گويند .
ديوانه اي بردشت مي گذشت ،دشتي پرازاسب وگاووگوسفندديد .
پرسيد .
اينهاازكيست ؟گفتند: ازآن عميدنيشابور .
چون به شهرآمدسرايي مجلل ديد .
پرسيد .
اين سراي ازآن كيست ؟گفتند:ازآن عميدنيشابور .
وچون پرسيدكه اين غلامان ازآن چه كس اندو درپاسخ به اوگفتندازآن عميدنيشابور،دستارپاره خويش رابه هواپرتاب كردوگفت:"خداياتوكه همه چيزبه عميدداده اي اين نيزبه اوده .