اسطوره، به روایت اسطوره شناسان

حمیرا رنجبر

نسخه متنی
نمايش فراداده

اسطوره، به روايت اسطوره شناسان

اشاره:

اسطوره، به تعبيري، براساس تجربه‌هاي ناب انساني، تلاش براي شناخت ساحت هستي و باطن انسان، و انعكاس و نمايان‌سازي حقايق زندگي شكل يافته، در گذر زمان، قوام مي‌يابد. برخي به اشتباه گمان مي‌كنند كه اسطوره مختص به گذشته بسيار دور است و دستاورد بشر در دور‌ه‌هاي كهن به حساب مي‌آيد. در صورتي كه همواره زنده است. به رودي پر خروش مي‌ماند كه سكون ندارد و به پيش مي‌رود. از اين رو، اسطوره را مي‌توان به بخش اصليِ اسطوره‌ باستان و اسطوره مدرن يا معاصر گونه‌بندي كرد.

در حقيقت اسطوره‌هاي هر قوم و ملتي با توجه به شرايط اجتماعي، فرهنگي و اعتقادي و... خاص همان منطقه ساخته مي‌شوند و در گذر زمان كامل مي‌گردند. هر چند در غالب تمدنهاي باستان، اسطوره‌ها از قهرمانان و سلحشوران ملي ساخته مي‌شد. در حالي‌كه در دنياي غرب، امروزه، بيشتر، خوانندگان و هنرپيشه‌هاي هاليوود، حالت اسطوره به خود مي‌گيرند. و اين نشاندهنده تأثيرپذيري اسطوره از سياست مي‌باشد. چرا كه سياستمداران غرب و باندهاي بزرگ مافيايي، از چنين شخصيتهايي كه ظاهراً محبوب مردم غرب هستند حمايت مي‌كنند، و تا آنجا پيش مي‌روند كه از اين افراد، اسطوره بسازند.

برخي صاحبنظران اين وادي بر اين باورند كه اسطوره، يكي از راههاي شناخت جهان هستي است، و مي‌تواند در حد و نهايت يك جهان‌بيني تمام عيار ظاهر گردد و در كنار جهان‌بيني علمي، فلسفي و ديني قرار گيرد. اين افراد، چنين اظهار مي‌دارند كه انسان در دوران باستان، براي شناخت جهان هستي و درك حقيقت، به اسطوره روي مي‌آورده، و رفته‌رفته، پس از گذشتن از فلسفه و دين، به سوي دانش و تكنولوژي رفته است.

به هر صورت، اسطوره در باطن آدمي وجود دارد و انسان از آن بي‌اطلاع است. در اين ميان، برخي بر آن هستند تا يك شيوه و راه را براي شناخت جهان هستي برگزينند. در صورتي‌كه مي‌توان بدون داشتن تعصب خاص، از هر دانش مطمئن مطرح سود برد؛ و تنها به يك محدوده اكتفا نكرد. اين در حالي است كه انسان همواره علي‌رغم داشتن شيوه و راه صحيح اشتباه مي‌كند و به درستي از تجارب گذشتگان سود نمي‌برد.

تاريخ نشان مي‌دهد كه بسياري، به اشتباه، بر آن بودند تا تجارب بشري در گذشته را كتمان كرده، آنها را ناديده بگيرند. اين افراد، گمان مي‌كنند كه تجارب گذشته قابل اجرا نيستند، و بايد آنها را نابود، و تجارب جديدي را دنبال كرد. در صورتي‌كه بهترين راه، استفاده از تجارب ارزشمند گذشته و تكميل آن است. يعني مي‌توان با قرار دادن تجارب انسان در گذر زمان در كنار يكديگر، شكل كامل‌تري از آن را ساخت؛ و بدين ترتيب، جهان پيرامون خود را بهتر شناخت. يقيناً هيچ تجربه‌اي به آساني به دست نيامده، و تنها در يك مقطع زمان، قابل استفاده نيست. از اين رو، بايد به تلفيق اين اندوخته‌ها دست زد، و هيچ تجربة نابي را نابود نساخت.

انسان به منظور تبيين مسائل مختلف و دست يازيدن به پاسخ سؤالات خود، مي‌تواند از ابزار دانش، كه بر پايه آزمايش و خطا است، سود برد. وي همچنين مي‌تواند با ياري دين، كه نشئت گرفته از سخنان خداوند و تعاليم الهي است راه درست را در يابد، و بهتر از گذشته، پي به ماهيت جهان هستي ببرد. جدا از آن، فلسفه نيز با ياري گرفتن از قدرت تعقل و انديشة بشر، مي‌تواند شناخت خوبي به انسان بدهد. اسطوره‌شناسان، به صراحت اعلام مي‌كنند كه از طريق جهان‌بيني اسطوره‌اي، مي‌توان به ماهيت دروني هر پديده‌اي دست يافت. آنان مي‌گويند اسطوره از درون خبر مي‌دهد، و مي‌تواند يافته‌هاي فردي را مطرح سازد. از اين رو، آن چنان نمي‌توان چنين برداشتهايي را به ديگري ياد داد. در واقع كشف حقيقت از طريق اسطوره، به نوعي، از طريق دل صورت مي‌پذيرد. از اين رو، غالب مردم، چنين نگرشي را عرفاني قلمداد كرده، فكر مي‌كنند كسب معرفت از طريق اسطوره، به وادي عرفان تعلق دارد.

بايد پذيرفت كه در گذشته، انسان خواسته و ناخواسته، اقدام به اسطوره‌سازي مي‌كرده، و در قالب داستانهاي اسطوره‌اي كه پديد مي‌آورده، بسياري از تجارب بشري را براي آيندگان به امانت مي‌گذاشته است. در اسطوره‌سازي، كه همواره و در هر شرايطي صورت مي‌پذيرد، به مسائلي چون حضور فعال شخصيتهاي اسطوره‌اي در عرصه‌هاي مختلف، داشتن توانمندي جسماني و فكري بالا، داشتن هوش و استعداد خوب، داشتن سرعت عمل بالا، داشتن خصوصيات اخلاقي برجسته، و بهره‌بري از فضا و مكان در كنار نيروهاي فوق طبيعي، توجه مي‌شود.

اسطوره سعي دارد به يكپارچگي و وحدت ميان انسان و جهان پيرامونش تأكيد ورزد؛ و بگويد كه ميان اين‌ دو، فاصله‌اي وجود ندارد. اسطوره‌شناسان مي‌گويند كه ابتدا جهان و تمامي پديده‌هاي آن، توسط انسان درك و بررسي مي‌گردد؛ و در پي آن، آراء و آموزه‌هاي به دست آمده، با زبان نماد و تمثيل و با خلق شخصيتهاي اسطوره‌اي، مطرح مي‌گردد. براي كشف حقيقت و دستيابي به عناصر دلالتگر و مستندسازي، از سه شيوه مي‌توان استفاده كرد:

1. شناخت جهان از طريق آزمون و خطا و با ياري گرفتن از حواس پنجگانه

2. شناخت پديده‌هاي و رويدادهاي اسرارآميز از طريق حل معما و رمزگشايي

3. شناخت دنيا از طريق دل و احساس.

اسطوره‌سازان، به كمك ابزاري كه در دست دارند، به چنين امر مهمي دست مي‌يازند؛ و بعد در پي آن هستند تا پديده‌ها و تجربيات به دست آورده را به انسان نسبت‌، و در وجود او نشان دهند. از اين رو‌ست كه شخصيتهاي اسطوره‌اي، داراي توانمنديهاي خاص خود هستند.

از سوي ديگر، اسطوره‌شناسان، براي كشف چنين اطلاعاتي بايد درون شخصيتهاي اسطوره‌اي نقب زده، مسائل ارزشمندي را كه گذشتگان به آن دست يافتند، از درون آنها بيرون آورند.

به طور مثال، گذشتگان دريافته‌اند كه تمام موجودات زنده هستند و مي‌توانند سخن بگويند. آنها دريافته‌اند كه كوه زنده است، سنگ زنده است، درخت صحبت مي‌كند ... كشف اين حقيقت بزرگ و غيرقابل تصور، به طرق مختلف صورت پذيرفته است. در اين ميان، عرفا نيز به كمك ابزاري چون «حق اليقين»، به همين مسئله دست يافته‌اند، و حتي تا آنجا پيش رفته‌اند كه توانسته‌اند صداي اشياء و پديده‌هاي جهان هستي را (چون كوه، دريا، باد، سنگ ....) همچون انسان نشان دهند، و به طور نمادين براي آنها شخصيت قائل شوند. در صورتي‌كه در واقعيت هم، اين اشياء زنده‌اند، و مي‌توانند پديده‌اي مختلف پيرامون خود را درك و رؤيت كنند. بدين‌ترتيب است كه عرفا مي‌گويند اجسام در حال تسبيح‌گويي هستند (و كسي چون علامه طباطبائي، شبي صداي آنها را مي‌شنود) و دانشمندان مدعي‌اند كه گياهان از هوش سرشاري برخودارند.

اسطوره‌شناسان بر اين مسئله تأكيد مي‌ورزند كه مطالعه اسطوره، باعث مي‌گردد تا انسان با نهادي‌ترين بخش هر پديده‌اي آشنا گردد و دروني‌ترين مسائل را برملا سازد. چرا كه اسطوره‌سازان، با علم و درايت خود توانسته‌اند به درون بسياري از پديده‌ها نقب زده، مكنونات دروني برخي رويدادهاي جهان هستي را كشف كنند.

انسان معمولي، در عين حال كه مي‌بيند، نمي‌بيند. او بسيار مي‌شنود، اما وقتي از او سؤال مي‌شود، مشخص مي‌گردد نشنيده‌ است. اين در حالي است كه يك فرد اسطوره‌ساز، با تمام وجود از حواس پنج‌گانه و نيروهاي فراحسي خودسو مي‌جويد، و به دقت، رويدادها و اشياء پيرامون خود را مي‌نگرد و دربارة آنها فكر مي‌كند. متأسفانه، با گذشت زمان، انسان به تدريج از اسطوره‌هاي ملي و ديني خود فاصله گرفت، و همين مسئله باعث گرديد تا يكي از چشمه‌هاي جوشان كشف حقيقت، خشكيده شود.

استعمارگران با علم بر اين موضوع، در حال تحقيق و پژوهش عميق در وادي اسطوره‌ها هستند؛ اما ماجرا را به‌گونه‌اي در ميان مردم مطرح مي‌سازند كه اسطوره به گذشته انسان تعلق داشته و بررسي و مطالعه آن ديگر براي عموم سودمند نيست. در واقع، ادبيات استعمار نو، با هر ترفندي بر آن است تا انسان را از اسطوره‌هاي بومي، ملي و ديني خود دور سازد؛ تا خود، در خفا، به بررسي آن پرداخته، از آن استفاده كند. چنان كه بررسي اسطوره‌هاي ملل شرق پس از جنگ جهاني، باعث گرديد تا دانشمندان غربي به تكنيك نوعي راكت هدايت‌شونده دست يابند.

آنها حتي در عرصه ادبيات و هنر خود نيز از اسطوره‌هاي ملل شرق و آمريكاي لاتين استفاده مي‌كنند. چنان كه فيلمهاي زنجيره‌اي جنگ ستارگان، برگرفته از داستانها و اسطوره‌هاي شرقي است.

البته، از آنجا كه اسطوره، به كشف حقيقت تمايل دارد، و حقيقت در جهان هستي واحد است و تغييرپذير نيست، اسطوره‌ها در ميان ملل مختلف و در دوره‌هاي گوناگون، تكرار مي‌شوند. برخي اسطوره‌‌شناسان بر آن هستند تا تقدم و تأخر داستانهاي يكسان را مشخص سازند.

چنين كاري، بي‌فايده است؛ و اثبات‌كنندة برتري يك قوم بر قوم ديگر نيست. چه بسا همان قوم متأخر، در ساليان خيلي پيش‌تر، باز به همان مسئله دست يافته و با روايت و داستاني ديگر، آن را بيان كرده باشد؛ اما در كوران حوادث، آن داستانها از ميان رفته باشد.

نكتة قابل تعمق، وجود رمز و رازهايي است كه در اسطوره‌ها نهفته است. اسطوره‌سازان، پيش از هر كاري، به كشف رمز و رازهاي جهان هستي پرداختند؛ و در پي آن، براي بيان و توصيف همان اطلاعات، از زبان رمز و نماد استفاده كردند؛ اما به راحتي، اندوخته‌هاي خود را در اختيار عموم قرار نداده‌اند. در حقيقت، زبان اصلي آنها همان رمز بوده؛ و به دور از رمز و نماد، طريقي براي صحبت كردن پيدا نكرده‌اند.

اسطوره‌شناسان، در بررسي اسطوره‌ها، دريافته‌اند كه نمادهاي به كار رفته در اين قبيل آثار، هم جمعي هستند و هم فردي. نماد جمعي، نمادي است كه ميان اقوام مختلف و يا يك ملت، داراي بار معنايي يكساني است. آن چنان كه غالب مردم دنيا از نماد «ديوار» و «حصار» يك برداشت را مي‌كنند. اما نماد فردي، نمادي است كه يك فرد خاص خالق آن است؛ و آن چنان جهانشمول نشده است. همان‌گونه كه سهراب سپهري، از نماد «سيب» براي طرح زندگي استفاده كرده است. لازم به ذكر است كه برخي نمادها، درگذشت زمان، از حالت فردي، به جمعي تبديل مي‌شوند.

در دورة معاصر نيز، مردم همچنان در حال اسطوره‌سازي هستند. با اين تفاوت كه اسطورة ديروز به مسائل ماوراء طبيعت و نيروهاي ناشناخته نهفته در جهان مشغول بود، و اسطورة امروزي، به مسائل دنيوي و مادي توجه دارد.

با بروز انقلاب صنعتي و پيشرفت غيرقابل تصور فن‌آوري، رفته رفته اسطوره‌هاي قديم و كهن، از انسان امروزي دور شدند. با پيشرفت تكنولوژي، انسان به دخل و تصرف شديدي پيرامون خود دست زد. او طبيعت را نابود ساخت و در سيستم حيات موجودات زنده، اختلال ايجاد كرد. همين مسئله باعث گرديد تا ارتباط او با طبيعت و جهان هستي اندك شود، و به اصطلاح، ديگر چيزي باقي نماند كه قابل درك و كشف باشد.

بايد به اين مسئله مهم توجه داشت كه اسطورة امروز، همچون سابق، از رمز و نماد سرشار نيست، و به راحتي مي‌توان آن را درك كرد و پي به مكنونات دروني‌اش برد. برخي از انديشمندان اين عرصه، بر اين باورند كه اسطوره‌هاي ديروز، تغيير ماهيت يافته و زميني شده‌اند. مثلاً در گذشته‌هاي دور، طرح قرار دادن نطفه در رحم مادر مطرح بوده، و هم اكنون بشر قادر به انجام آن است. در دورة كنوني، اساطيري كه دنياي غرب را احاطه كرده، چونان طاعوت و وبايي است كه قصد براندازي شالوده خانواده‌ها را دارد، و به وقوع پيوستن جنگها و كشتارها، نژادپرستي، تبعيض، نفاق و مرگ را ميان مردم ترويج مي‌كند.

اسطورة امروز، اسطوره قدرت‌طلبي، ايدز، شيطان‌پرستي، سلاحهاي مخرب و تغيير جنسيت است. اگر ديروز آشيل، اسطورة اصلي گروهي از مردم غرب به حساب مي‌آمد، امروز اسطوره مردم غرب، افرادي چون مايكل جكسون و مادونا هستند. در ميان هجوم خانه براندازي كه انسان را وامي‌دارد از خصلتهاي پاك و اصيل دور گردد و به اعمال شيطاني دست زند، مي‌توان به وضوح ردپاي ادبيات استعمار نو را يافت؛ و ديد كه چگونه طرح از ميان بردن انسان و مقام شامخ او را دارد