توکل

نسخه متنی -صفحه : 10/ 5
نمايش فراداده

رزاقيت -خدا

شخص ساده لوحي مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق و روزي بندگان است و بهر موجودي روزي رسان است .

بهمين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدي برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزي خود را بگيرد .

به اين قصد يكروز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .

همينكه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد .

هر چه به انتظار نشست برايش ناهار نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكي براي شام كرد و چشم براه ماند .

چند ساعتي از شب گذشته درويشي وارد مسجد شد و در پاي ستوني نشست و شمعي روشن كرد و از كيسه خود قدري غذا بيرون آورد و شروع بخوردن كرد .

مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزي كرده بود و در تاريكي و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود ، ديد درويش نيمي از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم ميخورد .

بي اختيار سرفه اي كرد .

درويش كه صداي سرفه را شنيد گفت هر كه هستي بفرما پيش مرد بينوا كه از گرسنگي داشت ميلرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد .

وقتي سير شد ، درويش شرح حالش را پرسيد و آنمرد هم حكايت خودش را تعريف كرد درويش به آن مرد گفت فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودي من از كجا ميدانستم كه تو اينجائي تا بتو تعارف كنم و تو هم به روزي خودت برسي ؟ شكي نيست كه خدا روزي رسان است اما يك سرفه اي هم بايد كرد .

/ تمثيل و مثل .