وينستون چرچيل دريكي ازمبارزات انتخاباتي خويش نطق مي كردو برنامه اش رابيان مي نمود .
درميان كساني كه به سخنراني اوگوش مي دادند،مرد فضولي كه اتفاقاصورت ودستهايش چرك وروغني بود،چندين بارسخنراني اورابا پرسشهاي بي معني قطع كرد .
چرچيل براستي ازدست اوبه تنگ آمده بود،اماچون نمي خواست نمي خواست شركت كنندگان درسخنراني فكركنندكه اونمي توانددرمقابل حوادث خونسردي خودراحفظكند،سخن تندي به مردفضول نمي گفت:دراواسطسخنراني ،مرديكبارديگربه ميان حرف چرچيل دويدوگفت:لطفابفرماييدمن كه بچه ندارم چرابايدماليات مخصوص آموزش وپرورش رابپردازم ؟چرچيل فرصت راغنيمت شمردوگفت:به همان دليل كه شماماليات آب رامي پردازيد،اماهرگزبه حمام نمي رويدودست وروي خودرانمي شوييد!