عـبدالجواد ابراهيمى
امام خمينى (س ) با بيان فرق بين اسلام حقيقى (اسلام ت ناب محمدى (ص )) و آنچه به نام و عنوان اسلام معرفى مى شود, تحولى را در دو جهت ايجاد كردند:
امـام (س ) چـهـره زنـده و نـامـى اسـلام را كه تحول آفرين و حياتبخش جوامع اسـلامـى اسـت مـورد مـطـالـعـه قـرار دادنـد و آن را زمينه تحقيق و پژوهش انديشمندان اسلامى ساختند. از مقايسه اى كه در كتاب ولايت فقيه ميان آيات و احاديث مربوط به اجتماعيات باآيات و احاديث مربوط به عبادات به عمل مى آورند چنين نتيجه مى گيرند كه : ازيـك دوره كـتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام اسلام را در بردارد, سه يا چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است ,مقدارى هم مربوط به اخلاقيات است , بقيه همه مربوط به اجتماع , اقتصاد, حقوق ,سياست و تدبير جامعه است . الـقـا و احـيـاى اين بينش , تحولى را در محافل علمى كه پيرامون معارف دينى تـحقيق مى كنند, به وجود آورده است كه براى هميشه مى توان از بركت آثار آن بهره مندشد.
جـامـعـه اى كـه بينش وسيع اسلامى را كه امام (س ) احياگر آن بوده اند درك مـى كند, دردرون خود, نيروى ذخيره و نهفته تحول , براساس ارزشهاى الهى را مى پرورد. تنهاوسيله اى كه مى تواند آن را آزاد و شكوفا سازد, وجود رهبرى است كـه واجـدمـعيارهاى رهبرى باشد. امام خمينى (س ), هم بينش مذكور را ايجاد كـردنـد و هم بارهبرى حكيمانه , استعدادهاى جامعه را شكوفا ساختند. انقلاب اسـلامـى نـمودارتحول جامعه در بازيابى بينش صحيح اسلامى و نيز شكوفايى نيروهاى مردمى است . همسويى سيره پيامبر(ص ) و امام خمينى (س ) در تحقق اسلام بـراى شـنـاخـت همسويى سيره پيامبر(ص ) و امام خمينى (س ) ابتدا به تحليل مـفـاهـيم و عناصر تشكيل دهنده اين عنوان مى پردازيم , آنگاه ويژگيها و حدود قلمرو مفاهيم و مصاديق آن را تبيين مى كنيم . اسـلام و پـيـامـبـر(ص ) دو عـنـصـر اسـاسى در عنوان فوقند, كه هريك بيانگر حـقيقت ديگرى است . پيامبر(ص ) همان اسلام مجسم است و اسلام همان پيامبر اسـت كـه بـه صـورت مكتب و آيينى درآمده است و هريك را با ديگرى مى توان شـنـاخـت . به وجهى مى توان گفت , تفاوت آنها همانند تفاوت مفهوم و مصداق است . امـام خـمـينى (س ) نيز كه سيره پيامبر(ص ) را در همه شئون زندگى فردى و اجـتـمـاعـى اجرا و احيا كرد, توانست اسلامى را كه پيامبر(ص ) به جهان عرضه داشـت و آن رادر جـامعه اسلامى پياده كرد متحقق سازد و خود, الگوى عينى و نـمـونـه مـجـسـم اسلام ناب محمدى (ص ) در انديشه اسلام شناسان راستين و مسلمانان آگاه درجهان معاصر محسوب شود. كـسـانـى كه سيره پيامبر را به خوبى شناخته اند و روش امام خمينى (س ) را در انتشار وتحقق اسلام درك كرده اند, مى توانند به آسانى مطابقت اين دو سيره را با يكديگربفهمند. بـنـابراين , شناخت اين همسويى و تحليل سيره امام خمينى (س ) و انطباق آن با سـيـره پـيـامـبـر مـى تـوانـد نقش تعيين كننده اى در اين زمان براى مسلمانان داشته باشد.
سـيره , روشى است كه براى پيمودن راهى و انجام كارى از آن استفاده مى شود. درانـتـخاب روشها معمولا انتخاب وسايل و چگونگى به كارگيرى آنها در انجام كار ورسيدن به هدف مشخص مى شود. روشـهـا مـى تـوانـند در سرعت و كندى حركت , و نيز در رسيدن و نرسيدن به هـدف تـاثـيـر بـسـزا و تعيين كننده اى داشته باشند. همانگونه كه روش شناسى (متدولوژى ) درعلوم مختلف مطرح مى شود و ملاك شناخت و سنجش شيوه ها و ابـزارهـاى عـلوم قرار مى گيرد, در مورد شخصيتهاى بزرگ تاريخ نيز كاربرد دارد و مـعـيـار امـتـياز وارزيابى چهره ها به شمار مى آيد. بنابراين براى شناخت شـخـصـيـتـهاى مذهبى همچون پيامبر(ص ) و امام خمينى (س ) سيره , بهترين وسـيـلـه شـنـاخت است و چون سيره , روشى است كه در راه رسيدن به (هدف خاص ) از آن استفاده مى شود لذابراى شناخت سيره آنان , بايد هدف رسالت الهى ايشان را نيز به درستى شناخت .
هدف پيامبر گرامى اسلام را مى توان در سه موضوع خلاصه كرد:
1 - القاى روح يكتاپرستى با تعليم و تربيت .
2 - ايجاد مكارم اخلاق در جامعه .
3 - برقرارى عدالت اجتماعى . خـداونـد مـتـعـال انـگـيـزه بعثت پيامبران را پرستش خدا و نفى طاغوت بيان فرموده است : (و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا اللّه واجتنبوا الطاغوت ) (25) رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) علت بعثت خود را كامل كردن مكارم اخلاقى در ميان مردم بيان داشته است : (انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ). و در آيـه اى از قـرآن كـريـم , هـدف بـعـثت پيامبران برقرارى عدالت اجتماعى قـلـمـدادشده است : (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط) (26) . اهـدافـى كـه بـراى بـعـثـت پـيـامبر(ص ) از آيات و روايات استفاده مى شود, با وجـودتـعدد ظاهرى كه دارند به يك هدف كلى برمى گردند, و آن ايجاد انسان تكامل يافته وجامعه انسانى خداپسند است .
در ايـن هـدف كـلى و متعالى , انسانى ساخته و پرداخته مى شود كه همه افكار, اخـلاق و اعـمـال او را تـوحـيـد و خداپرستى فرا مى گيرد و در انديشه و عمل , نـورانـيـت ويژه اى مى يابد كه ظلمت كفر و شرك را در عقيده او راهى نيست و تـاريـكـى نافرمانى ومعصيت در عمل او جايى ندارد. بر اين اساس نور اعتقاد به توحيد و لوازم آن , برعقيده و عمل انسان مؤمن , پرتو مى افكند و همه زندگى او را روشنايى و سعادت مى بخشد. بنابراين , مى توان چنين نتيجه گرفت كه هدف بعثت انبيا (انسان سازى )است .
اسـلام دعـوت خود را متوجه همه انسانها در همه زمانها و مكانها نموده است و دردعـوت خود, انسان را با همه مظاهر گوناگونى كه از جهت زبان , رنگ , نژاد ومـلـيـتـهاى مختلف دارد, مخاطب قرار داده است . لذا براى تحقق و موفقيت اين دعوت جهان شمول , وجود دو عنصر ضرورى است : الـف ) از يـك سـو بـايد اقتضايى در محتواى دعوت وجود داشته باشد تا در همه مردم اشتياق گرايش را به وجود آورد. ب ) از سـوى ديـگـر بـايد صاحب شريعت يا مجرى برنامه الهى از امتياز خاص و ابـزارمناسبى برخوردار باشد, تا بتواند به بهترين وجه آن را در جامعه گسترش دهد وتحقق بخشد. (آنـچـه در اينجا از اهميت والايى برخوردار است , اين است كه پيامبر چگونه و با چه ابزارى به هدف بزرگ بعثت دست يافته و خواهد يافت ). امـا مـحـتـواى دعـوت الـهى , به دليل مطابقت آن با فطرت انسان , از جذابيت خـاصـى برخوردار است كه در صورت نبودن موانع , اقتضاى پذيرش و مقبوليت جـهـانـى را درذات خود دارد. انسان فطرى و طبيعى كه مخاطب دعوت الهى است , در خودگرايش فطرى به آيين سعادت بخش الهى احساس مى كند كه اين يـكـى از رموزموفقيت پيامبر و انتشار وسيع مكتب نورانى آن حضرت در سطح جهان و در طول زمان شده است . و امـا صـاحـب شـريعت و اجراكننده برنامه الهى به خاطر داشتن خصلتهايى از قـبـيـل امـانت , عدالت , عصمت , و همه ارزشهاى اخلاقى و الهى وسيله ديگرى براى گرايش مردم و گسترش اسلام بوده است . (فـبـمـا رحـمـة مـن اللّه لـنـت لـهـم و لـو كـنـت فـظـا غليظ القلب لانفضوا من حولك ) (27) . آرى , شـخـصـيـت والاى پـيـامـبر(ص ) و ويژگيهاى اخلاقى آن حضرت سهم تعيين كننده و بسزايى در ترويج و تحقق اسلام داشته است . (لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم بالمؤمنين رؤف رحيم ) (28) . اسـلام جـنـبـه اجراى احكام الهى را با بيان ملاكهاى جانشينى رسول اللّه (ص ) درقـالـب (ولايت امرى ) جامعه اسلامى تضمين مى كند و دوام تحقق و استمرار عينى واجتماعى دين را جاويدان مى سازد. اسـلام كـه تـوان و كـارآيى خود را در جذب و هدايت انسانها و به دست گرفتن زمـام امور جامعه در زمان رسول گرامى (ص ) به خوبى نشان مى دهد, مى تواند الـگـوى جـامعى براى همه نسلها در طول تاريخ به شمار آيد. چگونگى اثبات اين مطلب ,پى گيرى مطالب بعدى را طلب مى كند.
پـيـامـبـر(ص ) كـه عموم مردم را مخاطب دعوت خويش مى داند, براى تحقق رسـالت الهى خود از ابزار مؤثرى استفاده مى كند, كه در كوتاهترين زمان ممكن بتواندبشريت را متوجه مكتب زندگى ساز و سعادت بخش خود سازد. لذا پيامبر نـمـى تواندتنها به ساختن مسجد يا مدرسه براى تعليم و تربيت مردم و گرايش آنـها به اسلام اكتفا كند. پيامبر مسئول انتشار و تحقق اسلام در جامعه است و به هـمـيـن جـهت نمى تواند همچون صاحبان مكاتب فلسفى , صرفا به ارائه و بيان مكتب اعتقادى خويش بسنده كند, يا يك يك انسانها را در خلوتكده اى گرد آورد و آواى وحـى الـهـى را در گـوش جان آنان بنوازد. البته پيامبر(ص ) در ابتداى دعـوت خـويـش , افـرادكـارآمـدى را با تعليم و تربيت دينى در جامعه , پرورش مـى دهـد و سـيـزده سـال تـلاش شـبـانـه روزى خـود را در مكه معظمه صرف انـسـان سـازى در قـالب ساختن افراد صالح مى كند. اما تحمل همه آن زحمتها, مـقـدمه نهضتى بزرگ و فراگير است كه تمام ارزشهاى جاهلى از بنيان جامعه ريـشـه كـن شـود و تحولى همگانى در همه جاى جامعه به وجود آيد, و سرانجام تـلاشـهـاى مـقدماتى و نهضت عمومى , مدينه فاضله اى شود كه جامعه بزرگ و نظامدار اسلامى را تاسيس كند و به ارمغان آورد.
جـامـعـه نـظـامدار اسلامى , جامعه اى است كه خداوند در راس آن قرار دارد و حقيقتاحكومت مى كند و پيامبر مجرى اوامر و دستورات الهى است . اسـلام كـه از سـوى خـدا برنامه زندگى انسان معرفى شده , همه روابط فردى واجـتـمـاعى را منظم و نظامهاى حقوقى و اقتصادى و سياسى جامعه را تعيين مى كند.بدين سان خداوند متعال در همه جاى پيكر بزرگ امت اسلامى , علاوه بر حضورتكوينى , حضور تقنينى و تشريعى خواهد يافت . در چـنـيـن جامعه اى همه اقشار مردم و نهادهاى مختلف اجتماعى به آسانى به اسـلام عـمل مى كنند و افرادى كه با روح اسلام آشنايى ندارند در فضاى جامعه اسـلامـى بـه زودى تـحـت تـاثـيـر قـرار مـى گيرند و انديشه و عمل آنها رنگ توحيدى مى يابد. خـانـواده , بـازار, ادارات , مـسـجـد, مـدرسـه , دانـشـگـاه و تـبـلـيغات چنين جـامـعـه اى محتواى اسلامى به خود مى گيرد و همه به سوى خدا مى روند و به خـدا دعـوت مـى كـنـنـد, و زنـدگى اسلامى براى انسانهايى كه در اين زمينه اجـتـمـاعى قرار مى گيرندآسان مى شود. برخلاف جامعه غيراسلامى كه مردم , امـكـانـات و فـضـاى آن , بـه راه غـيـر خـدا مى روند و انسان مسلمان در فضاى غيراسلامى دچار بحرانى مى شود كه نمى تواند به مقتضاى ايمان و اعتقاد خويش عمل كند و معتقد باقى باشد. آنـچه در مسجد فرا مى گيرد در اداره و بازار به تمسخر گرفته مى شود و آنچه در كـتـاب مـى خواند, با آنچه در تبليغات رسمى مى بيند سازگارى ندارد, و در عـمـل آنـچـه را درخـانه بدان پايبند است در دفتر كار زير پا مى نهد, يا اگر در مسجد به كار مى گيرد, آن رادر جامعه نفى مى كند. ايـنجاست كه شخصيت چنين مسلمانى دستخوش تضادها و نابسامانيهاى ناشى ازجـامـعه غيراسلامى مى شود و سرانجام رنگ جامعه را به خود مى گيرد. عملا آواى (خـواهـى نـشـوى رسوا همرنگ جماعت شو) در فضاى جامعه غيراسلامى طنين مى افكند و در روح و جان آحاد جامعه كارگر مى افتد.
بـراى تـربـيـت صـحيح اسلامى , نمى توان كار را صرفا از درون جامعه اى كه از راهـش منحرف شده و وحدت و نظام انسانى الهى خويش را از دست داده شروع كـرد, بـلـكه بايد رهبرى جامعه شعاع (هدايت ) و (تحول عمومى ) را بر كل پيكر افـسـرده جـامـعـه پـرتـوافكن كند و ساختار فاسد اجتماعى و سياسى جامعه را دگرگون سازد: (و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم ) (29) . و با دمـيـدن روح نـظام اسلامى , فردو جامعه را كه از درون دچار تشتت و اختلاف شده , به وحدت برساند: (ان اقيمواالدين و لا تتفرقوا فيه ) (30) . بـه هـمـيـن جـهت , پيامبران الهى ايجاد انقلاب عظيم اجتماعى را (كه منتهى بـه فـروپاشى ارزشهاى جاهلى در ميان مردم شود و ارزشهاى الهى در جامعه به وجـودآيـد) بزرگترين وظيفه خود مى دانستند و تمام تلاش خود را در اين راه صـرف مـى كردند, و اين تحول عمومى را مقدمه تشكيل جامعه نظامدار اسلامى قـلـمـدادمى كردند: (فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ) (31) . بـديـن سـان نقش مهم و تعيين كننده جامعه اسلامى در هدايت انسانها و تحقق وسيع احكام الهى روشن مى شود.
امـام خـمـيـنـى (س ) بـراى انـتـشار و تحقق اسلام ناب محمدى (ص ) از شيوه پـيـامـبـران اسـتـفاده كردند و در راستاى ايفاى رسالت بزرگ الهى به موفقيت چشمگيرى نايل آمدند. آنچه امام خمينى (س ) را از ساير علما و دانشمندان دينى ممتاز مى كند وچهره پرفروغ ايشان را در انديشه و تفكر دينى مسلمانان برازنده و جـاويـد مـى سـازدهمين نكته است . البته معظم له در علوم و فنون اسلامى از جـامـعـيـت كـم نظير وبى بديلى برخوردار بوده است , ليكن آنچه به وى امتياز مـى بخشد و كفه عظمت وكرامت او را در پيشگاه الهى و وجدان بشرى سنگين مـى نـمايد, اقتداى آن حضرت به رسول اللّه (ص ) در چگونگى نشر و تحقق اسلام ناب محمدى (ص ) است . امـام خـمينى (س ) به تبيين حقايق اسلامى از طريق سخنرانى و نوشتن معتقد بودند,اما آن را كافى نمى دانستند و بر ضرورت تحولى عظيم و انقلابى عميق در بـنيان جامعه تاكيد مى ورزيدند و بالاخره در اين مسير مقدس , سيره پاك رسول اللّه (ص )و نهضت امام حسين (ع ) را احيا كردند و با ايجاد انقلاب اسلامى , اساس ارزشهاى طاغوتى و جاهلى را از كشور ايران بركندند و اسلام ناب محمدى (ص ) را در همه ابعاد اجتماعى و سياسى متحقق ساختند.
امام خمينى (س ) در زمانى قيام فرمودند كه شبكه هاى فساد و سلطه از درون و بـرون جـامـعـه (رژيم سلطنتى و سايه شوم امپرياليسم آمريكا) بر تمام هستى و حـيـثـيـت مردم احاطه داشت و هرگونه اختيار و آزادى را در امور اجتماعى و سـيـاسى از آنان سلب كرده بود. اسلام كه آيين زندگى مردم محسوب مى شد, عـملا از صحنه هاى اصلى وتعيين كننده زندگى مسلمانان كنار گذاشته شده بـود. هـرگاه سخنى از دين و ديندارى به ميان مى آمد با تنفر شبكه گسترده و تـنـيـده بـر جـسـم و جان مردم روبرو مى گشت وبا امكانات وسيع شيطانى و تبليغاتى خاموش مى شد. (و اذا ذكر اللّه وحده اشمئزت قلوب الذين لا يؤمنون بالاخرة ) (32) . در فـضـايـى كـه نـظـام و ارگانهاى وابسته , آن را به شدت فسادآلود و متعفن ساخته انددر و ديوار, مطبوعات , راديو و تلويزيون , مدرسه و بازار, اداره و مزرعه همه و همه ,مردم را از راه خدا بازمى دارند و به راه شيطان فرا مى خوانند, كفر و شـرك را در فـكـرمـردم الـقـا مـى كنند و فسق و فساد را در عمل مردم تزريق مـى نـمـايـنـد, مجالى براى طرح و ارائه كارساز احكام الهى باقى نمى ماند. زيرا شرايط موجود هرگونه فعاليت تبليغى و دينى را از بين مى برد.
اگر امام خمينى (س ) تمام تلاش شبانه روزى خود را صرف تبليغ محض (چه با قـلـم وچـه با سخنرانى ) مى كردند قطعا نمى توانستند اثر لازم را از آن به دست آورنـد. لـذا بـاايجاد انقلاب اسلامى اقدام به بركندن ريشه هاى تباهى و فساد از كـشـور ايران كردندو تحول عميقى در بنيانهاى فكرى و ارزشى جامعه به وجود آوردند. معظم له براى انجام وظيفه امر به معروف و نهى از منكر, تنها به مسئله گويى و فـتـوادادن اكـتـفا نكردند, بلكه يكى از مصاديق (معروف ) را (نهضت ) و (قيام ) بـراى رسـيدن به جامعه نظامدار اسلامى دانستند و بر آن امر و تاكيد نمودند, و رژيـم طـاغوتى و ستمشاهى را از مصاديق روشن (منكر) معرفى فرمودند و كمر همت به انهدام آن بستند و زمينه اجتماعى خاصى را براى رشد و اصالت معنوى انـسـانـهـافراهم آوردند. زمينه اى كه مجموعه ارگانهاى آن هدفى جز ارتقاى شخصيت مردم وترويج مكارم اخلاق و سعادت انسانها ندارد. ايـن زمينه همان نظام مقدس جمهورى اسلامى است كه مدينه فاضله و فرزند پـاك انـقـلاب اسـلامـى اسـت . تجديد حيات احكام اجتماعى و سياسى اسلام و جـوانـه هاى زيبا و رو به تكامل فرهنگ و تمدن اسلامى در چنين زمينه اى شكل گـرفـتـه اسـت كـه در فـضاى عطرآگين آن , بوى خوش معنويت و اخلاق نيز استشمام مى شود.
قـبـل از بـررسـى اجـمـالـى پـيـرامـون جامعيت و ابعاد گوناگون اسلام ناب مـحـمدى (ص )لازم است چهره هاى گوناگون اسلام را در انديشه مسلمانان و جـوامـع اسلامى موردمطالعه قرار دهيم تا در پرتو تفكيك آنها از هم , به ارزيابى دقيق و صحيحى دست يابيم . در ايـنـجـا, سـه چهره براى اسلام ترسيم مى كنيم , آنگاه خواننده را به سنجش وارزيابى دعوت مى كنيم :
چـهـره اول : اسـلام نـظـرى و تـئوريـك (اسـلام تـجـريدى )
چهره دوم : اسلام ناب محمدى (ص ) (اسلام تطبيقى ) -
چهره سوم : اسلام آمريكايى
اسـلام نـظـرى و تئوريك , غير از آنچه كه ذهنها با آن آشنايى دارند نيست . بلكه هـمـان آيينى است كه از سوى خداوند متعال بر پيامبر(ص ) نازل شده , تا هدايت انـسـان رابـر عـهـده بـگـيرد. همان دينى است كه خداوند متعال فقط آن را به رسميت مى شناسدو مى فرمايد: (ان الدين عنداللّه الاسلام ) (33) و غير از آن را آيين زندگى نمى داند (ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه ) (34) . مـكـتـبـى اسـت كـه در آن , (تـوحـيـد) مـحـور همه معارف الهى است و معاد معنى بخش زندگى انسانى است . نـبـوت خبرگزارى آسمانى است , كه ترسيم كننده راه و رسم زندگى مردمان اسـت . فقه آن معيار عمل و معارف آن دربردارنده همه نيازمنديهاى بشر, و براى زندگى فردى و اجتماعى مردم چاره انديشيده و نظامهاى مختلف اجتماعى را براى تنظيم حيات بشر ارائه فرموده است . انـسـان فـرض شده در آن , معتقد به اصول دين (توحيد - نبوت - معاد) و لوازم آن (عـدل و امـامـت ) اسـت و مـتـخـلـق بـه اخـلاق اللّه و عـامـل بـه احـكـام خداست .مع الوصف ما آن را اسلام نظرى و تجريدى مى ناميم . زيرا در اين مرحله , جـنـبـه تـئوريك آن منظور مى شود و به جنبه عينى و اجتماعى و حضور آن در صـحنه هاى مختلف زندگى مردم , التفاتى نمى شود - يعنى در اين مرحله , هيچ اقـتضايى براى تحقق و حضور در جامعه و عدم تحقق آن وجود ندارد. براى آنكه در جـامـعـه متحقق گردد و زمام و نظام جامعه را به دست گيرد نياز به عامل عينى و انسانى , بيرون ازمحتواى تئوريك خود دارد كه اعتبار آن عامل را نيز در متن خود مى پرورد (نبوت وامامت ). چـنـيـن اسـلامـى , اسـلام كتاب و سخن است . اسلام تحقيق است و اسلام فكر وانـديـشـه اسـت . هـمـه ايـنـهـا در نـظـر ما از ارزش والاى مخصوص به خود برخوردارند.ولى به هر حال , ارزش و مطلوبيت مقدمه اى دارند. چون كه در مقام تـحـقـق , مـمكن است به وسيله دشمنان اسلام با برنامه ريزى در خدمت اهداف شيطانى واستعمارى قرار گيرند. بـنـابـرايـن , آنچه ازرش مستقل و مطلوبيت ذاتى دارد, تحقق مثبت و مطلوب اسلام است , اگرچه بر جنبه نظرى و تئوريك خود توقف داشته باشد. بـديـن سان , تحقيق در اسلام (بررسى تئوريك اسلام ) البته داراى ارزش زيادى اسـت ,در صورتى كه مقدمه تحقق و عمل به اسلام محسوب شود و گرد و غبار تحريف رااز چهره پاك اسلام بزدايد.
اسـلام نـاب مـحـمـدى (ص ) نيز داراى محتواى تئوريك است و آنچه در چهره اول بـراى اسـلام گـفتيم , بى هيچ كاستى براى اسلام ناب محمدى (ص ) وجود دارد. لـكـن در اين چهره , اسلام از ويژگى خاصى برخوردار مى شود كه آن را از چـهـره اول ممتازمى نمايد و آن ويژگى تحقق عينى و بالنده اسلام است كه به جامعه اسلامى ومسلمانان حيات , نشاط و نظام مى بخشد. در ايـن مـرحله توحيد فقط محور معارف حقه الهى نيست , بلكه كانون عقيده و اقـتـدارهـمـه جـانبه امت اسلامى است . معيار انديشه و عمل انسان موحد است . كوبنده سلطه نظامهاى بشرى و نفى تسليم و بندگى غيرخداست . روشن بينى و آينده نگرى در حركتهاى اجتماعى و سياسى است كه از اعتماد به وعده هاى الهى مبنى برپيروزى قطعى مستضعفان بر مستكبران الهام مى گيرد. (ان تنصروا اللّه ينصركم ويثبت اقدامكم ) (35) . (وعـد اللّه الـذيـن آمـنـوا مـنـكـم و عـملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كمااستخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم مـن بـعدخوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ) (36) . اگـر اسـلام بـراى مـؤمنين عزت و عظمت قائل است و مى فرمايد: (العزة للّه و لـرسوله و للمؤمنين , همه در پرتو اعتقاد قلبى و التزام عملى به اين اصل اساسى اسـت كـه سـرتـاسر زندگى فردى و اجتماعى , مادى و معنوى , علمى و عملى انسان را تحت پوشش خود درمى آورد. لـذا رمـز پـيـروزى و رسـتـگـارى امت اسلامى در همين نكته نهفته است , چه ايـنـكه پيامبر گرامى اسلام (ص ) در ابتداى بعثت خود فرمودند: (قولوا لا اله الا اللّه تـفـلحوا)رستگارى امت به اين نيست كه فقط كلمه توحيد را بر زبان جارى كـنـد, بـلـكـه بايدمحتواى ناب آن را كه نفى بندگى غيرخدا و اثبات اطاعت و بـندگى محض از اللّه متعال مى كند, با اعتقاد در انديشه و التزام در عمل تحقق بـبـخشد تا جامعه اسلامى يكپارچه از خداوند متعال فرمان برند و غير از او را به رسميت نشناسند. به همين جهت , مردم زمان رسول اللّه (ص ) با طرح شعار (توحيد) و كلمه (لا اله الااللّه ) ازمشركان و معاندان كه توحيد را به معناى تعطيل شدن آقايى و ستم و استثمار وديگر مفاسد خود مى دانستند. پـرواضـح است كه رويارويى دو صف حق و باطل , رويارويى مبارزاتى بوده است نـه صرفا مناظره و مباحثه علمى و نظرى - همين فارق ميان چهره اول با چهره دوم اسلام مى تواند باشد.
بـنـابـرايـن , سـيـره پـيامبر(ص ) كه قبلا به اختصار درباره آن صحبت كرديم و شناخت آن را براى شناخت اسلام ناب محمدى (ص ) لازم دانستيم , روش عينيت بخشيدن به مفاهيم و اجراى تحقق اسلام نظرى است كه آن را تطبيق مى كند و از حالت لااقتضايى بيرون مى كند و به صورت زنده , فعال و مجسم درمى آورد. در ايـنـجـا پـيـامبر(ص ) نقش (رابط) را ميان چهره اول و چهره دوم اسلام ايفا مـى كـنـد كـه اگر اين (رابط) وجود نداشته باشد, اسلام از صحنه هاى مختلف زنـدگـى مـردم بيرون مى رود و رسالت دين الهى محقق نمى گردد. لذا اسلام (سنت ) را همواره در كنار(كتاب ) قرار داده و معرفى مى كند. و خود پيامبر(ص ) نيز مى فرمايد: (انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ) (37) . بـه همين جهت ما معتقديم , (امامت ) و (ولايت امرى ), حلقه اتصال ميان نظريه وتـطـبـيـق (اسلام تئوريك و اسلام عينى ) است كه هريك بدون ديگرى ناقص اسـت .امـام رضـا(ع ) مـى فـرمـايـنـد: (ان الامـامـة اس الاسـلام النامى و فرعه السامى ) (38) . و هـمـچـنـيـن مى فرمايند: (ان الامامة زمام الدين , و نظام المسلمين , و صلاح الدنيا, وعز المؤمنين ) (39) . رسول اللّه (ص ) مى فرمايند: (اسمعوا و اطيعوا لمن ولاه اللّه الامر, فانه نظام الاسلام ) (40) . قـلـب تـپـنـده امـت اسـلامـى را (امامت ) و (ولايت امر) كه در راستاى امتداد خـطدرخـشـان نبوت قرار دارد, تشكيل مى دهد. پيكر بزرگ امت اسلامى بدون وجـودقـلـب (ولايت امر) مرده است و قادر به ادامه حيات كامل و سالم اسلامى نـيـسـت ,عـلـى رغم داشتن اندمها و جوارح هيچ حركت و رشدى از خود نشان نمى دهد.
چشم دارد اما بينش ندارد, سر دارد اما عقل ندارد, دست و پا دارد ولى قدرت ندارد. مـاده حـيـاتـى و خـونـى كـه در رگهاى پيكر بزرگ امت اسلامى جريان دارد, هـمـان اسـلامى است كه با جامعيت احكام و نظامهاى مختلف زندگى سازش , حـيات اسلامى امت را تضمين مى كند, اما با وجود اين همه , قلب تپنده است كه خـون وحـيات را به جاى جاى پيكر امت اسلامى مى رساند و تحرك و رشد آن را بيمه مى سازد. لـذا اسلام ناب محمدى (ص ) همچون اسلام نظرى , لااقتضا نيست , اسلام زمين وزمـان اسـت , اسـلام انسان است , اسلام مصداق است نه مفهوم صرف - مفاهيم ابـزارتـحـقـق معارف آنند - اگر از مفهوم جهاد و احكام آن بحث مى كند, براى عينيت وتحقق عملى آن است - نهيب (قاتلوهم ) براى آن است كه (حتى لا تكون فـتـنه ويكون الدين كله للّه ). تاكيد بر پايبندى انسان به احكام خدا بدان منظور اسـت كه (لتكون كلمة اللّه هى العليا). اگر سخن از امر به معروف و نهى از منكر بـه ميان مى آورد, تنها به بحث و گفتگوى تئوريك اكتفا نمى كند, اگر شده آن را با خون وشهادت مى آميزد تا صبغه الهى و رنگ عينى و انقلابى به دست آورد. امام حسين (ع ) خطوط كلى قيام خونين خويش را اينچنين ترسيم مى كند: (انى اريدان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى ) (41) . در حـالـى كـه خـود را آمـاده شـهـادت و حـمـاسـه خـونـيـن نـمـوده اسـت مـى فـرمايد:مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و بر سيره و روش جدم رسول اللّه (ص )و پدرم حركت كنم . آرى , در مـنـطق امام حسين (ع ) كه برگرفته از سيره رسول اللّه (ص ) است , امر بـه معروف كه تحول بيافريند, و نهى از منكر كه ريشه منكر را براندازد با خون و قيام محقق مى شود. نـهـضـت امـام خمينى (س ) كه حيات اسلام ناب محمدى (ص ) را تجديد كرد و وسـيـلـه تـطـبـيـق و تـحـقق اسلام نظرى در زمان معاصر شد, در مكتب امام حـسين (ع ) شكل گرفته است و در مقاطع مختلف يادآور حماسه عاشورا و قيام كـربـلاست . حيات اسلام ناب به لحاظ تطبيقى بودنش دوست پرور و دشمن ساز است . لذا با تحقق آن ,يزيديان زمان و ابرقدرتهاى دوران با همدستى عمالشان به جـنـبـش درآمـدنـد و از هـيچ كوششى براى خاموش كردن نور الهى فروگزار نكردند و در نقطه مقابل , عاشقان اللّه و پروردگان اسلام ناب , با شهادت خواهى بـه مـيـدان كـارزار بـا آنها شتافتند و دوست ودشمن را از رشادت خود متحير ساختند.
امـام خـمـيـنـى (س ) بـراى اولـيـن بـار در جهان معاصر, با به كارگيرى كلمه (اسـلام آمريكايى ) نقاب فريب را هم از چهره سرسپردگان به بيگانه و وابستگان جـيـره خواركه خد را منتسب به اسلام مى دانند برگرفتند و هم به مسلمانان و جـهـانـيـان ثـابت كردند كه ميان اسلام حقيقى با آنچه به عنوان اسلام از سوى اسـتـكبار جهانى به سركردگى آمريكا و عمال دست نشانده اش معرفى مى شود, تفاوتهاى زيادى وجوددارد. الـبـتـه جـاى تعجب نيست كه مستكبران عالم بخواهد از اسلام نيز به نفع خود استفاده كنند, يا دست كم جلوى ضرر آن را بگيرند. اسـلام حـقـيـقـى كـه از سـوى خداوند متعال شكل خداپسند زندگى انسانها مـعرفى شده , جايى براى حضور گسترده قدرتهاى شيطانى در اعماق زندگى مردم باقى نمى گذارد. (ان لـعـنـة اللّه عـلـى الـظالمين الذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و بالاخرة هم كافرون ) (42) . اسـلام حـقـيـقـى كـه عـزت را بـراى خـدا و پـيامبر و مؤمنين مى داند هرگز بـراى عزيزكردگان مستكبر جهان قابل تحمل نخواهد بود. به همين جهت آنان معتقدند كه يا بايد چنين اسلامى را به كلى نابود كرد, تا راه براى اطاعت بى چون و چراى ذلت بار مردم از مستكبران باز شود, يا با شيوه هاى تحريف و اغواى مردم , گـسـتردگى زندگى شمول اسلام را زير سئوال برد و به مردم وانمود كرد كه ديـن يـعـنـى تـشريفات مذهبى , نه شكل و روش خاص زندگى (جدايى دين از سياست ). در ايـن صـورت نـيـازى بـه انـهـدام تمام حقيقت دين نيست و مى توان از دين مسخ شده ودينداران بى درايت , به نفع اهداف استكبارى و شيطانى استفاده كرد و آنـهـا رابراى از دست دادن همه امكانات و ذخاير و حيثيت خود به تمكين وادار ساخت واين چيزى غير از اسلام آمريكايى نيست . در ايـنـجـا كـار اسـتـكـبـار, نـظـيـر كـار حشره كوچك تر از زنبور است كه به هـنـگـام تـخم گذارى كرمى را پيدا مى كند و عصبى را روى پشت آن مى يابد و بـه گـونه اى به آن نيش مى زند كه نه بميرد و نه زنده بماند, بلكه فقط بى حس گـردد. دلـيـل ايـن كار اين است كه اگر كرم بميرد فاسد مى شود و ديگر قابل اسـتفاده نخواهد بود و اگر زنده وبارمق باشد, مجالى براى تخم گذارى حشره باقى نمى گذارد. لذا آن را فقط بى حس مى كند.
استكبار جهانى هم با طرح اسلام آمريكاپسند و مسخ اسلام حقيقى چنين نيشى بـه پـيـكـر امـت اسلامى وارد مى آورد كه حيات عزتمند اسلامى را از مسلمانان بگيرد وآنها را بى حس و بى رمق بسازد. تـعـطيل بخش عمده اسلام ناب در مسائل سياسى و اجتماعى , و كنار گذاشته شـدن آن از صـحـنه هاى فعال زندگى مسلمانان و شكل تشريفات مذهبى پيدا كـردن اسلام ,علامت بى حسى , ذلت و بى رمقى مسلمانان در سطح جهان است . لـذا مـى بينيم كه سرنوشت معنوى , سياسى و اقتصادى ممالك اسلامى به دست غـارتـگـران غربى سپرده شده است و عقب ماندگى , ازخودبيگانگى و وابستگى سرتاپاى وجودمسلمانان را فرا گرفته است . بـنـابـرايـن , به آسانى مى توان قضاوت كرد كه اسلام آمريكايى , اسلامى است كه درذات خود نقص را پذيرفته , مسخ شده و آن را وارونه معرفى كرده اند. اسلامى است كه شريف ترين گوهر خود و تمام حقيقت خود يعنى توحيد را نفى عبوديت غيرخدامى كند از دست داده است . اسـلامى است كه از صحنه هاى زندگى بيرون رفته و با تبليغات سوء بيگانگان , درذات خـود نـظـريـه تـسـليم و پذيرش قدرتهاى شيطانى و غيرالهى را در بر گرفته است . و بالاخره اسلامى است كه دوستانش , دشمنان خدايند و دشمنانش اولياءاللّه اند. تـقـديـم بـه افـشـاگـر اسـلام آمريكايى و احياكننده اسلام ناب محمدى (ص ) حضرت امام خمينى سلام اللّه عليه .
و آخر دعوينا ان الحمد للّه رب العالمين
25- سوره نحل / 36. 26- سوره حديد/ 25. 27- آل عمران / 159. 28- توبه / 128. 29- اعراف / 157. 30- شورى / 13. 31- بقره / 213. 32- زمر/ 45. 33- آل عمران / 19. 34- آل عمران / 85. 35- محمد(ص )/ 7. 36- نور/ 55. 37- ر.ك : الترمذى : 13/199 باب مناقب اهل بيت . 38- كافى , ج 1, ص 200. 39- همان منبع . 40- امالى مفيد, ص 7. 41- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 188. 42- اعراف / 44.