امام فخررازي ازطرف دشمنان متهم به داشتن مذهب اسماعيلي شد .
امام به بالاي منبررفت وبه خاطرتبرئه خويش برآن طايفه لعنت فرستاد .
روزي درخلوت ،يكي ازشاگردان ريش اوراگرفته ،خنجري برسينه اش نهاد .
فخررازي شروع به التماس نمودوعلت سوءقصدراپرسيد .
شاگردبه اوگفت:بايدازاين پس به اسماعيليه لعنت ننمايي .
امام سوگنديادكردكه گفته اورا اطاعت كند .
دراين وقت شاگردكيسه زري نزداوگذاشت وگفت:اين سيصدوشصت دينارزراست كه هرساله براي شماخواهدرسيد .
وقتي ازامام فخرپرسيدندچرادر ردعقيده اسماعيليان نمي كوشي ؟،باتبسم پاسخ داد .
وقتي برهان قاطع ايشان يعني خنجروكيسه زرراديدم فهميدم كه سكوت دربرابراين طايفه بهتراست .