پند

نسخه متنی -صفحه : 106/ 4
نمايش فراداده

مرد واقعي

ابن سماك و عبدالعژيزدومردپارسابودندكه درعصرهارون الرشيددرمكه مي زيستند .

روزي هارون براي آگاهي ازاحوالشان تصميم مي گيردكه ازآنهاديدن كند .

پس به همراه فضل به ربيع به ديدارآنهامي رود .

نخست منزل عبدالعزيزرفتند .

فضل گامي جلوتر رفت وبه عبدالعزيزگفت:اميرالمؤمنين است وبراي تبرك به ديدارتوآمده است .

عبدالعزيزبرخاست وگفت:شمابايستي مرامي خوانديد،زيرامن درطاعت و فرمان اويم .

سپس هارون گفت:مارااندرزي ده !عبدالعزيزاورابه عدالت و دادگستري ترغيب كرد .

هارون درپايان يك كيسه زردرجلوي اوگذاشت .

عبدالعزيز كيسه زررابرداشت گفت:چهاردختردارم واگرغم ايشان نبودنپذيرفتمي .

هارون برخاست وعبدالعزيزتادرسراي بيامد .

هنگام بازگشت ،هارون به فضل درجواب گفت:اميربه زيارت توآمده است .

زاهدگفت:بدون اجازه من چراآمدي ؟ازمن دستوري بايست به آمدن واگردادمي ،آنگاه بيامدي ،كه روانيست مردمان رااز حالت خويش درهم كردن .

فضل درجواب گفت:هارون خليفه پيغمبراست وطاعت وي برمردم فرض است .

ابن سماك مي گويد .

آيااوبه عدالت رفتارمي كندكه فرمان اوبرابرفرمان پيغمبرباشد؟فضل گفت:آري .

ابن سماك گفت:من اثرعدل او رادرمكه نديدم ،درديگرنقاطروشن است .

هارون چون اين بشنيد،گفت:مرا پندي ده كه براي شنيدن پندتوآمده ام .

ابن سماك گفت:راه عدالت پيش گيرو به مردم نيكويي كن .

هارون الرشيدكيسه اي زرراپيش ابن سماك قرارداد .

ابن سماك باخشم گفت:من شمارابه خويشتن داري اندرزمي دهم وشمامي خواهيدمرابه آتش دوزخ اندازيد .

هيهات ،هيهات !ابن آتش راازپيشم برداريدكه هم اكنون ماو سراي ومحلت سوخته شويم .

آنگاه برخاست وبه بام بيرون شد .

هارون وفضل ازخانه بيرون رفتند .

درحال بازگشت هارون به فضل گفت:مرداين است " .