اهوازدرزمان خلافت "عمربن الخطاب "مركزهفتادشهروقصبه هاي آباد بود،وپادشاهي آن حدودرا"هرمزان "برعهده داشت .
ودرآن زمان حكومت بصره دراختيار"ابوموسي اشعري "بود،هرمزان لشگري فراهم آوردوبه بلادبصره تاخت ،ومردم آنجارابه خاك وخون كشيده ،غارت كرد .
چون اين خبربه عمررسيد،به ابوموسي دستورداد .
تادربرابرهرمزان پايداري كند،وبه "سعدوقاص "كه حاكم كوفه بود،فرمان فرستاد .
تابه كمك لشكربصره برخيزد .
پس مدتي طرفين باهم در كارزاربودند،تاآن كه سرانجام توانست ابوموسي ،هرمزان رادرقلعه ي سلاسل محصورنمايد .
هرمزان چون خودرادرچنين وضعي ديد،ازابوموسي درخواست كرد .
تا وي راباتفاق خانواده ،واعضاي سلطنتيش ،به نزدعمربفرستد .
ابوموسي قبول كرد ،وآنهارابه همراهي "مالك بن انس ،ازحنف بن قيس "به مدينه روانه نمود .
همين كه به نزديكي مدينه رسيدند،هرمزان گفت:اكنون كه مي خواهيدمن راكه پادشاه ايرانيم ،پيش خليفه حاضركنيد،پس بگذرايد،تالباسهاي سلطنتي خودم را به تن كنم ،وبعدامراببريد .
ايشان اجازه اش دادند .
نذاهرمزان لباسهاي زرينش راپوشيد،وتاج برسرگذاشت ،وكمربندموضع به جواهرات برميان بست ،و اهل وعيال خودرانيزدستورداد .
تابه زينت ها،خودشان راآراسته كنند .
آن گاه بدين گونه واردشهرشدند .
مردم مسلمان كه همواره بالباسهاي ساده مي زيستند، باحالت تعجب بديشان مي نگريستند .
خليفه ي مسلمين عمر،هم درآن موقع كفشهاي خود رابه زيرسرنهاده ،درگوشه اي ازمسجدبه خواب رفته بود!هرمزان كه گمان مي كرد،خليفه ي مسلمين داراي تشكيلات بسيارمهمي است ،چون وضع اورااين چنين ديد،ازروي تعجب پرسيد .
اگراين خليفه است ،پس كومحافظين ونگهبانانش ؟! درجوابش گفتند:اونگهبان ندارد،وبه تنهائي به همه جارفت وآمدمي كند! هرمزان گفت:ازاين معلوم مي شود،كه رفتارش دربين مردم ،رفتارعادلانه است .
همين كه خليفه ازخواب بيدارشد،وهرمزان راباآن لباسهاي قيمتي مشاهده كرد، دستورداد .
تاآن لباسهاراازتنش بيرون كنند،ولباس كرباس كه لباس مسلمانان آن دوره بود،براوبپوشانند .
سپس خطاب به وي گفت:اگرامان جاني خواهي ،اسلام اختياركن .
والافرمان دهم تورابكشند .
دراين موقع هرمزان اظهار تشنگي نمود .
خليفه گفت:آب برايش بياوريد .
فورارفتند،ودرظرف چوبين ، قدري آب برايش حاضركردند .
همين كه هرمزان نگاهش به آن ظرف افتاد،گفت: من تاكنون درچنين ظرفي آب نخورده ام ،وهميشه استفاده من ازظرفهاي آب گينه و بلوربوده است .
حال اگرميخواهيدآبم دهيد،بايستي باآن گونه ظرف آب برايم بياوريدتابخورم ،والانخواهم خورد .
اميرالمؤمنين علي ع كه آن جاحضورداشتند، به خليفه فرمودند .
چنين امري براي اوزيادنيست .
بگوئيدباهمان ظرفي كه مي گويد ،آبش دهند .
لذارفتندوباظرف بلورآب برايش آوردند .
هرمزان ظرف آب را به دست گرفت ،وگفت:اي خليفه !بيم آن رادارم ،كه پيش ازنوشيدن اين آب ،مرابه قتل رساني !؟خليفه گفت:خاطرت جمع باشد،كه من باخداعهدكردم ، تااين آب رانخوري ،تورانكشم .
دراين وقت هرمزان ظرفآب رابرزمين كوقت ،وآن راشكست ،وآنهاازبين رفت !!خليفه ازاين حيلت به فكرفرورفت .
كه چه بايدبكند .
ازعلي ع چاره جوئي نمود؟آنحضرت فرمودند .
چون باخداپيمان نهاده اي ،كه قتل اوراازپس نوشيدن آن آب انجام دهي .
اكنون كه آن آب ريخته شده ،ديگرحق نداري اورابه قتل برساني ،بلكه بايدجزيه براومقرركني !هرمزان گفت:چون من پادشاه وپادشاه زاده هستم ،هرگزجزيه نمي دهم ،بلكه باميل و رغبت مسلمان مي شوم ،واينكه ازپيش اسلام اختيارنكردم ،براي اين بودكه كسي نگويد،ازترس جانش مسلمان شد!خليفه ي دوم ازاين امرشادگشت ،واورابه نزديك خودنشانيد،ومنزل خاصي برايش آماده ساخت ،وهرسال ده هزاردرهم از بيت المال برايش مقررداشت .