاه اصلي حقتعالي و خانه واقعي اوست از دست تصرف شياطين كوتاه شده و صاحبخانه به خانه بازگردد. چون چنين شد، آنگاه انشراح صدر و نورانيت و صفاي باطن خود را خواهي ديد و راه را دقيقتر خواهي يافت پس چنان نشاط و بهجتي به تو دست خواهد داد از مشاهدة جمال جميل، كه چنين سروري نصيب افراد عادي در بهشت عدن الهي هم نخواهد شد. و اين مطلب، سخني است كه چشم و گوشي درك نكند مگر آنكه خود تجربه كرده باشد.
بدانكه از براي اسماء حقتعالي، در عوالم وجود، بر حسب درجات، يك نحوه سرياني است كه جز بر شاهدان عوالم غيب و شهود بر كس ديگر معلوم نيست و ساكنان اين عوالم هر يك مظهر اسمي از اسماء حقّند و ستاريت حقتعالي جلّت عظمته را نيز در هر يك از حضرات، مظهر و مجلايي است و سالكان الي الله با التفات به عالمي كه در آنند، بايد كه خود را به آن مظهر مستور نموده و مقابح خود را بپوشانند.
محل ظهور و منزلگاه حقيقي اين اسم و جمله اسماء حقتعالي قلب انسان كامل است كه كعبه حقيقي هموست. پس در عالم ظلمت و ناسوت كه ساكنان آن تنها توجه به ظواهر دارند، محل ظهور اين اسم در لباس است كه به آن ستر قبائح ظاهري كنند براي ساكنان عالم ملكوت، ستاريّت در لباس تقوا و عفاف كه خيرٌ البسه است ميباشد. براي صاحبان عالم جبروت لباس شهود و براي ساكنان عالم لاهوت لباس تمكين عامل ستر مقابح آنهاست و به بيان اجمالي: نزد عامّه، ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در نزد خاصّه ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا و در نزد اخص خواص ستر مقابح نفوس است، لباس عفاف و در نزد اهل ايمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنينه و در نزد اهل معرفت و كشف ستر مقابح سرّ است به لباس شهود و در نزد اهل ولايت ستر مقابح سرّ سرّ است به لباس تمكين.[28]
كه صاحبان اين مقام حفظ كثرت و وحدت را با هم مينمايند و بر قلب ايشان تجليّات يكي برتر از ديگري نيست بلكه يكسان است زيرا قلب مأواي اسمالله شده است.
از نظر نمازگزار، مكان عبارت است از محل عبادت. و در نظر عارف، كه جملة دار تحقق را محضر حقتعالي و مشهود او ميداند مكان مصلّي عبارت است از تمام عوالم وجود از غيب و شهود. و مصلّين تمام هستي. عوالم وجود و صاحبان آن عوالم، هر يك با زبان حال و استعداد خود حقتعالي را به نحوي عبادت كنند و پروردگار نيز با مشاهده خود در هر عالم خود را به زباني ستايش كند پس كاملترين حمد براي خود را زماني كند كه به جمال انسان كامل رؤيت اندازد كه در آن حقتعالي جَمال خود را ببيند آنگاه رَبُّنا يُصَلّي يَقول سُبُّوحٌ قُدوسٌ رَبُّ المَلائكه و الرّوح.[29] همچنان كه فرمود اَنَّ الله خَلَقَ آدَم عَلي صَوَرته.[30]
پس در تعينات اسمائي و صفاتي مصلّي حق است و مكان صلوتش نفس تعينات.[31] بنابراين توضيح، در قوس صعود: مكان مصلي عبارت است از نشئة وجودي او و انسان كامل در حضرت احديّت مطلقه به لسانالله عبادت حقتعالي كند و در قوس نزول: عوالم، معبدِ حقتعالي و عابد خود اوست و در بيان كاملتر، قلب انسان كامل كه خود مجموع عوالم صعودي و نزولي است و آينة تمامنماي حقتعالي و مثل اعلاي او در آسمانها و زمين است، محل اجلال و انزال اسمالله و خانه و معبد اوست پس پروردگار به واسطه انسان كامل و مقام برزخيّتي كه او داراست، تحميد كند خود را براي خود يعني آنكه:
در انسان كامل به حسب ظهور حق در مظهر اتم، حقْ عابد و معبود است و انسان از تعيّن اقصاي قلبي غيبي تا منتهي تعيّن شهادت، مسجد ربوبيت است به حسب تجليات ذاتي و اسمائي و افعالي و در قوس صعود، حق معبود، و انسان كامل با جميع جنود الهيه عابدند.[32]
و انسان سالك به وقت حضور بايد به خود بفهماند كه قصد كرده است پادشاهي بزرگ را لايَطَأُ بِساطَهُ الا المُطَهَّروُنَ و لايؤذن لمُجالَسَتَه الاّ الصدِّيقُونَ[33] سپس چون چنين حال را در خود ديد. فقر و هيبت و خوف و رجا و اشعار خودساخته و قدم در مكان نماز گذارد. آنگاه در اين حال بايد به خود بفهماند كه غير او جميع موجودات امكاني رد حال تسبيح حقتعالي ميباشند كه او صداي آنها را نميشنود يُسَبِّح لله ما في السَّمَواتِ والاَرْض.[34] و قال: و ان مِن شَيءٍ الاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَ لكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبيحَهُم[35] و اگر سالكي به مقامي رسيد كه جز حق چيزي نديد اين تسبيح موجودات ارضي و سماوي را خواهد شنيد.
در بيان حقيقت وجود و كيفيت سريان آن درعوالم خلقيّه، بي تجافي و انخلاع از مقام اصلي خود، كه به راستي از صعوبات و عويصات است در مشرب فلسفه و عرفان، مطالبي چند گفته شده كه آنها نيز خود محل تأملّند.
عالم در عين عدم و فنا، محل جريان وجود از وجود بيقيد و شرط است. پس وجود حق در همه عوالم جاري است، نه به نحو كم و زياد، بلكه به معناي بطون و ظهور و ظاهر و مظهر.
حركت شمس وجود از غيب و كمون و نزول آن به آسمان احديّت مطلقه كه اول عالم از عوامل وجوديه است به معناي حد اعلاي آن، وقت ظهر است در نظر انسان كامل. زيرا در سماء دنيا در همين وقت خورشيد به بالاترين نقطه و حد اعلاي خود رسيده است. پس با توجه به حقيقت حقايق ملكي و ملكوتي، افضل صلوات، صلاة ظهر خواهد شد كه نماز وسطي است. پس از آن اين حقيقت شريفه در پس تعينات و حجب قرار گرفته و بيكم و زياد از آنچه بوده تنزيل مقام مينمايد تا وقت صلاة عصر كه خورشيد وجود در آن زمان در حضرت واحديت است و چون واحديت ظهور احديت است، نماز عصر را نيز با نماز ظهر اتحادي است.
و اما دو نماز مغرب و عشا در اوقات اختفاء تامّة شمس حقيقت در پس حجب ظلماني است و سرّ اداء آنها، براي رهايي از اين ظلمت است. پس تا اين وقت عبارت بود از اغترابِ اين حقيقت از افق اعلاي خود به قرار گرفتن در پشت حجابهاي نورانيه و ظلمانيه، آنگاه از اين زمان به بعد، در قوس صعود، حركت و جريان شمس وجود به سمت مبدأ كماليّه خود عبارت است از تقرّب به طلوع فجر و اداء فريضه صبح كه در آن وجود به رأس قوس بازگشته و مشرق اعلا را ادراك كرده است. اين مطلب در باب اوقات نماز، همان چيزي است كه مدّ نظر عارف ميباشد در منظر او هبوط وجود تا اسفلالسافلين، عبارت است از ليلةالقدر محمدي و صعود آن تا اعلي عليين يوم القيامة احمدي. پس به اين پنج فريضه، قوس صعود و نزول طي شد. به بيان ديگر از اول زوال نور حقيقت از مرتبه استوائيه و غروب آن در تحت استار خلقيّه كه مبدأ ليلةالقدر است تا منتهي احتجاب آن كه نصف شب و آخر قوس نزولي است وقت چهار نماز است كه مختلط از جنبه خلقي و حقّي است كه فرض الله و فرض النبي است و از ابتداي انحرار نجوم كه مبدأ يومالقيامه است تا طلوع آفتاب از يومالقيامه وقت نوافل ليليه است و وقت فريضه صبح كه فرضالله صرف است، مي باشد آنگاه كه حكم نهار غالب شد.[36]
در باب عوالم وجود و كيفيت پيدايش آنها، به تفصيل سخن گفته شده كه بازگوئي آنها خارج از حوصله است و ما در فصل اول اين مقاله اشارهاي هرچند اجمال به آن انداختيم.
به اين ترتيب، پس از احتجاب شمس وجود در پَسِ حجب ظلماني و نوراني و نزول او از مكامن غيب به عوالم شهود، اگر سالكي توانست رفض تعينات و خرق حجب ظلماني و نوراني و كشف استار كند و خود را به حقيقتش و اسم ظاهر در وجودش بر اساس آنچه كه در حضرت علميه و عالم قدريّه، پس از افاضه فيض از فيض اقدس تقدير شده، واصل كند و مستهلك در اسمالله گردد و حقيقت انالله و انااليه راجعون در وجود او ظاهر شود و به صعق كلي برسد، گفته ميشود براي او قيامت كبراي نفسانيه ظاهر شده و خداوند حساب او را گرفته است قبل از ظهور دار قيامت[37] يعني آنكه در وجود چنين كسي اين دايره و در قوس صعود و نزول كامل شده است.
در نظر اهل معرفت، سرّ تكبير كوچك شمردن هر چيز غير از خداست و پيش خواص ايشان، تصغير هرچه غير از ياد خداست. پس تكبير زماني درست ميآيد كه سالك هرچه غير از او و ياد اوست را كوچك و ناچيز شمرده و همه را بدست فراموشي سپرد و در دل چيزي جز او نطلبد و نخواهد.
بنابراين اگر تكبير را اينچنين از روي حقيقت بگويد به هر بار گفتن يك تجلي از تجليات الهي بر او تابيده و دلش را روشن كند آنگاه به آن تجلّي خرق حجابي از حجب كند تا به تكبير هفتم، كه به آن حجاب نهايي را پاره كرده قلب خود را مجلاي اسمالله و نقش جمال و جلال او كند.
پس نتيجه چنين نمازي آن خواهد شد كه نمازگزار شيريني و سرور و بهجت حاصل از مناجات و راز و نياز با قاضيالحاجات را به عمق دل و جان دريافته و از آن لذتي برد كه قابل وصف نباشد.
كما قال الصادق (عليهالسلام): اذا كَبَّرْتَ فاسْتَصْغِر ما بين العُلا و الثَّري دون كبريائهِ... فاعْتَبر انت قَلبَكَ حين صَلوتِكَ فاِنْ كُنْتَ تَجدُ حلاوَتَها و في نَفسِك سرورَها و بهجَتَها و قلبُك مسرورٌ بمناجاته ملتّذٌ بمخاطَباتِه فاعْلَم اَنَّه قَد صَدَّقَك في تكبيركَ له.[38]
اينك اگر خواهان آن هستي كه به مقام لذّت مناجات با قاضيالحاجات برسي بايد كه سلوك كرده و با هر تكبير حجابي از حجب را برداري. پس آنگاه به مقام حضورِ حاضر رسي كه از خود غايب شوي و عوالم هَستي و هرآنچه مابين آنهاست را بدست فراموشي سپاري.
بايد دانست كه اين لفظ شريفه را بر حسب عوالم وجود و مراتب حضور و مقامات عروج، درجاتي است كه در عوالم شهود، سالك به آن رفض تعينات و كشف كثرات و خرق استار كند و در عوالم غيب، هر يك به فراخور حال به اين اسم و تجلي شريفه اظهار وجود نمايند. پس كاملترين مقام براي اين لفظ شريفه مرتبهاي است كه جامع قوسين صعود و نزول و جمع جميع اسماء و صفات براي او باشد و متجلي در وجود انسان كامل.
بنابرآنچه از روايات و اقوال عرفا برميآيد بسمالله الرحمن الرحيم در ابتداي سوره حمد اكمل و اتم مراتب اين لفظ و مستجمع جميع اسماءست.
زيرا كه متعلق آن محيطتر از ساير متعلقات است.[39]
حضرات به اين نكته واقفند كه اسم اعظم را كه وجود اسماء مبتني بر وجود اوست در عوالم غيب و شهود يك نحوه سرياني است كه قلم از تقرير آن عاجز است پس جمله ذرات عالم كه مظاهر اسم اللهند بر حسب اسم متجلي در وجودشان صاحب مقامي از مقامات اسم اعظمند بر اين اساس؛ سالك اگر به نظر كثرت به دار تحقق نگاه كند هر بسمالله با بسمالله ديگر در نظر او متفاوت خواهد بود و اگر با نظر وحدت بنگرد دار وجود را متلاشي در يك وجود مطلق و واحد ميبيند پس تمام مراتب اين لفظ شريفه در نظر او يكسان است.
بدانكه اين ذكر را در نظر عوام و خواص و اخص خواص مراتب و حالاتي است عوام ذكر را جز به لقلقه زبان نكنند و در دل يقين بلكه ايمان به اين مطلب هم ندارند كه جميع نعم ظاهره و باطنه از خدا و براي اوست. و اما خواص كه عالم و هرچه نعمت كه در آن است را ظل فيض منبسط و نفس رحماني ميدانند تمام نعم را از حق دانند و احدي از موجودات امكاني را لايق شركت در آن نميدانند وليكن اخص خواص و فانيان فيالله و در بعض حالات، صاحبان فناي در فنا كه جز حق نبينند حمد ايشان تنها مخصوص ذات است نه وسايط زيرا التفاتي به غير ذات ندارند پس بدان اين ذكر و در كل جمله اذكار را صاحبان هر نشئه در عوالم شهود و غيب، بعضي به لسان قال و برخي به لسان حال و استعداد كنند و از براي هر ذكري در تمام عوامل مراتبي است پس اول مرتبه اين ذكر تحميد ذات حق است براي خود با توجه به عشق مطلق و مشاهده جمال ذاتي خود در آينه اسماء و صفات بالسان ذاتي و كلام ذاتي كه نتيجة ظهور و بروز اسماء بود و اين تحميد از ازلالازال بوده و تا ابدالاباد خواهد بود؛ مرتبة ديگر آن به لسان احديت ذاتيه است كه ذكر و ذاكر و مذكور الله است و آنگاه به لسان احديت جمع كه هر يك از اسماء با توجه به مقام و مرتبه خود به لسان استعداد تحميد ذات كنند آنگاه عوالم اعيان ثابته در حضرت علمي و عيني الي آخر من عوالم الغيب والشهود.
آنانكه دركشان از اسمالله كامل نيست، حمد ايشان كاملترين حمد و مدحشان اتم مدايح ميباشد.
مالكيت حقتعالي عبارت است از احاطه قيوميه كه حاصل از علم ذاتي و تفصيلي اوست و مشتمل است بر جمله كائنات و هيچ تر و خشك و كوچك و بزرگ و هيچ ذرهاي در عالم امكان در عوالم غيب و شهود از تحت تصرّف و حيطه علم و مالكيت او خارج نيست و اختصاص اين اسم به يومالدين در اين سوره شايد اشاره به بروز و ظهور كامل اين اسم در روز رجوع كه يومالدين است باشد. پس مالك يومالدين اشاره به رجوع مطلق و قيامت كبري است و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوة احدي بر قلب عارف در طلوع آفتاب يومالقيامه تجلي كرد، سالك را حضور مطلق دست دهد پس به مخاطبه حضوريه در محفل انس به اياك نعبد و اياك نستعين گويا شود.[40]
قل كه خطاب است از غيب احدي و سر مستتر در مقام اوادني به صاحب آن مقام در حضرت احديت مطلقه در حال فناي تام به لفظ شريفه هوالله احد هو اگر اشاره به غيب مطلق باشد الله صورت غيبي اسم اعظم خواهد بود و اگر اشاره به فيض اقدس و خليفه كبراي الهيه باشد، الله وجهه ظهوري اسم اعظم و مرتبة جمع اسماء ميباشد آنگاه در مقام اول احد مرتبه احديت ذاتيه است كه مرجعش هوست و در ثاني احد از اسماء ذات خواهد بود كه در هر مورد تفسير متفاوت است.
پس به حسب مرتبه اول ميشود اي محمد كه از افق كثرت و تعيّن منسلخ شدي و به قدم عشق و محبت رفض غبار كثرت اسماء و صفات و تعينات كردي به مقام تجلي به فيض اقدس در مقام غيب هويت و وحدت صرف بگو: هو و آن اشاره است به مقام ذ ات يا غيب هويت يا اسماء ذاتيه.[41]
با اين تعبير ميتوان گفت مقام نبي اسلام و رسول خاتم مابين قُل كه ذات الله و غيب مطلق و هو كه فيض اقدس است قرار دارد تا به اين تعريف حقيقت محمديه باطن فيض اقدس باشد و فياض اصلي او و شايد در اين سوره، اشارهاي به سير نزولي نبي مكرم براي انجام وظيفه نبوت و رسالت حضرتش، در عوالم كونيه و مكانيه شده باشد.
بدانكه نمازمعجوني است الهي و نردبان معراجي است عرفاني، كه مشتمل بر جميع مقامات و مراتب توحيد و تنزيه و تقديس و جمله اذكار و درجات آن ميباشد كه در اين عبادت تامّه، قيام عبارت است از مقام احاطه سالك به مرتبه قيوميت الهيه، كه نتيجه آن فناي افعالي اوست و سرّ آن دخول در منزل افتقار و ذلّت. و ركوع عبارت است از وصول به قاب قوسين عبوديّت و محو شدن در نور عظمت و كبرياي الهيه به اداي ذكر شريفه سبحان ربيالعظيم و بحمده كه رأسش ورود در توحيد صفات به تسبيح حق با ياد عظمت اوست و انتهايش فناي در توحيد صفات به اداي حمد الهي است زيرا ركوع حالتي است بين قيام و سجده به اين معنا كه قيام مقدمهاي است براي ركوع و ركوع مقدمهاي براي سجده كه ورود در هر يك منوط است به كمال در مرتبه قبلي آن.
عن مصباح الشريعه: لايركعُ عبدٌلله ركوعاً علي الحقيقه الا زَيَّنَهُ الله تعالي بنور بَهائه و اَظَلَّه في ظلال كبريائه و كساهُ كسوةَ اَصفيائِه و الرّكُوع اوّل والسجودثانٍ فَمن اتي بمعني الاوَّل صَلُحَ للثاني.[42]
آنچه كه در اين حديث شريف ذكر مي شود كه بخشي از آن بيان شد اشارهاي دارد به بعض اسرار ركوع نزد خاصّان از آنجمله است قرار گرفتن در تحت ظل كبريائي پروردگار كه افناي عبد است در تحت عظمت نور كبريائي.[43]
ركوع فناي در اسماء جلال است كه نتيجهاش آن ميشود كه قلب مجلاي اين اسماء خواهد شد و سجده فناي در اسماء جمال و جلال است كه حاصلش آن ميشود كه قلب چون آينه محل تجلي و نقشهگاه اسم اعظم الهي خواهد شد. پس اگر در تمام عمر يك سجده حقيقي به جاي آوري هيچ زيان و خسراني نخواهي داشت و براي انسان كامل تمام مراتب فوق مترتب است زيرا خانه دل در آن حال به صاحبخانه واگذار شده و شيطان وجودش بدست او ايمان آورده و او را در آن بي اذن صاحبخانه دخل و تصرفي نيست پس هرچه از او سرزند از خدا سر زده است.
سالك چون ركوع را تمام ساخت و مراتب آن را طي نمود و لايق حضور در محضر حاضر گرديد، به سجده ميرود. و سرّ سجده كمال انقطاع است به سوي او و ترك تمام غيريّت و انانيّت و منيّت و وصول به مقام لامقامي و اوادني و در اين حال تسبيح در سجده عبارت است از نفي تمام مراتب توحيد و غرق شدن در درياي جمال و جلال الهي.
و اما بدانكه سجده آخر مرتبه از مراتب سلوك است كه در آن سالك به سرمنزل مقصود رسيده و به حد عالي افق عبوديت نايل شده است. به تعابيري كه قبل از اين و در موارد بسيار به آن اشاره شده است، هر عين ثابتي در عالم خارج مظهر اسمي از اسماء حق است كه آن اسم رب او و شروع و خاتمهاش از او و به اوست كه پس از وصول سالك به آن اسم سيرش تمام شده و اگر قلبش وسيع باشد و مورد تجلي فيض اقدس در عالم قدريّه قرار گرفته باشد در حالت غشوه و محو در آن اسم باقي نمانده و به مقام صحو بعد المحو با تمكين بازگردد تا خلايق را به آن اسم بخواند و راهبر ايشان در آن صراط باشد يكي از اسرار سجده، عبارت است: از وصول سالك در حال سجده به اسم متجلّي در وجودش يا رب و مبدأش. چون مراتب آن را تكميل ساخت به همان اسم كه از اوست بازخواهد گشت.
و سجده براي كاملان محو شدن در اسماء جمال و جلال الهي است زيرا در آن حال قلب مأوا و مجلاي اسم الله شده است.
قال الله تعالي الي النبي العظيم (صلي الله عليه و آله و سلم): ... و ما يتقرب اِليَّ عَبْدٌ مِن عبادي بشيءٍ اَحَبَّ اِلَيَّ ممّا افترَضْتُ عليه. و اِنَّهُ ليَتَقَرَّبُ الِيَّ بالنّافِله حتي اُحِبُّه فاذا احبَبْتَهُ كنتُ اذاً سَمْعَهُ الذي يَسْمَعُ به و بَصَرَهُ الذّي يُبْصِرُ به و لسانه الذّي ينطِقُ به ويَدَه التَّي يَبطِش بها ان دعاني اجَبْتُه و ان سَألني اعطيْتَهُ.[44] پس در اين حال انسان آينه تمامنماي حق و مثل اعلاي او در آسمانها و زمين است.
بنابراين سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات حتي كثرت اسماء و صفات و فناي در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديت خبري است و نه از سلطان ربوبيّت در قلوب اولياء اثري و حقتعالي خود در وجود عبد قائم به امر است فَهُوَ سَمْعُه و بَصَرُه بَل لاسَمْعَ وَ لا بَصَر وَ لا سَماع و لا بَصيرةَ و اِلي ذلِكَ المَقام تَنْقَطِعُ الاِشارَه.[45]
و به اين مطلب امام صادق ناطق اشاره فرمود كه: الا تَري فِي الظّاهِر اَنّهُ لايَسْتَوي حالُ السُّجُود الا بالتَّواري عَنْ جَميعِ الاَشياءِ والاحتِجابِ عَن كُلِّ ما تَراهُ العيون؟ كَذالكِ اَمرُ الباطِن.[46]
يعني همانطور كه در ظاهر در حال سجده چشم جايي را نميبيند همينگونه در امر باطن نيز، چشم دل از اغيار، ماسويالله، ببيند و تنها روي دل را سوي او نما. آنگاه بر اين امر چون مداومت نمودي به سرّ سجده دست خواهي يافت و خود را محو در پروردگار و غافل از او مييابي و به اين نكته آگاه باش كه فرمود: ما خَسِرَ وَالله مَن اَتي بِحَقيقِة السُّجُود وَ لَو كانَ فيِ العُمر مَرّةً واحدةً.[47] يعني اگر در يك سجده، در جميع ايام عمر خلوت حقيقي حاصل شد، جبران خسارات بقيه عمر ميشود و عنايت حق از او دستگيري ميكند و از دائره دعوت شيطان خارج ميشود.[48]
عارف كامل مرحوم آقا ميرزا جواد ملكي در كتاب اسرارالصلوة خود به بعض روايات و مطالب در اين باب اشاره فرموده است چنانكه ميگويد: «بدانكه سجود از افضل اعمال بدني است، و از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود نور را در دو چيز يافتم: در گريه و سجده و براي سجده فضيلتهاي بسياري بيان شده است از جمله آمده جمعي از رسول خدا خواستند كه از طرف خداوند بهشت را براي آنها تضمين كند حضرت فرمود به اين شرط كه مرا به طول سجده ياري كنيد آنان پذيرفتند حضرت هم بهشت را براي آنان ضمانت فرمود. و روايت شده كه به امام صادق عرض شد چرا خداوند متعال حضرت ابراهيم را خليل خود گردانيد حضرت فرمود: به خاطر بسياري سجدة او بر زمين... و از اميرالمؤمنين از معناي سجدة اول سؤال شد حضرت فرمود: تأويل آن اين است كه بارالها تو ما را از اين خاك آفريدي و چون سر از سجدة اول برداري تأويلش اين است كه ما را از اين خاك خارج ساختي و سجدة دوم يعني دوباره ما را به اين خاك برميگرداني و چون سر از سجدة دوم برداري يعني دوباره از اين خاك ما را خارج خواهي كرد. مطلب ديگر آنكه سجده از جهت اينكه صورت مقام فناء بنده است، مقامي كه حاكي از نهايت درجة استكانت و ذلت بنده است، لذا مناسب است كه در اين حال انسان عزيزترين اعضاء بدنش را بر ذليلترين اشياء بنهد و در آن حال خدا را به نام اعلي و برترش تسبيح كند پس هرگاه بنده به اين مطالب توجه داشت بواسطه رد و بازگرداندن فرع كه خودش باشد به آن اصل كه ذات باريتعالي باشد دلش نرم و عقلش از كدورتها پاك ميشود و چون چنين شد عناياتي رباني او را فراميگيرد و چون رسوم عبوديت را به فناء از خويش به پايان برد بحول و قوه الهي سر از سجده برميدارد و تكبير ميگويد و با گفتن استغفار از خدا ميخواهد كه گناهانش را بيامرزد پس از آن دوباره به سجده ميرود و با گفتن ذكر فناي از خويش را به فناء از جميع آثار آن كامل ميگرداند و با اين عمل به اقصي مقامات عبوديت و مقام شهود دست مييابد ميگويم مرا شيخي بود جليلالقدر عارف عامل كامل قدسالله روحه كه نظير او در اين مراتب كسي را نديدم از او از عملي كه در اصلاح دل و جلب معارف مؤثر باشد. و به تجربه هم اثر آن ثابت شده باشد سؤال نمودم او گفت عملي مؤثرتر از اين دو كه ميگويم نديدم يكي مداومت بر سجده طولاني در هر شب و روز يكمرتبه كه در آن گفته شود لا اله الاّ أنت سبحانك إنّي كنتُ مِن الظّالِمينَ... و ديگر قرائت صد مرتبه سوره قدر در هر شب جمعه و عصر آن.[49]
حضرت امام در آداب الصلاة ميفرمايند: «چنانچه در صلوة معراج است، سجده غشوه و صعق در نتيجة مشاهدة انوار عظمت حق است. و چون عبد از خود بيخود شد و حال صحو و صعق براي او دست داد، عنايت ازلي شامل حال او شود و به الهام غيبي ملهم شود و ذكر سجود و تكرار آن براي حصول حال صحو و به خود آمدن است.[50]
اما سري از اسرار تشهد، پس از تمام شدن دايره عبوديت در سجدة ثاني كه فناي در فناست، تشهد رجوع است از رأس قوس به حال صحو اما نه صحو تام. پس تشهد مشاهده وحدت است در عين رؤيت كثرت و سلام توجه است به كثرت تامه بياحتجاتِ وحدت پس تشهد براي كسي درست است كه عبوديتش را كامل نموده و به رأس قوس رسيده باشد و سلام آنگاه صواب است كه سالك به حال محو رسيده و مقام صحو را درك كرده باشد و اين آمادگي را داشته باشد كه از صعق به صحو و از تلوين به تكوين برسد زيرا سلام تو به جمعي زماني درست ميآيد كه از ايشان غايب بوده باشي اگر در نمازت ميان خلق بوده باشي و توجهت دائم به كثرات بوده باشد سلام تو صحيح نيست پس ابتدا خود را متّصف كن به اين صفت و حال كه در نماز از خود و خلق غائب شوي چون غائب شدي با سلام كه رجوع به كثرت است خود را در ميان ايشان حاضر ساز.
و به بيان حضرت امام چون سالك در حال سجده غيبت مطلقه از همة موجودات براي او دست داد و از همة موجودات غايب شد و در آخر سجده حالت صحوي براي او رخ داد و در تشهد نيز اين حالت قوّت گرفت ناگاه از حال غيبت از خلق به حضور منتقل شد و ادب حضور را به جاي آورد و در آخر تشهد توجه به مقام نبوت پيدا كرد و ادب حضور را كه سلام شفاهي است به جا آورد و پس از آن به تعينات نور ولايت توجه نموده ادب حضور را ملحوظ داشت و پس از آن به مطلق كثرات غيب و شهادت توجه پيدا نموده ادب حضور را ملحوظ داشته شفاهاً سلام تقديم داشت و سفر رابع كه من الخلق الي الخلق است تمام شد.[51]
پس قبل و بعد از مقام غيبت، مقام حضوري است مرتبه حضور قبل از غيبت عبارت است از توجه به كثرات، مقام غيبت توجه به واحد و مرتبه حضور بعد از غيبت عبارت است از توجه به كثرت در عين التفات به وحدت كه كاملترين مقام است و فوق آن مرتبهاي نيست.
[1] . سوره انعام، آيه 59. [2] . شرح فصوصالحكم، كاشاني، ص 333 و 334، به نقل از مقالات عرفاني، ج 1، ص 520. [3] . تعليقات بر شرح فصوص و مصباح، صص 32 و 33. [4] . سرالصلاة، ص 3 و 4. [5] . سوره نجم، آيه 8. [6] . سوره انعام، آيات 162 و 163. [7] . سرالصلاة، ص 6 و 7. [8] . سرالصلاة، صص 13 و 14. [9] . سوره منافقون، آيه 9. [10] . سوره آل عمران، آيه 14. [11] . سوره نساء، آيه 36. [12] . سوره نساء، آيه 136. [13] . سوره بقره، آيه 208. [14] . سوره صافات، آيات 39 و 40. [15] . سوره سجده، آيه 17. [16] . سوره صافات، آيات 127 و 128. [17] . سوره قمر، آيه آخر. [18] . سوره صافات، آيات 159 و 160. [19] . سوره آل عمران، آيه 102. [20] . سوره صافات، آيات 73 و 74. [21] . سوره شعرا، آيات 87، 88 و 89. [22] . سرالصلاة، ص 16. [23] . مصباح الشريعه، باب 10. [24] . مصباح الشريعه، باب 10. [25] . سوره انبياء، آيه 30. [26] . سرالصلاة، ص 35. [27] . سرالصلاة، ص 42. [28] . سرالصلاة، ص 49. [29] . اصول كافي، ج 2، ص 329. [30] . اربعين حديث، امام خميني، حديث شماره 38. [31] . سرالصلاة، ص 56. [32] . سرالصلاة، ص 57. [33] . مصباحالشريعه، باب 12. [34] . سوره حديد، آيه 1. [35] . سوره اسراء، آيه 44. [36] . سرالصلاة، ص 62. [37] . مجله حضور، پائيز 82، شماره 46، ص 88. [38] . مصباح الشريعه، باب 13. [39] . سرالصلاة، ص 86. [40] . سرالصلاة، ص 86. [41] . سرالصلاة، ص 93. [42] . مصباح الشريعه، باب 15. [43] . سرالصلاة، ص 97. [44] . اصول كافي، ج 2، ص 352، باب من اذي المسلمين و احتقرهم، حديث 8. [45] . سرالصلاة، ص 101. [46] . مصباح الشريعه، باب 16، سرالصلاة، ص 104. [47] . مصباح الشريعه، باب 16. [48] . سرالصلاة، صص 106 و 107. [49] . اسرارالصلوة، آقا ميرزا جواد تبريزي، انتشارات پيام آزادي، صص 426 تا 430. [50] . رساله آدابالصلوة، ص 361. [51] . رساله سرالصلاة، ص 114.