حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 135
نمايش فراداده

شاگرد-عجول

پيرزني پسرجوانش رابه نزد آهنگري فرستادتاآهنگري بياموزد .

پسرمدتي پيش آهنگركاركردتااين كه روزي ازدست استادبه تنگ آمدوبعدازكتك كاري نزدمادرش رفت وگفت مادرمن ديگربه آهنگري نميروم .

مادرعلت راپرسيدپسربه مادرش گفت من حالاديگر آهنگري بلدم .

مادرش پرسيدخوب تعريف كن .

پسرگفت آهن رادرون كوره ميگذاريم تاگداخته گردد .

آنگاه باپتك سنگين روي آن ميكوبيم اگردرازشدديلم ميشوداگرپهن شدبيل .

اين مثل راموقعي بكارميبرندكه بخواهندبگويندكسي ادعاي يادگيري كاري رادارددرحالي كه اين طورنيست .

تمثيل ومثل ج دوم