پيرزني پسرجوانش رابه نزد آهنگري فرستادتاآهنگري بياموزد .
پسرمدتي پيش آهنگركاركردتااين كه روزي ازدست استادبه تنگ آمدوبعدازكتك كاري نزدمادرش رفت وگفت مادرمن ديگربه آهنگري نميروم .
مادرعلت راپرسيدپسربه مادرش گفت من حالاديگر آهنگري بلدم .
مادرش پرسيدخوب تعريف كن .
پسرگفت آهن رادرون كوره ميگذاريم تاگداخته گردد .
آنگاه باپتك سنگين روي آن ميكوبيم اگردرازشدديلم ميشوداگرپهن شدبيل .
اين مثل راموقعي بكارميبرندكه بخواهندبگويندكسي ادعاي يادگيري كاري رادارددرحالي كه اين طورنيست .
تمثيل ومثل ج دوم