سيدمحمود مدني بجستاني
چون خداوند دست به كار آفرينش زد همه چيز را همچون خود زيبا، چون خداوند كامل و جميل آفريد تا جلوهاي از زيبائي، جمال و كمال او باشد.
او در آفرينش، آن چنان زيبائي، هماهنگي، تناسب و كمال به خرج داد كه در نهايت، اين آفرينش خود را سزاوار بالاترين ستايش هستي، دانست و فرمود: فتبارك اللّه احسن الخالقين(1) آفرين بر خدا زيباترين پديد آورندگان، و سپس با صراحت اعلام كرد:
ديدگان به پهنه گسترده هستي بنگرند و در آن به جستجو بپردازند. هرگز كژي، كاستي و ناهماهنگي نخواهند ديد و باز ديگر بار بنگرند و پي جوئي كنند، در پايان اين همه پي جوئي خسته و وامانده برخواهند گشت(2) و شگفت زده و حيرت زده از اينهمه زيبائي و جمال و كمال اعتراف خواهند كرد كه: «فتبارك اللّه احسن الخالقين».(3)
در اين ميان از اقيانوس بي انتهاي جمال و كمال خويش جرعهاي به كام آدم ريخت و در او وديعهاي نهاد تا او نيز زيباشناس و زيبا آفرين باشد و بدين گونه هنر آفريده شد. به ديگر سخن؛ خداوند چون همه موجودات را آفريد به هر كدام سلاحي شايسته داد تا از هستي خود به دفاع برخيزند و از نابودي و تباهي خود جلوگيري كنند و چون نوبت به انسان رسيد و سخن از دفاع انسان از ثروت انبوه خود كه شامل تمامي استعدادها و كرامت ويژه الهي، فرهنگ و فكر و انديشه او است به ميان آمد خداوند براي دفاع انسان سلاح هنر را در اختيار او گذاشت تا با اين سلاح از فكر، كرامت، فرهنگ خويش، به دفاع بپردازد و در غوغاي گذر روزگار از بين نرود و در لابلاي چرخ زمان فراموش نشود.
1 ـ مرز زمان
2 ـ مرز مكان
3 ـ مرز ظاهر
امروز اندك نيستند اقوام و ملتهايي كه به طور كلي از صحنه روزگار محو شدهاند و غبار گذر زمان آنان را چنان در خود فرو برده است كه به طور كامل فراموش شدهاند ولي آنچه كه بر قدرت گذر زمان و غبار گذشت شب و روز فائق آمده است و در تمامي طول روزگاران باقي است تنها جلوههاي هنري آنان است.
براستي از قوم عرب جاهلي چه چيز، به جز معلقات سبع و شعرهاي پراكندهاي كه تنها نمود هنري آن جامعه است، در تاريخ ميتوان جست؟
آيا حمورابي، كورش و خسرو پرويزها جز در پرتو برخي آثار باقي مانده هنري دوران خويش زنده شده و به ياد ميآيند؟
ديريست كه شيرين و فرهاد و خسرو و همه قوم و قبيله و ثروت و قدرتشان نابود شده است و از آنان تنها نقشي بر ديوار كه آميخته با هنر و برآمده از هنرمندي است به يادگار مانده است.
از سوئي ديگر اعمال انسانها هر كدام رنگ جغرافيائي خاصي خورده است و محدود به مكاني خاص ميشود به طوري كه براي ساير اماكن و مناطق، ناشناخته و غير مأنوس است.
ولي هنر آشنا با همه مرزها و مناطق است و مرز نميشناسد و در همه جا قدر ميبيند و بر صدر مينشيند.
نمونه اين سخن، ترجمه سخنان حافظ شيرين سخن و امثال او به چندين زبان زنده دنياست.
توان سومين هنر آن است كه تنها گوش را نمينوازد بلكه هوش را برميانگيزد و عواطف، احساسات، عقل و وجدان را تحت سيطره خود قرار ميدهد.
توان سومين هنر آن است كه تنها گوش را نمينوازد بلكه هوش را برميانگيزد و عواطف، احساسات، عقل و وجدان را تحت سيطره خود قرار ميدهد.
گاه مصرع شعري در درون انسان آنچنان طوفاني برميانگيزد كه هزاران صفحه استدلال و برهان از ايجاد آن ناتوانند. و گاهي نثري بليغ و جاندار و وعظي هنرمندانه آنگونه انساني را متحول ميكند كه تحت تاثير اين هنر، براي تمام عمر روشي مغاير با گذشته خويش در پيش ميگيرد.
اين سه توان هنر (گذر از زمان، مكان و ظاهر) بايد كه در خدمت تعهد، ايمان و ارزشهاي اسلامي قرار گيرد و به عبارت ديگر معارف الهي را بايد بر مركب هنر نشاند تا در تمامي مرزها و همه زمانها و عمق جانها نفوذ كند و سيطره و سلطه خويش بگستراند.
در راستاي به خدمت گرفتن هنر براي هدايت گري است كه ميبينيم خداي هنر آفرين نيز در هدايت جوئي بندگان خويش از سلاح فصاحت، بلاغت و تناسب به گونهاي استفاده ميكند كه با نهايت سرافرازي تحدي ميكند و اعلام ميدارد كه كسي را توان آوردن سخن هنرمندانه هم سنگ قرآن نيست.
و اين قدرت و توان هنري قرآن است كه چون وليد بن مغيره مرد شماره يك عرب جاهلي به مسجد الحرام ميآيد و چند آيه ابتداي سوره غافر را ميشنود آنگونه متحول ميشود كه از ميان مردم ميگريزد و به گوشه خانه خويش پناه ميبرد و چون جماعت قريشيان به او اعتراض ميكنند پاسخ ميدهد:
«فما اقول فيه فواللّه ما منكم رجل اعلم في الاشعار منّي و لا اعلم برجزه مني و لا بقصيده و لا باشعار الجن و اللّه ما يشبه الذي يقول شيئا من هذا و اللّه ان لقوله لحلاوة و انه ليحطّم ما تحته و انه ليعلو و لا يعلي.»
«من درباره سخنان محمد صلياللهعليهوآلهوسلم چه بگويم! بخدا سوگند هيچكدام از شما آگاهتر از من نسبت به شعر عربي نيستيد هيچكس چون من از رجزها و قصيدهها و اشعار جن شناخت و بصيرت ندارد ولي آنچه را من از محمد شنيدم به هيچكدام شباهت ندارد سخن او را شيريني ويژهاي است، كلام او تمامي سخنان ديگر را فرو ميكوبد و خود برتري مييابد و هيچ سخني بر او فزوني و برتري ندارد.»(4)
و بنا به روايتي ديگر گفت: سخنان او را شيريني خاص و طراوت ويژهاي است شاخههايش پربار و ريشههايش محكم و استوار است...
و چون گروهي بناي معارضه با قرآن ميگذارند و هر يك عهدهدار نگاشتن قسمتي از كتابي همانند قرآن ميشوند يكسال براياين كارمهلت ومدت تعيين ميكنند و پس از يكسال تلاش و صرف فكر و انديشه و دقت در آيات و مضامين اين كتاب آسماني در كنار كعبه گرد هم ميآيند تا محصول يكساله خود را عرضه كنند اولين نفر آغاز سخن ميكند و ميگويد من در بررسيهاي خود چون به اين آيه رسيدم «قيل يا ارض ابلعي مائك»(5) هر چه در آن انديشه سوختم و به تفكر نشستم و به عظمت و ظرافت هنري و بلاغت و فصاحت آن انديشيدم بيشتر باورم آمد كه نگاشتن همانند آن غير ممكن است.
ديگري پاسخ داد من به هنگام مطالعه آيه «فلما استيئسوا خلصوا منه نجيّا.»(6)
به همين نظريه رسيدم و دست از كار بداشتم.
در اين هنگام امام صادق عليهالسلام از كنار آنها گذشت و نگاهي به آنها كرد و اين آيه را برخواند «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذالقرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.»(7)
اي پيامبر ما اعلام كن كه اگر آدميان و جنيّان گرد هم آيند تا همانند قرآن بياورند از آوردن همسان آن ناتوانند اگر چه بعضي مدد كار بعض ديگر باشند.(8)
و اين اوج هنر نمائي خدا در كتاب هدايت بشر است.
اي پيامبر ما اعلام كن كه اگر آدميان و جنيّان گرد هم آيند تا همانند قرآن بياورند از آوردن همسان آن ناتوانند اگر چه بعضي مدد كار بعض ديگر باشند.
در تاريخ موارد بسيار متنوعي را مييابيم كه معصومان عليهمالسلام از سلاح هنر در هدايت گري انسانها استفاده كردهاند.
بلنداي فصاحت و بلاغت در خطبههاي رسولاكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و غوغاي زيبائي در نهج البلاغه امام علي عليهالسلام و اوج هنر آفريني و شورگستري، در خطبه حضرت فاطمه عليهاالسلام و دخترش حضرت زينب عليهاالسلام و امثال آن بهترين درس براي هدايت گران و آمران به معروف و نيز شاهد صدقي بر سخن ماست.
معصومين عليهمالسلام هماره با بهرهجوئي از هنرمندي و حس زيباييشناسي و تحريك احساسات لطيف انساني سعي در هدايت افراد داشتهاند.
و در اين راستاست كه شعرهاي مختلفي از آنان به يادگار مانده است.
كلام منظوم شاعرانه به گونهاي غريب در دل مينشيند و به خوبي در حافظه جاي ميگيرد از آن رو هماره حكومتها براي تبليغات خود از اين سلاح بهره ميجستند و آشكار است همانگونه كه از اين سلاح بسيار برنده براي تباهي و زشتي و پليدي استفاده شده است شايسته و سزاوار است در مسير صحيح و براي راهيابي به ارزشهاي الهي و انساني و بازداشت از گناه و تباهي از آن استفاده شود.
تمامي معصومين عليهمالسلام بجز پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم را ميبينيم كه به مناسبتهاي گوناگون اشعاري سروده، يا خواندهاند.
از اين رو تمامي معصومين عليهمالسلام بجز پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم را ميبينيم كه به مناسبتهاي گوناگون اشعاري سروده، يا خواندهاند.
البته شعر نگفتن رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم نيز علتي داشت زيرا يكي از اتهامهائي كه مشركان براي مقابله با رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم و بي اهميت قلمداد كردن اعجاز جاويد او (قرآن) بيان ميكردند اين بود كه او را شاعر ميخواندند.
و چون شعر در ذهن و زبان عرب جاهلي آميزهاي از خيال و دروغ بود اين نكته باعث شد كه خداوند مقام والاي رسالت را از اين اتهام بپيرايد و بگويد «و ما هو بقول شاعر».(9)
اما در كلمات ديگر معصومين عليهمالسلام اشعار فراواني يافت ميشود كه به حق ميتوان گفت شعر را آبرو بخشيده و شاعران را مايه افتخار گرديده است.
بر خلاف آنچه در آن روزگار مشهور بود كه «نيكوترين شعر دروغ ترين آن است» آنان با اشعاري سرشار از حقيقت اثبات نمودند كه شعر ميتواند وسيلهاي رسا و توانمند در خدمت حقيقت گذاري و باطل ستيزي باشد و اتهام زشت دروغ زني و افترا پراكني را از دامان شعر متعهد، والا و همراه با شعور ستردند.
در اين رابطه به ديوان منسوب به امير مؤمنان عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام و اشعار متنوعي كه در حافظه تاريخ و دل كتابها از ائمه عليهمالسلام به يادگار مانده است ميتوان مراجعه كرد.
به عنوان نمونه ميتوان به شعر خواني امام هادي عليهالسلام در مجلس متوكل اشاره كرد.
آن هنگام كه شبانه به خانه حضرت ميريزند و آن حضرت را دستگير كرده به بزم ميگساري ميآورند و متوكل با بيشرمي به آن حضرت ميگويد: براي ما شعري بسراي آن حضرت پس از استنكافي كوتاه هفت يا هشت بيت شعر ميخواند و چنان مجلس بزم و رقص و شادخواري و گناه را دگرگون ميكند كه حتي شخص متوكل تحت تاثير قرار گرفته، آنقدر ميگريد كه صورتش از گريه خيس ميشود و با احترام آن حضرت را به خانه برميگرداند.(10)
دين به همان اندازه از فرو رفتگان وادي لذت و غرق شدگان گرداب بيخودي و تباهي دور است و با آنها بيگانه، كه از غافلان از جلوههاي محبت و عاطفه و ذوق و زيبائي.
خداوند زيبا است و زيبائي را دوست دارد و تمامي دستورات خود را در هالهاي از زيبائي و ذوق و لطافت عرضه كرده است بنابراين اولياء او كه آئينه خدا نمايند نيز به زيبا گويان و زيبا نويسان كه در مسير زيبائي مطلق و زدودن زشتيها باشند علاقمند و آنها را مورد لطف و تشويق قرار ميدهند و دراينتشويقمرز ومكاني نميشناسند.
خداوند زيبا است و زيبائي را دوست دارد و تمامي دستورات خود را در هالهاي از زيبائي و ذوق و لطافت عرضه كرده است بنابراين اولياء او كه آئينه خدا نمايند نيز به زيبا گويان و زيبا نويسان كه در مسير زيبائي مطلق و زدودن زشتيها باشند علاقمند و آنها را مورد لطف و تشويق قرار ميدهند و در اين تشويق مرز و مكاني نميشناسند.
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم وارد مكه ميشود تا عمرة القضا را انجام دهد مسلماني (عبداللّه بن رواحه يا كعب بن مالك) در محضر آن حضرت شروع به شعر خواندن ميكند و با زبان شعر از شخصيت رسول اكرم دفاع ميكند.
عمر بن الخطاب پيش ميآيد و به وي اعتراض ميكند: آيا در محضر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم و در حرم امن الهي شعر ميگوئي؟!
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم روي به عمر كرده، ميفرمايد: او را واگذار، سوگند به آن خدائي كه جانم در اختيار اوست سخن او بر كفار شديدتر و سختتر است از افكندن تير. و در روايتي ديگر فرمود سخن او شديدتر است از ضربات شمشير(11)
نبرد در راه خدا در دين مقدس اسلام داراي ارزش فراوان و ارج بسيار است تا آنجا كه آن را شرط نجات انسان مسلمان در قيامت دانستهاند و فرمودهاند: «آنكس كه جهاد نكند و يا خود را براي جهاد آماده نسازد منافق ميميرد.»(12)
اما براستي آيا اين جهاد تنها نبرد با شمشير و تير و ساير سلاحهاست؟ تنها مجاهد كسي است كه سلاح برداشته و با افراد مسلحي همانند خود در جبهه نبرد رو به رو ميشود و ميكشد و كشته ميشود؟
دقت در آيات و روايات بيانگر اين نكته است كه دائره جهاد بسي وسيعتر از نبرد روياروي و مسلحانه است.
در اسلام جهاد با مال نيز نوعي جهاد خوانده شده است و نبرد با سلاح هنر و تبليغ نيز از اقسام جهاد في سبيل اللّه شمرده شده است.
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم به حسّان بن ثابت كه شاعري چيره دست بود فرمود: «يا حسان اهج المشركين و جبرئيل معك. اذا حارب اصحابي بالسلاح فحارب انت باللسان» اي حسان مشركين را بدگوي و جبرئيل تو را مدد ميرساند چون ياران من با سلاح ميجنگند پس تو با زبان خود نبرد كن.(13)
قرآن در آياتي از سوره شعراء شاعران را مذمت ميكند و آنان را افرادي بيثبات و گويندگان بيعمل ميخواند ولي در نهايت گروهي را استثناء ميكند: آنانكه ايمان آورده و عمل صالح بجا ميآورند و خداي را بسيار ياد كرده و چون مورد ستم قرار گيرند دادخواهي و نصرت طلبي مينمايند.(14)
چون اين آيات نازل شد شاعران مسلمان به هراس افتادند حسان بن ثابت و كعب بن مالك و عبداللّه بن رواحه گريان به محضر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم شتافتند و عرض كردند: اي پيامبر، خدا اين آيات را نازل فرمود و او ميداند كه ماشاعرايم.
در هنگامي ديگر شاعري به محضر رسولخدا صلياللهعليهوآلهوسلم عرضه كرد: خداوند درباره شعر اين آيات را فرو فرستاد اكنون نظر شما در اين رابطه چيست؟ حضرت فرمود: بدرستيكه مؤمن با جان و شمشير و زبانش نبرد ميكند به خدايي كه جانم در اختيار اوست اشعار شما درباره دشمنان چون تيرهايي است كه به سوي آنها ميافكنيد.
حضرت فرمود: آخر اين آيات را بخوانيد: مگر آنانكه ايمان بياورند و عمل صالح بجا آورند خداي را بسيار ياد كنند و نصرت طلبي و دادخواهي كنند اكنون شما (باشعرتان) دادخواهي كنيد ولي جز سخن حق بر زبان مرانيد و پـدران و مـادران را بـه زشتي ياد نكنيد.(15)
در هنگامي ديگر شاعري به محضر رسولخدا صلياللهعليهوآلهوسلم عرضه كرد: خــداونــد دربـاره شعر اين آيات را فرو فرستاد اكنون نظر شما در اين رابطه چيست؟ حضرت فرمود: بدرستيكه مؤمن با جان و شمشير و زبانش نبرد ميكند به خدايي كه جانم در اختيار اوست اشعار شما درباره دشمنان چون تيرهايي است كه به سوي آنها ميافكنيد.(16)
كه نمونههائي از اين جهادگران ميدان شعر و ادبيات را ميتوان در چهره فرزدق و كميت ديد.
فرزدق در كنار كعبه با سرودن يك شعر تمام هنر خويش را يكجا به كمال در قالب يك قصيده ميگنجاند و سپس به همين جرم تمامي حقوق ساليانه خود را از دست ميدهد و به زنداني بين مدينه و مكه منتقل ميشود.
ولي شعر او بر تارك هنر متعهد مينشيند و اين يك قصيده او در دادگاه ابدي تاريخ سنگينتر وبا اهميت تر از خروار خروار قصايد بلند تملق آميز پادشاهان و وزيران و توصيف گل ارج گذاري ميشود.
هشام بن عبدالملك قبل از رسيدن به خلافت و آن هنگام كه وليعهد امپراطوري بزرگ اسلامي بود حج گذارد چون طواف را تمام كرد و خواست حجرالاسود را ببوسد و بسياري مردم و ازدحام شگفت آنان مانع از آن شد كه دست وليعهد به حجرالاسود برسد يا اينكه به آن نزديك شود.
از اين رو چارهاي نديد جز آنكه در گوشه مسجدالحرام به انتظار خلوت شدن اطراف كعبه بنشيند براي او صندلي آوردند و بزرگان شام كه به همراهي او آمده بودند گردش حلقه زدند و همگي انبوه جمعيت طواف كننده و حج گذار را به نظاره و تعجب ايستاده بودند.
در همين حال مشاهده كردند مردي بسيار زيبا و جذاب كه آثار سجده بر پيشاني او آشكار بود به حلقه طواف كنندگان وارد شد و چون به نزديك حجرالاسود رسيد حاجيان راه بر او گشودند تا به راحتي به نزديك حجرالاسود رفت و آن را استلام كرد. شگفتا اين كيست؟! در اين غوغائي كه متشخصترين افراد نيز در درياي انسانهاي طواف كننده و عبادت كننده غرقاند و هيچكس را منزلتي برتر نيست و حتّي وليعهد و همراهان بسيارش را كسي به رسميت نميشناسد و وقعي نمينهد اين مرد تنها، كه اينگونه افراد به او احترام ميگذارند كيست؟
يكي از همراهان وليعهد روي به هشام كرده با كمال شگفتي پرسيد: اين مرد كيست؟
هشام كه به خوبي امام زينالعابدين عليهالسلام را ميشناخت، براي اينكه مبادا دلهاي شاميان به طرف او تمايل پيدا كند اظهار كرد، من او را نميشناسم در اين جمع شاعري توانمند و هنرمندي چيره دست به نام فرزدق شور ايمان و شرار تعهد او را برانگيخت و درياي درون او را متلاطم كرد، از تجاهل وليعهد مغرور سخت برآشفت و انكار نابجاي هشام را برنتابيد، روي به هشام كرد و با فريادي رسا گفت: اي امير آيا تو او را نميشناسي؟
اگر تو او را نميشناسي من بخوبي ميشناسم و اكنون او را معرفي ميكنم تا ديگران نيز بشناسند.
آنگاه بدون انديشه وزمانسوزي چهلبيت شعر ناب در اوج هنرنمائي وزيبائي وفصاحت وبلاغت انشاء كرد.
اي پرسشگر كه از كان جود و كرم سراغ ميگيري پاسخ پرسش تو نزد من است اگر جويندگان و پرسشگران نزد من آيند.
اين مرد كسي است كه سرزمين مكه گامهاي او را ميشناسند.
و بيت اللّه و حِلّ و حَرَم به عظمت وي آگاهند.
اين هنرنمائي فوق العاده همراه با اين شجاعت و شهامت بياندازه چنان بر روح و روان جمع اثر گذاشت كه طنين زيبا و دلنشين و خرد آفرين و محبت گستر آن را هنوز در فضاي مسجدالحرام ميتواناحساس كرد.
دقيقا به اندازه همين تأثير مثبت در دل دوستان و حتي ناآگاهان، در قلب تيره دشمنان بغض و كينه آفريد. گوئي امواج هزاران تير زهرآگين به سوي وليعهد پرتاب شد.
هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع كردند و او را به زنداني بين مكه و مدينه منتقل نمودند. امام سجاد عليهالسلام فردي را به سراغ اين هنرمند متعهد فرستاد و دوازده هزار درهم به وي پيشكش نمود و فرمود به او بگو عذر ما را بپذير كه اگر بيش از اين نزد ما بود او را بيش از اين مينواختيم.
هشام لبريز از خشم فرياد كشيد: چرا درباره ما اينگونه شعر نميسرائي؟
فرزدق با كمال شهامت پاسخ داد: تو نيز پدري چونان پدر او و نيائي همچون نياي بزرگوار او و مادري بسان مادر او داشته باش تا تو را همانند وي بستايم و شعر گويم.
اين جواب كوبنده، سنگينتر ازتماميآن قصيدهبود.
هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع كردند و او را به زنداني بين مكه و مدينه منتقل نمودند.
امام سجاد عليهالسلام فردي را به سراغ اين هنرمند متعهد فرستاد و دوازده هزار درهم به وي پيشكش نمود و فرمود به او بگو عذر ما را بپذير كه اگر بيش از اين نزد ما بود او را بيش از اين مينواختيم و هر ساله به اندازه حقوق دريافتي او كه اكنون قطع شده است براي او خواهيم فرستاد.
فرزدق پولها را نپذيرفت و گفت: من اين اشعار را به خاطر خدا و پيامبر او گفتم اين كلمات شعله خشم دروني من بود كه بواسطه بياحترامي به خدا و رسول شعله كشيد و فوران نمود بنابراين حاضر نيستم در مقابل آن چيزي بستانم.
امام زين العابدين عليهالسلام دوباره پول را به فرزدق باز فرستاد و فرمود: خدا از انديشه تو آگاه است و عمل پسنديده تو را پذيرفته است اكنون تو را به حق خودم سوگند ميدهم كه اين پولها را بپذيري. و فرزدق پس از اين سوگند امام هديه آن حضرت را پذيرفت.(17)
كميت بن زيد اسدي شاعري شيعي است كه تمامي زندگي خود را وقف بيان عقايد اسلام راستين «تشيع» كرد و سرانجام پاداش اين جهاد مستمر را با شهادت در راه خدا دريافت نمود. هنر و شعر او يكي از نمونههاي والاي امر به معروف و نهي از منكر با سلاح مؤثر هنر است. علامه سيد محسن امين، كميت را اينگونه معرفي ميكند: كميت شعر شيعي را از حالت رثا و گريه به شعري تعقلي و انديشهاي سوق داد و استدلالهاي محكم و براهين استوار تشيع را در جامه لطيف و پوشش زيباي هنر به جامعه عرضه نمود. او شاعري شيعي است كه عقيده او ژرف و خردورزي در شعر او بسيار عميق و برهانهاي او سخت استوار است. براساس عقيده ديني خود مبارزه ميكند و تفكر سياسي مشخصي را دنبال ميكند.
و با آشكاري تمام به نبرد با حكومت جائر ميپردازد. او اولين كسي است كه استدلال و برهان و مناظره را در دفاع از علويين در حوزه شعر وارد نمود و از حق پايمال شده و غصب شده آنان دفاع كرد. او سخن خود را با منطقي استوار و پشتوانهاي از آيات الهي عرضه ميكند و با تمامي اشعار ديگر شيعي به مخالفت برخاسته است. زيرا ديگران بر گريه و عزاداري و اظهار ناراحتي و ناله تكيه ميكنند و تنها عاطفهها را مخاطب قرار ميدهند و گه گاهي سخن از انقلاب و قيام ميگويند ولي او شعر را در بستري قوي از تعقل و انديشه و احتجاج و محكم سازي تفكر شيعه قرار داده است.(18)
اين هنرمند و الامقام و خردگستر و شورآفرين هماره مورد تاييد معصومين عليهمالسلام قرار ميگرفت و آنان مقام اين آمر به معروف و ناهي از منكر بزرگ غصب خلافت را ارج مينهادند و وي را ميستودند.
صاعد دوست كميت ميگويد: همراه او به محضر امام زين العابدين عليهالسلام وارد شديم كميت به امام سجاد عرضه داشت در عشق به شما و در راه ثنا گستري شما شعر گفتهام و آن را ذخيره خويش نزد پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميدانم... .
آنگاه قصيده معروف خويش را برخواند: من لقلب متيم مستهام... .
چون سخن و قصيده كميت به پايان آمد امام سجاد عليهالسلام فرمود:
ما از پاداش دادن به تو عاجزيم ولي خداوند از پاداش دادن ناتوان نيست.
آنگاه امام عليهالسلام خواست هديهاي به كميت عنايت كند، كميت عرض كرد: اگر بنا داريد به من هديهاي بدهيد برخي از لباسهايتان راكه با بدن شريف شما تماس داشته است به من عنايت كنيد تا به آنها تبرك جويم.
حضرت بلافاصله لباس خود را از تن بدر آورد و به او هديه نمود و دست به دعا برداشته گفت:
«خدايا به روزگاري كه مردم از خاندان پيامبرت دامن فراچيده و نسبت به آنان بخل ورزيدند كميت به آنها نزديك شد و از جان خويش در راه آنان مايه گذاشت حقايقي را كه ديگران كتمان كردند او اظهار نمود. او را با سعادت زنده بدار و در نهايت شهادت را روزي او فرما. و او را پاداش دنيايي نيز عنايت فرما كه ما از پاداش دادن او ناتوانيم... .»
بعدها كميت اظهار ميكرد: هماره بركت دعاي امام سجاد عليهالسلام را در زندگي خويش مييابم.(19)
كميت به محضر امام باقر عليهالسلام بار يافت و قصيده پيشين را در محضر آن حضرت نيز قرائت كرد امام روي به او كرده و فرمود هماره مورد تاييد روح القدس هستي تا آن هنگام كه درباره ما شعر ميگويي.
سپس رو به سوي قبله آورد و سه بار فرمود: خدايا كميت را بيامرز و آنگاه به او رو كرده و فرمود اين صد هزار درهم را از ميان خويشان خود براي تو گرد آوردهام... .
كميت سوگند ياد كرد آنها را نخواهد پذيرفت و اظهار داشت، ميخواهم خدا خود پاداش شعرم را به من عنايت فرمايد، ولي اگر ميخواهيد مرا اكرامي كنيد پيراهني از لباسهايتان به من عنايت فرمائيد، امام باقر عليهالسلام نيز به او پيراهني هديه داد.(20)
در ايام حج در صحراي مِني كميت به حضور امام صادق عليهالسلام ميرسد و از آن حضرت ميخواهد كه به شعر او گوش فرا دهند. امام در ابتدا ميفرمايد اين ايام زمان ذكر خدا و عبادت است... گويا كميت خود فهميده بود كه مانعي در كار است كه اكنون امام به شعر او گوش فرا نميدهد.
از اين رو پس از گذشت اندك زماني دوباره به حضرت پيشنهاد كرد شعرش را قرائت كند حضرت كسي را فرستاد خانواده و خويشان را گرد آورد و چون خاندان امام صادق عليهالسلام گرد آمدند فرمود: بخوان.
كميت به محضر امام باقر عليهالسلام بار يافت و قصيده پيشين را در محضر آن حضرت نيز قرائت كرد امام روي به او كرده و فرمود هماره مورد تاييد روح القدس هستي تا آن هنگام كه درباره ما شعر ميگويي. سپس رو به سوي قبله آورد و سه بار فرمود: خدايا كميت را بيامرز و آنگاه به او رو كرده و فرمود اين صد هزار درهم را از ميان خويشان خود براي تو گرد آوردهام.
شعر سرشار از ايمان و عاطفه و حقيقت كميت، خردها را برانگيخت و عاطفهها را تحريك كرد و صداي گريه از مجلسيان بلند شد و چون كميت اين بيت را قرائت كرد:
امام صادق عليهالسلام دستها را به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا كميت را بيامرز.(21)
در جلسه ديگر كميت شعري را در محضر امام صادق عليهالسلام قرائت ميكند و حضرت آن را گوش داده سپس آن را اصلاح ميكند و چون كميت اصلاح امام را ميبيند عرض ميكند مولاي من شما شاعرتر از من هستيد.(22)
و بالاخره اين شاعر غيرتمند و خردورز و حق گو در سال 126 ه·· ق در حالي كه ميراثي هنري بالغ بر پنج هزار و دويست و هشتاد و نه بيت به يادگار گذاشته بود با شمشير دشمنان به شهادت رسيد و آخرين سخني كه شاعرانهترين و عاشقانهترين كلام او بود و آن را بايد بيت الغزل و شاه بيت تمامي اشعار او دانست بر لبانش شكوفه زد و به يادگار ماند:
اللهم ال محمد اللهم ال محمد اللهم ال محمد.(23)
جلوه ديگر هنر، داستان گويي و قصه نويسي است به طور كلي اين هنر را ميتوان به سه قسم تقسيم كرد.
1 ـ قصههاي تاريخي
2 ـ قصههاي عملي و راهبردي
3 ـ قصههاي خيالي
قصههاي تاريخي، بيان حوادث گوناگون تاريخي به صورتبهمپيوستهوبراساسكيفيتوقوعخارجيآنهاست.
در اين قسم داستان گويي آنچه مهم است تبيين گوشههايي از حوادث و همراهي با قهرمان داستان، در تمامي لحظات داستان است. اوج و فرود آن نه از نظر ارزشي بلكه از نظر تاريخي و تحريكي مورد توجه قرار ميگيرد.
قهرمان داستان با تمامي خصوصيات زشت و زيبا آموزنده و بدآموز، سودمند و بيفايده و زيان رسان مورد توجه قرار ميگيرد و به عبارتي ديگر همانگونه كه هست بي كم و كاست مطرح ميشود و هدفي جز بيان تاريخ يا سرگرمي ندارد.
اما قصههاي عملي و راهبردي بيان حوادث تاريخي هستند نه در يك تسلسل تاريخي بلكه در يك نظم هدفمند و چارچوبي غايتگرا. در اينگونه داستان و قصه، گوينده بدنبال ايجاد تأثير مثبت در روح و روان شنونده و خواننده است و آنچه را در اين مسير مفيد ميافتد و سود ميآورد. بيان ميكند و از گفتن و نوشتن حوادث همراه و همزاد، كه در هدف تأثيري ندارد، ميگريزد و به تسلسل تاريخي و ترتيب وقوع آن چندان اهميت نميدهد.
قسم سوم قصههايي هستند كه به تاريخ و واقعيت كاري ندارند و اصولا در دنياي خارج تحقق نيافتهاند بلكه آفريده ذهن گويندهاند. او براي بيان سخن خويش و دنبال كردن هدف خود قالب داستان را برگزيده است تا تأثير سخنش بيشتر باشد.
در حقيقت اين داستانها تمثيلهايي از واقعيت خارجاند نه خود واقعيت و سمبلي از تاريخ بشري هستند نه تاريخ بشري.
قسم اول را ما در كتاب و سنّت سراغ نداريم زيرا نه قرآن و نه سنت رسالتشان تاريخ نگاري و قصه نويسي نبوده است و داستانهاي قرآن نيز هيچكدام در اين چارچوب نميگنجند.
اما قسم دوم و سوم را ميتوان در كتاب و سنت جست. استفاده قرآن از قصه بقدري زياد است كه ما تنها به فهرستي از آنچه به صورت مفصّل يا گذرا در چند سوره قرآن آمده است اشاره ميكنيم.
به عنوان مثال در سوره بقره اين داستانها بيان شده است:
1 ـ قصه آدم عليهالسلام (آيات 30 تا 38).
2 ـ قصه گاو بنياسرائيل و زنده شدن مقتول (آيات 66 تا 73).
3 ـ قصه قيام موسي عليهالسلام عليه فرعون و سرگذشت بني اسرائيل (آيات 49 تا 61).
4 ـ قصه نبرد طالوت و جالوت (آيات 245 تا 251).
5 ـ قصه مناظره ابراهيم عليهالسلام با نمرود (آيات 257 تا 258).
6 ـ قصه شهر خراب و مردن و زنده شدن عزير عليهالسلام (آيات 258 تا 259).
7 ـ قصه زنده شدن مرغابيها براي ابراهيم عليهالسلام (آيات 259 تا 260).
و در سوره آل عمران اين قصهها ذكر شده است:
1 ـ قصه همسر عمران و نذر دختر او (آيات 34 تا 37).
2 ـ قصه زكريا و همسر او و نازائي آنها (آيات 38 تا 41).
3 ـ قصه برگزيده شدن مريم و تولد عيسي عليهمالسلام (آيات 41 تا 50).
4 ـ قصه حضرت عيسي عليهالسلام و حواريون (آيات 51 تا 55).
5 ـ قصه نبرد بدر و تاييدات الهي (آيات 122 تا 128).
6 ـ قصه نبرد اُحد و امتحان الهي (آيات 139 تا 144) و ديگر جنگهاي رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم .
7ـقصهمباهلهنصاراينجرانباپيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم .
و در سوره كهف داستانهاي زير آمده است:
1 ـ قصه اصحاب كهف (آيات 9 تا 26).
2 ـ قصه باغي كه در آتش سوخت (آيات 31 تا 44).
3 ـ قصه ملاقات خضر و موسي عليهماالسلام (آيات 60 تا 82).
4 ـ قصه ذي القرنَيْن (آيات 83 تا 99).
قرآن درباره هدف و اهميت قصههاي خود دو تعبير جالب توجه دارد:
الف) «فاقصص القصص لعلّهم يتفكرون.»(24)
قصهها را برايشان بازگو كن شايد بينديشند.
ب) «لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب ما كان حديثا يفتري ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كل شيء و هدي و رحمة لقوم يومنون»(25) يعني همانا در قصههاي ايشان صاحبان خرد را عبرت و پندپذيري است. اين سخني كه به دروغ بافته شده باشد، نيست بلكه تصديق آن معارفي است كه پيش از آن (قرآن) بوده است و تفصيل هر چيز و هدايت و رحمت است براي گروه مومنان.
در قسم سوم داستانها ميتوان به داستان آدم و سجده ملائك و تمرّد و شيطان اشاره كرد كه برخي از مفسران آن را بيان نمادين حقايق دانستهاند.
البته روشن است كه اينجا سخن از خيال پردازي نيست بلكه منظور بيان هنرمندانه و سمبليك معارف و حقايق هستي است.
و در سنت ميتوان به داستان بسيار مفصل بلوهر و يوذاسف كه در بحارالانوار از امام عسكري عليهالسلام در طي 61 صفحه نقل شده است اشاره كرد.(26)
شيوههاي هنري ديگري كه در قرآن از آن استفاده شده است از قبيل تشبيهها، استعارات، كنايات، تمثيلها، حقيقت و مجاز، خود نيازمند كتابي جداگانه است كه برخي نويسندگان قديم و جديد به اين مهم پرداختهاند و ما به واسطه رعايت اختصار از آن ميگذريم.
نكتهاي كه در اين ميان هرگز نبايد از ديده پنهان بماند آن است كه همواره هنر با يك تقسيم ضروري و اساسي رو به رو بوده است. تمامي سلاحها را هم ميتوان در خدمت ستم و بيداد و شكم و شهوت و آدمكشي و فساد و نسل سوزي و فرهنگ برافكني قرار داد و هم ميتوان از آن براي ستم سوزي و گشودن مرزهاي عدالت و ايمان و رفاه به روي بندگان خدا مورد استفاده قرار داد و هنر نيز يك سلاح است.
سلاح هنر نيز ميتواند در خدمت ايمان و تعهد و انسانيت قرار گيرد و ميتواند عليه اين جبهه بكار گرفته شود.
هماره هنري مورد تأييد بوده است و بر استفاده از آن در هدايت خواهي مردم و امر به معروف و بازداشت از منكر تأكيد شده است كه سالم و متعهد و شورآفرين و شعور افزا باشد نه هنري غفلتزا و شهوت آفرين و فساد انگيز...
به اين تقسيم اساسي در عرصههاي مختلف هنر نظري بيفكنيم.
هنگاميكه سخن از شعر به ميان ميآيد با كمال صراحت ميان شعر خيالآور و گناهزاي در خدمت شهوات و آلودگيها يا در خدمت بيدادگران و شاهان و دربارها با شعر متعهد شورآفرين و شعورساز و در خدمت ارزشهاي متعالي انساني تفاوتي آشكار گذاشته ميشود.
گروه اول به چرك و آلودگي و كثافات و بلكه بدتر از آن تشبيه ميشود و پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد: اگر درون مرد از چرك انباشته باشد، به كه از شعر(27)
و در روايتي ديگر از احترام كردن و سلام كردن به شش گروه نهي ميكند و يكي از آن گروه شاعراني هستند كه زنان پاك دامان را مورد هجوم ادبي خود قرار ميدهند.(28)
ولي گروه دوم آنقدر قدر ميبيند و بر صدر مينشيند كه امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «من قال فينا بيت شعر بني اللّه له بيتا في الجنة» آنكس كه يك بيت شعر درباره ما بسرايد خداي در بهشت خانهاي براي او بنا كند.(29)
امام رضا عليهالسلام ميفرمايد: هيچ مومني درباره ستايش ما شعر نميسرايد مگر آنكه خداوند در بهشت شهري براي او بنا ميكند كه از هفت برابر اين دنيا گستردهتر است و در آن شهر همه فرشتگان مقرّب و انبياء مرسل به ديدار او ميآيند.
و در برخي روايات ثواب بزرگتري را وعده ميدهند كه شايد اين اختلاف ثواب بواسطه اختلاف درجات شعر و موقعيت شعر و شاعر باشد.
امام رضا عليهالسلام ميفرمايد: هيچ مومني درباره ستايش ما شعر نميسرايد مگر آنكه خداوند در بهشت شهري براي او بنا ميكند كه از هفت برابر اين دنيا گستردهتر است و در آن شهر همه فرشتگان مقرّب و انبياء مرسل به ديدار او ميآيند.(30)
صداي زيبا و گوش نواز و روحپرور خود هنري والاست كه به تعبيري بهار گوش است و آرامش روح.
ولي اين هنر را نيز تيغ تيز واقعيت به دو بخش تقسيم ميكند؛
صداي خوشي كه در خدمت تن و شهوات و گناه قرار دارد و غفلتآور و لهوي است و به عنوان غنا شناخته ميشود. و صداي خوشي كه در خدمت كرامت والاي انساني و پرورش روح و بيدار كردن عاطفه و احساس زيبا دوستي و بدور از لهو و نامتناسب با جلسات خوش گذراني است كه بعنوان صداي خوش ارج ميبيند و ستايش ميشود.
درباره گروه اول آمده است: الغناء يورث النفاق(31) غناء موجب نفاق ميشود.
«الغنا رقيه الزنا(32)» سوق دهنده به سوي ناپاكدامني است.
و در روايتي ديگر غنا را شاخهاي از درخت زقّوم دانسته است كه در جهنم روييده و هر كس به آن چنگ زند او را به آن سمت و سو خواهد كشاند.(33)
ولي درباره صداي خوش در خدمت تعهد و ايمان آمده است:
«ليس منّا من لم يتغنّ بالقران» آنكس كه قرآن را با صداي خوش تلاوت نكند از ما نيست.(34)
و در روايتي آمده است: «حسنوا القران باصواتكم فان الصوت الحسن يزيد القران حسنا.»
قرآن را با صداي نيكو زينت بخشيد زيرا صداي زيبا بر زيبايي قرآن ميافزايد.(35)
و درباره امام سجاد عليهالسلام آمده است كه آنقدر زيبا قرآن ميخواند كه گذر كنندگان در معابر ميايستادند و به صداي دلنواز او گوش فرا داده و گاه از زيبائي آن بيهوش ميشدند.
و نظير اين حسن صوت و زيبايي قرائت درباره امام موسي بن جعفر عليهماالسلام نيز وارد شده است.(36)
و درباره امام باقر عليهالسلام آمده است كه آن حضرت بهترين و خوش صداترين قاريان قرآن بود.(37)
داستان سرائي و قصه گويي نيز داراي تقسيمي بدين قرار است.
گاه قصه گويي براي اتلاف وقت و بطالت و غفلت است در اينجا قصهگو نهي ميشود و حتي گاه مورد تعزير قرار ميگيرد.
چنانكه اميرالمومنين عليهالسلام قصه گويي را در مسجد مشاهده كرد او را زد و از مسجد بيرون كرد.(38)
و در روايتي امام صادق عليهالسلام قصه گويان را لعنت كرد.(39)
و البته مطلب نسبت به سخنوري و سخنراني كه شعبهاي ديگر از هنر است نيز همين گونه است.
امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن اللّه فقد عبداللّه و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس.»(40)
آنكس كه به سراغ گوينده و سخنراني برود او را پرستش كرده است اگر سخنگو از خدا سخن ميگويد پرستش خدا كرده و اگر از ابليس و به ميل و هواي شيطان سخن ميگويد پرستش ابليس كرده است.
ولي قصهگويي و سخنراني متعهدانه ارزش والا و مكانت عظماي خود را دارد. كه امام عسكري عليهالسلام فرمود خداوند سنت خود را بر اين قرار داده است كه هر كس درمانده در اعتقادات و وامانده در بحث عقيدتي را ياري دهد تا بر معاندي پيروز شود خداوند آنچه ثواب و درجه براي او مقرر كرده است تا يك ميليون برابر مضاعف ميكند.(41)
و دانشمندي كه با نور علم خويش افرادي را از ظلمت جهل و ضلالت نجات بخشيده است در روز قيامت ميايستد تا درباره تمامي كساني كه از او استفاده علمي بردهاند شفاعت كند و با خود به بهشت ببرد.(42)
خلاصه سخن اينكه خداوند در قران، و معصومين عليهمالسلام در سنت براي وادار كردن انسانها به معروف و باز داري از منكرات از بهترين شيوههاي هنري سود جستهاند و در اين راه هنرمندان را تشويق و تقويت نمودهاند و آنان كه براي خدا و بر اساس شيوههاي الهي و اولياي او ميخواهند بدين مهم بپردازند موظفند در اين راه بهترين شيوهها و ماندگارترين و هنرمندانهترين آنها را انتخاب كنند.
(4) تفسير البيان، ج1، ص 0. (14) سوره شعراء، آيه 225 تا 227. (15) تفسير قرطبي، ج13، ص153. (20)الاغاني،ج17،ص24باكميتفاوتتنقيحالمقال،ج2،ص41. (3) سوره مؤمنون، آيه 14. (13) كنزالعمال، ج3، ص195. (17) بحارالانوار، ج46، ص124؛ كشف الغمه، ج2، ص291. (22) تنقيح المقال، ج2، ص41. (41) بحارالانوار، ج2، ص8، ح15. (42) همان، ص2، ح2. (26) بحارالانوار، ج78، ص383 تا ص444. (35) همان. (36) همان، ص254، ح1. (38) وسائل الشيعه، ج12، ص111، ح1. (39) همان، ح2. (21) الاغاني، ج17، ص31؛ اعيان الشيعه، ج9، ص34. (27) بحارالانوار، ج79، ص292، ح12. (28) همان، ص292، ح13 و 14. (30) همان، ح11. (31) همان، ص241، ح7. (1) سوره مؤمنون، آيه 14. (2) استفاده از آيات اول سوره ملك. (5) سوره هود، آيه 44. (6) سوره يوسف، آيه 80. (7) همان. (10) مروج الذهب، ج4، ص93. (11) تفسير قرطبي، ج13، ص151؛ سنن ترمذي، ج5، ص127؛ كنزالعمال، ج3، ص580. (8) بحارالانوار، ج92، ص16. (9) سوره حاقه، آيه 41. (19) همان، ج9، ص34. (24) سوره اعراف، آيه 176. (12) ميزان الحكمه، ج2، ص125. (16) همان. (18) اعيان الشيعه، ج9، ص35. (23) الاغاني، ج17، ص40؛ اعيان الشيعه، ج9، ص35. (25) سوره يوسف، آيه 111. (29) همان، ص291، ح9. (32) همان، ص247، ح26. (33) همان، ص262، ح8. (34) همان، ص255. برخي اين حديث را اينگونه معني كردهاند: آنكه با قرآن خود را بينياز نبيند از ما نيست. (36) همان، ص254، ح1. (37) ميزان الحكمه، ج8، ص83. (40) همان، ص111، ح4. پژوهشنامه انقلاب اسلامي شماره 1