ابوعلي دقاق روزي به نزديك اميرابوعلي الياس اندرآمد كه سپاه سالارووالي خراسان بودواين ابوعلي باهمه جلالت ،سخت فاضل بود .
چون ابوعلي دقاق پيش وي بنشست به دوزانو،ابوعلي الياس گفت:مراپندي ده ! گفت:ياامير،مساله اي مي پرسم ازتو،بي نفاق جوابم دهي ؟گفت:دهم !گفت: مرابگوي تاتوزردوست ترداري ياخصم ؟گفت:زر .
گفت:پس چگونه است كه آنچه همي دوست ترداري اينجامي گذاري وخصم راكه دوست نداري باخويشتن بدان جهان مي بري ؟ابوعلي الياس راآب درچشم آمدوگفت:نيكوپندي دادي ومراهمه حكمت وفايده دوجهاني اندراين سخن درآمدومراازخواب غفلت بيداركردي .