مردپيري كه فقرازسرو صورتش مي باريد،جلويك دكان ميوه فروشي ايستاده بودوگريه مي كرد .
ميوه فروش ازاوپرسيد؟باباچراگريه مي كني ؟جواب داد .
گرسنه ام .
ميوه فروش دلش برحم آمد .
خربوزه اي نصف كردونيمي ازآنرابه پيرمرددادولي وقتي آنراخوردبازهم گريه مي كرد .
بازعلت راپرسيدوبازگفت گرسنه ام بازهم نصف ديگرخربوزه را باودادوعجب آنكه بعدازخوردن آن همچنان گريه راادامه داد .
اين بارميوه فروش باتعجب پرسيد .
خوب بابا،حالاچراديگرگريه مي كني ؟جواب دادمي ترسم خربوزه بعدي هم كه مي دهي مثل خربوزه اولي بيمزه باشد!