حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 80
نمايش فراداده

موذن بدآواز

مؤذن بدصدا،درشهري زندگي مي كرد،اوهرروزباصداي بدوناهنجاري ،اذان مي گفت ،يك وقت ديدكه يك يهودي برايش هديه اي آورد،وگفت:اين هديه ناقابل راقبول مي كني ؟مؤذن پرسيد .

براي چي ؟يهودي گفت:براي يك خدمت بزرگي كه به من كردي مؤذن پرسيدچه خدمتي كردم ؟منكه خدمتي بشمانكرده ام .

يهودي گفت:من دختري دارم كه مدتي تمايل به اسلام داشت ازوقتي كه شمااذان مي گوييدوالله اكبر راازتوميشنود،ديگرازاسلام بيزارشده ،حال اين هديه راآورده ام ،براي اينكه توخدمتي به من كردي ونگذاشتي اين دخترمسلمان بشود!البته درمتن فقه اسلامي آمده كه مستحب است مؤذن خوش صداباشد .