بخشش

نسخه متنی -صفحه : 30/ 12
نمايش فراداده

خربوزه مجانى

مردپيري كه فقرازسرو صورتش مي باريد،جلويك دكان ميوه فروشي ايستاده بودوگريه مي كرد .

ميوه فروش ازاوپرسيد؟باباچراگريه مي كني ؟جواب داد .

گرسنه ام .

ميوه فروش دلش برحم آمد .

خربوزه اي نصف كردونيمي ازآنرابه پيرمرددادولي وقتي آنراخوردبازهم گريه مي كرد .

بازعلت راپرسيدوبازگفت گرسنه ام بازهم نصف ديگرخربوزه را باودادوعجب آنكه بعدازخوردن آن همچنان گريه راادامه داد .

اين بارميوه فروش باتعجب پرسيد .

خوب بابا،حالاچراديگرگريه مي كني ؟جواب دادمي ترسم خربوزه بعدي هم كه مي دهي مثل خربوزه اولي بيمزه باشد!