هدایتگری در هنر دینی

سید محمود مدنی بجستانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

هدايتگري در هنر ديني

سيدمحمود مدني بجستاني

چون خداوند دست به كار آفرينش زد همه چيز را همچون خود زيبا، چون خداوند كامل و جميل آفريد تا جلوه‏اي از زيبائي، جمال و كمال او باشد.

او در آفرينش، آن چنان زيبائي، هماهنگي، تناسب و كمال به خرج داد كه در نهايت، اين آفرينش خود را سزاوار بالاترين ستايش هستي، دانست و فرمود: فتبارك اللّه‏ احسن الخالقين(1) آفرين بر خدا زيباترين پديد آورندگان، و سپس با صراحت اعلام كرد:

ديدگان به پهنه گسترده هستي بنگرند و در آن به جستجو بپردازند. هرگز كژي، كاستي و ناهماهنگي نخواهند ديد و باز ديگر بار بنگرند و پي جوئي كنند، در پايان اين همه پي جوئي خسته و وامانده برخواهند گشت(2) و شگفت زده و حيرت زده از اينهمه زيبائي و جمال و كمال اعتراف خواهند كرد كه: «فتبارك اللّه‏ احسن الخالقين».(3)

در اين ميان از اقيانوس بي انتهاي جمال و كمال خويش جرعه‏اي به كام آدم ريخت و در او وديعه‏اي نهاد تا او نيز زيباشناس و زيبا آفرين باشد و بدين گونه هنر آفريده شد. به ديگر سخن؛ خداوند چون همه موجودات را آفريد به هر كدام سلاحي شايسته داد تا از هستي خود به دفاع برخيزند و از نابودي و تباهي خود جلوگيري كنند و چون نوبت به انسان رسيد و سخن از دفاع انسان از ثروت انبوه خود كه شامل تمامي استعدادها و كرامت ويژه الهي، فرهنگ و فكر و انديشه او است به ميان آمد خداوند براي دفاع انسان سلاح هنر را در اختيار او گذاشت تا با اين سلاح از فكر، كرامت، فرهنگ خويش، به دفاع بپردازد و در غوغاي گذر روزگار از بين نرود و در لابلاي چرخ زمان فراموش نشود.

هنر به انسان قدرت گذار از سه مرز را عنايت كرد:

1 ـ مرز زمان

2 ـ مرز مكان

3 ـ مرز ظاهر

هنر فراتر از زمان

امروز اندك نيستند اقوام و ملتهايي كه به طور كلي از صحنه روزگار محو شده‏اند و غبار گذر زمان آنان را چنان در خود فرو برده است كه به طور كامل فراموش شده‏اند ولي آنچه كه بر قدرت گذر زمان و غبار گذشت شب و روز فائق آمده است و در تمامي طول روزگاران باقي است تنها جلوه‏هاي هنري آنان است.

براستي از قوم عرب جاهلي چه چيز، به جز معلقات سبع و شعرهاي پراكنده‏اي كه تنها نمود هنري آن جامعه است، در تاريخ مي‏توان جست؟

آيا حمورابي، كورش و خسرو پرويزها جز در پرتو برخي آثار باقي مانده هنري دوران خويش زنده شده و به ياد مي‏آيند؟

ديريست كه شيرين و فرهاد و خسرو و همه قوم و قبيله و ثروت و قدرتشان نابود شده است و از آنان تنها نقشي بر ديوار كه آميخته با هنر و برآمده از هنرمندي است به يادگار مانده است.

هنر در گذر از تنگناي مكان

از سوئي ديگر اعمال انسان‏ها هر كدام رنگ جغرافيائي خاصي خورده است و محدود به مكاني خاص مي‏شود به طوري كه براي ساير اماكن و مناطق، ناشناخته و غير مأنوس است.

ولي هنر آشنا با همه مرزها و مناطق است و مرز نمي‏شناسد و در همه جا قدر مي‏بيند و بر صدر مي‏نشيند.

نمونه اين سخن، ترجمه سخنان حافظ شيرين سخن و امثال او به چندين زبان زنده دنياست.

توان سومين هنر آن است كه تنها گوش را نمي‏نوازد بلكه هوش را برمي‏انگيزد و عواطف، احساسات، عقل و وجدان را تحت سيطره خود قرار مي‏دهد.

هنر مسلط بر دل و ذهن

توان سومين هنر آن است كه تنها گوش را نمي‏نوازد بلكه هوش را برمي‏انگيزد و عواطف، احساسات، عقل و وجدان را تحت سيطره خود قرار مي‏دهد.

گاه مصرع شعري در درون انسان آنچنان طوفاني برمي‏انگيزد كه هزاران صفحه استدلال و برهان از ايجاد آن ناتوانند. و گاهي نثري بليغ و جان‏دار و وعظي هنرمندانه آنگونه انساني را متحول مي‏كند كه تحت تاثير اين هنر، براي تمام عمر روشي مغاير با گذشته خويش در پيش مي‏گيرد.

هدايت و هنر

اين سه توان هنر (گذر از زمان، مكان و ظاهر) بايد كه در خدمت تعهد، ايمان و ارزشهاي اسلامي قرار گيرد و به عبارت ديگر معارف الهي را بايد بر مركب هنر نشاند تا در تمامي مرزها و همه زمانها و عمق جانها نفوذ كند و سيطره و سلطه خويش بگستراند.

هدايت گرايي قرآن و هنر

در راستاي به خدمت گرفتن هنر براي هدايت گري است كه مي‏بينيم خداي هنر آفرين نيز در هدايت جوئي بندگان خويش از سلاح فصاحت، بلاغت و تناسب به گونه‏اي استفاده مي‏كند كه با نهايت سرافرازي تحدي مي‏كند و اعلام مي‏دارد كه كسي را توان آوردن سخن هنرمندانه هم سنگ قرآن نيست.

و اين قدرت و توان هنري قرآن است كه چون وليد بن مغيره مرد شماره يك عرب جاهلي به مسجد الحرام مي‏آيد و چند آيه ابتداي سوره غافر را مي‏شنود آنگونه متحول مي‏شود كه از ميان مردم مي‏گريزد و به گوشه خانه خويش پناه مي‏برد و چون جماعت قريشيان به او اعتراض مي‏كنند پاسخ مي‏دهد:

«فما اقول فيه فواللّه‏ ما منكم رجل اعلم في الاشعار منّي و لا اعلم برجزه مني و لا بقصيده و لا باشعار الجن و اللّه‏ ما يشبه الذي يقول شيئا من هذا و اللّه‏ ان لقوله لحلاوة و انه ليحطّم ما تحته و انه ليعلو و لا يعلي.»

«من درباره سخنان محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چه بگويم! بخدا سوگند هيچكدام از شما آگاهتر از من نسبت به شعر عربي نيستيد هيچكس چون من از رجزها و قصيده‏ها و اشعار جن شناخت و بصيرت ندارد ولي آنچه را من از محمد شنيدم به هيچكدام شباهت ندارد سخن او را شيريني ويژه‏اي است، كلام او تمامي سخنان ديگر را فرو مي‏كوبد و خود برتري مي‏يابد و هيچ سخني بر او فزوني و برتري ندارد.»(4)

و بنا به روايتي ديگر گفت: سخنان او را شيريني خاص و طراوت ويژه‏اي است شاخه‏هايش پربار و ريشه‏هايش محكم و استوار است...

تسليم در برابر هنر قرآن

و چون گروهي بناي معارضه با قرآن مي‏گذارند و هر يك عهده‏دار نگاشتن قسمتي از كتابي همانند قرآن مي‏شوند يكسال براي‏اين كارمهلت ومدت تعيين مي‏كنند و پس از يكسال تلاش و صرف فكر و انديشه و دقت در آيات و مضامين اين كتاب آسماني در كنار كعبه گرد هم مي‏آيند تا محصول يكساله خود را عرضه كنند اولين نفر آغاز سخن مي‏كند و مي‏گويد من در بررسيهاي خود چون به اين آيه رسيدم «قيل يا ارض ابلعي مائك»(5) هر چه در آن انديشه سوختم و به تفكر نشستم و به عظمت و ظرافت هنري و بلاغت و فصاحت آن انديشيدم بيشتر باورم آمد كه نگاشتن همانند آن غير ممكن است.

ديگري پاسخ داد من به هنگام مطالعه آيه «فلما استيئسوا خلصوا منه نجيّا.»(6)

به همين نظريه رسيدم و دست از كار بداشتم.

در اين هنگام امام صادق عليه‏السلام از كنار آنها گذشت و نگاهي به آنها كرد و اين آيه را برخواند «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذالقرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.»(7)

اي پيامبر ما اعلام كن كه اگر آدميان و جنيّان گرد هم آيند تا همانند قرآن بياورند از آوردن همسان آن ناتوانند اگر چه بعضي مدد كار بعض ديگر باشند.(8)

و اين اوج هنر نمائي خدا در كتاب هدايت بشر است.

اي پيامبر ما اعلام كن كه اگر آدميان و جنيّان گرد هم آيند تا همانند قرآن بياورند از آوردن همسان آن ناتوانند اگر چه بعضي مدد كار بعض ديگر باشند.

سنت و هنر

در تاريخ موارد بسيار متنوعي را مي‏يابيم كه معصومان عليهم‏السلام از سلاح هنر در هدايت گري انسانها استفاده كرده‏اند.

بلنداي فصاحت و بلاغت در خطبه‏هاي رسول‏اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و غوغاي زيبائي در نهج البلاغه امام علي عليه‏السلام و اوج هنر آفريني و شورگستري، در خطبه حضرت فاطمه عليها‏السلام و دخترش حضرت زينب عليها‏السلام و امثال آن بهترين درس براي هدايت گران و آمران به معروف و نيز شاهد صدقي بر سخن ماست.

هنر شعر در سنت

معصومين عليهم‏السلام هماره با بهره‏جوئي از هنرمندي و حس زيبايي‏شناسي و تحريك احساسات لطيف انساني سعي در هدايت افراد داشته‏اند.

و در اين راستاست كه شعرهاي مختلفي از آنان به يادگار مانده است.

كلام منظوم شاعرانه به گونه‏اي غريب در دل مي‏نشيند و به خوبي در حافظه جاي مي‏گيرد از آن رو هماره حكومتها براي تبليغات خود از اين سلاح بهره مي‏جستند و آشكار است همانگونه كه از اين سلاح بسيار برنده براي تباهي و زشتي و پليدي استفاده شده است شايسته و سزاوار است در مسير صحيح و براي راهيابي به ارزشهاي الهي و انساني و بازداشت از گناه و تباهي از آن استفاده شود.

تمامي معصومين عليهم‏السلام بجز پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مي‏بينيم كه به مناسبتهاي گوناگون اشعاري سروده، يا خوانده‏اند.

از اين رو تمامي معصومين عليهم‏السلام بجز پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مي‏بينيم كه به مناسبتهاي گوناگون اشعاري سروده، يا خوانده‏اند.

البته شعر نگفتن رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نيز علتي داشت زيرا يكي از اتهامهائي كه مشركان براي مقابله با رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و بي اهميت قلمداد كردن اعجاز جاويد او (قرآن) بيان مي‏كردند اين بود كه او را شاعر مي‏خواندند.

و چون شعر در ذهن و زبان عرب جاهلي آميزه‏اي از خيال و دروغ بود اين نكته باعث شد كه خداوند مقام والاي رسالت را از اين اتهام بپيرايد و بگويد «و ما هو بقول شاعر».(9)

اما در كلمات ديگر معصومين عليهم‏السلام اشعار فراواني يافت مي‏شود كه به حق مي‏توان گفت شعر را آبرو بخشيده و شاعران را مايه افتخار گرديده است.

بر خلاف آنچه در آن روزگار مشهور بود كه «نيكوترين شعر دروغ ترين آن است» آنان با اشعاري سرشار از حقيقت اثبات نمودند كه شعر مي‏تواند وسيله‏اي رسا و توانمند در خدمت حقيقت گذاري و باطل ستيزي باشد و اتهام زشت دروغ زني و افترا پراكني را از دامان شعر متعهد، والا و همراه با شعور ستردند.

در اين رابطه به ديوان منسوب به امير مؤمنان عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام و اشعار متنوعي كه در حافظه تاريخ و دل كتابها از ائمه عليهم‏السلام به يادگار مانده است مي‏توان مراجعه كرد.

به عنوان نمونه مي‏توان به شعر خواني امام هادي عليه‏السلام در مجلس متوكل اشاره كرد.

آن هنگام كه شبانه به خانه حضرت مي‏ريزند و آن حضرت را دستگير كرده به بزم ميگساري مي‏آورند و متوكل با بي‏شرمي به آن حضرت مي‏گويد: براي ما شعري بسراي آن حضرت پس از استنكافي كوتاه هفت يا هشت بيت شعر مي‏خواند و چنان مجلس بزم و رقص و شادخواري و گناه را دگرگون مي‏كند كه حتي شخص متوكل تحت تاثير قرار گرفته، آنقدر مي‏گريد كه صورتش از گريه خيس مي‏شود و با احترام آن حضرت را به خانه برمي‏گرداند.(10)

تشويق هنرمندان در مسير مبارزه با منكرات

دين به همان اندازه از فرو رفتگان وادي لذت و غرق شدگان گرداب بي‏خودي و تباهي دور است و با آنها بيگانه، كه از غافلان از جلوه‏هاي محبت و عاطفه و ذوق و زيبائي.

خداوند زيبا است و زيبائي را دوست دارد و تمامي دستورات خود را در هاله‏اي از زيبائي و ذوق و لطافت عرضه كرده است بنابراين اولياء او كه آئينه خدا نمايند نيز به زيبا گويان و زيبا نويسان كه در مسير زيبائي مطلق و زدودن زشتي‏ها باشند علاقمند و آنها را مورد لطف و تشويق قرار مي‏دهند و دراين‏تشويق‏مرز ومكاني نمي‏شناسند.

خداوند زيبا است و زيبائي را دوست دارد و تمامي دستورات خود را در هاله‏اي از زيبائي و ذوق و لطافت عرضه كرده است بنابراين اولياء او كه آئينه خدا نمايند نيز به زيبا گويان و زيبا نويسان كه در مسير زيبائي مطلق و زدودن زشتي‏ها باشند علاقمند و آنها را مورد لطف و تشويق قرار مي‏دهند و در اين تشويق مرز و مكاني نمي‏شناسند.

الف) كوبنده‏تر از هر سلاح

پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وارد مكه مي‏شود تا عمرة القضا را انجام دهد مسلماني (عبداللّه‏ بن رواحه يا كعب بن مالك) در محضر آن حضرت شروع به شعر خواندن مي‏كند و با زبان شعر از شخصيت رسول اكرم دفاع مي‏كند.

عمر بن الخطاب پيش مي‏آيد و به وي اعتراض مي‏كند: آيا در محضر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و در حرم امن الهي شعر مي‏گوئي؟!

پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم روي به عمر كرده، مي‏فرمايد: او را واگذار، سوگند به آن خدائي كه جانم در اختيار اوست سخن او بر كفار شديدتر و سخت‏تر است از افكندن تير. و در روايتي ديگر فرمود سخن او شديدتر است از ضربات شمشير(11)

ب) جنگ هنري

نبرد در راه خدا در دين مقدس اسلام داراي ارزش فراوان و ارج بسيار است تا آنجا كه آن را شرط نجات انسان مسلمان در قيامت دانسته‏اند و فرموده‏اند: «آنكس كه جهاد نكند و يا خود را براي جهاد آماده نسازد منافق مي‏ميرد.»(12)

اما براستي آيا اين جهاد تنها نبرد با شمشير و تير و ساير سلاحهاست؟ تنها مجاهد كسي است كه سلاح برداشته و با افراد مسلحي همانند خود در جبهه نبرد رو به رو مي‏شود و مي‏كشد و كشته مي‏شود؟

دقت در آيات و روايات بيانگر اين نكته است كه دائره جهاد بسي وسيعتر از نبرد روياروي و مسلحانه است.

در اسلام جهاد با مال نيز نوعي جهاد خوانده شده است و نبرد با سلاح هنر و تبليغ نيز از اقسام جهاد في سبيل اللّه‏ شمرده شده است.

پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به حسّان بن ثابت كه شاعري چيره دست بود فرمود: «يا حسان اهج المشركين و جبرئيل معك. اذا حارب اصحابي بالسلاح فحارب انت باللسان» اي حسان مشركين را بدگوي و جبرئيل تو را مدد مي‏رساند چون ياران من با سلاح مي‏جنگند پس تو با زبان خود نبرد كن.(13)

ج) دادخواهي با زبان هنر

قرآن در آياتي از سوره شعراء شاعران را مذمت مي‏كند و آنان را افرادي بي‏ثبات و گويندگان بي‏عمل مي‏خواند ولي در نهايت گروهي را استثناء مي‏كند: آنانكه ايمان آورده و عمل صالح بجا مي‏آورند و خداي را بسيار ياد كرده و چون مورد ستم قرار گيرند دادخواهي و نصرت طلبي مي‏نمايند.(14)

چون اين آيات نازل شد شاعران مسلمان به هراس افتادند حسان بن ثابت و كعب بن مالك و عبداللّه‏ بن رواحه گريان به محضر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شتافتند و عرض كردند: اي پيامبر، خدا اين آيات را نازل فرمود و او مي‏داند كه ماشاعرايم.

در هنگامي ديگر شاعري به محضر رسول‏خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عرضه كرد: خداوند درباره شعر اين آيات را فرو فرستاد اكنون نظر شما در اين رابطه چيست؟ حضرت فرمود: بدرستيكه مؤمن با جان و شمشير و زبانش نبرد مي‏كند به خدايي كه جانم در اختيار اوست اشعار شما درباره دشمنان چون تيرهايي است كه به سوي آنها مي‏افكنيد.

حضرت فرمود: آخر اين آيات را بخوانيد: مگر آنانكه ايمان بياورند و عمل صالح بجا آورند خداي را بسيار ياد كنند و نصرت طلبي و دادخواهي كنند اكنون شما (باشعرتان) دادخواهي كنيد ولي جز سخن حق بر زبان مرانيد و پـدران و مـادران را بـه زشتي ياد نكنيد.(15)

در هنگامي ديگر شاعري به محضر رسول‏خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عرضه كرد: خــداونــد دربـاره شعر اين آيات را فرو فرستاد اكنون نظر شما در اين رابطه چيست؟ حضرت فرمود: بدرستيكه مؤمن با جان و شمشير و زبانش نبرد مي‏كند به خدايي كه جانم در اختيار اوست اشعار شما درباره دشمنان چون تيرهايي است كه به سوي آنها مي‏افكنيد.(16)

كه نمونه‏هائي از اين جهادگران ميدان شعر و ادبيات را مي‏توان در چهره فرزدق و كميت ديد.

د) شعري كوبنده در كنار كعبه

فرزدق در كنار كعبه با سرودن يك شعر تمام هنر خويش را يكجا به كمال در قالب يك قصيده مي‏گنجاند و سپس به همين جرم تمامي حقوق ساليانه خود را از دست مي‏دهد و به زنداني بين مدينه و مكه منتقل مي‏شود.

ولي شعر او بر تارك هنر متعهد مي‏نشيند و اين يك قصيده او در دادگاه ابدي تاريخ سنگين‏تر وبا اهميت تر از خروار خروار قصايد بلند تملق آميز پادشاهان و وزيران و توصيف گل ارج گذاري مي‏شود.

هشام بن عبدالملك قبل از رسيدن به خلافت و آن هنگام كه وليعهد امپراطوري بزرگ اسلامي بود حج گذارد چون طواف را تمام كرد و خواست حجرالاسود را ببوسد و بسياري مردم و ازدحام شگفت آنان مانع از آن شد كه دست وليعهد به حجرالاسود برسد يا اينكه به آن نزديك شود.

از اين رو چاره‏اي نديد جز آنكه در گوشه مسجدالحرام به انتظار خلوت شدن اطراف كعبه بنشيند براي او صندلي آوردند و بزرگان شام كه به همراهي او آمده بودند گردش حلقه زدند و همگي انبوه جمعيت طواف كننده و حج گذار را به نظاره و تعجب ايستاده بودند.

در همين حال مشاهده كردند مردي بسيار زيبا و جذاب كه آثار سجده بر پيشاني او آشكار بود به حلقه طواف كنندگان وارد شد و چون به نزديك حجرالاسود رسيد حاجيان راه بر او گشودند تا به راحتي به نزديك حجرالاسود رفت و آن را استلام كرد. شگفتا اين كيست؟! در اين غوغائي كه متشخص‏ترين افراد نيز در درياي انسانهاي طواف كننده و عبادت كننده غرق‏اند و هيچكس را منزلتي برتر نيست و حتّي وليعهد و همراهان بسيارش را كسي به رسميت نمي‏شناسد و وقعي نمي‏نهد اين مرد تنها، كه اينگونه افراد به او احترام مي‏گذارند كيست؟

يكي از همراهان وليعهد روي به هشام كرده با كمال شگفتي پرسيد: اين مرد كيست؟

هشام كه به خوبي امام زين‏العابدين عليه‏السلام را مي‏شناخت، براي اينكه مبادا دلهاي شاميان به طرف او تمايل پيدا كند اظهار كرد، من او را نمي‏شناسم در اين جمع شاعري توانمند و هنرمندي چيره دست به نام فرزدق شور ايمان و شرار تعهد او را برانگيخت و درياي درون او را متلاطم كرد، از تجاهل وليعهد مغرور سخت برآشفت و انكار نابجاي هشام را برنتابيد، روي به هشام كرد و با فريادي رسا گفت: اي امير آيا تو او را نمي‏شناسي؟

اگر تو او را نمي‏شناسي من بخوبي مي‏شناسم و اكنون او را معرفي مي‏كنم تا ديگران نيز بشناسند.

آنگاه بدون انديشه وزمان‏سوزي چهل‏بيت شعر ناب در اوج هنرنمائي وزيبائي وفصاحت وبلاغت انشاء كرد.


  • يا سائلي اين حل الجود والكرم هذا الذي تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه و الحل و الحرم

  • عندي بيان اذا طلابه قدموا والبيت يعرفه و الحل و الحرم والبيت يعرفه و الحل و الحرم

اي پرسشگر كه از كان جود و كرم سراغ مي‏گيري پاسخ پرسش تو نزد من است اگر جويندگان و پرسش‏گران نزد من آيند.

اين مرد كسي است كه سرزمين مكه گامهاي او را مي‏شناسند.

و بيت اللّه‏ و حِلّ و حَرَم به عظمت وي آگاهند.

اين هنرنمائي فوق العاده همراه با اين شجاعت و شهامت بي‏اندازه چنان بر روح و روان جمع اثر گذاشت كه طنين زيبا و دلنشين و خرد آفرين و محبت گستر آن را هنوز در فضاي مسجدالحرام مي‏توان‏احساس كرد.

دقيقا به اندازه همين تأثير مثبت در دل دوستان و حتي ناآگاهان، در قلب تيره دشمنان بغض و كينه آفريد. گوئي امواج هزاران تير زهرآگين به سوي وليعهد پرتاب شد.

هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع كردند و او را به زنداني بين مكه و مدينه منتقل نمودند. امام سجاد عليه‏السلام فردي را به سراغ اين هنرمند متعهد فرستاد و دوازده هزار درهم به وي پيشكش نمود و فرمود به او بگو عذر ما را بپذير كه اگر بيش از اين نزد ما بود او را بيش از اين مي‏نواختيم.

هشام لبريز از خشم فرياد كشيد: چرا درباره ما اينگونه شعر نمي‏سرائي؟

فرزدق با كمال شهامت پاسخ داد: تو نيز پدري چونان پدر او و نيائي همچون نياي بزرگوار او و مادري بسان مادر او داشته باش تا تو را همانند وي بستايم و شعر گويم.

اين جواب كوبنده، سنگين‏تر ازتمامي‏آن قصيده‏بود.

هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع كردند و او را به زنداني بين مكه و مدينه منتقل نمودند.

امام سجاد عليه‏السلام فردي را به سراغ اين هنرمند متعهد فرستاد و دوازده هزار درهم به وي پيشكش نمود و فرمود به او بگو عذر ما را بپذير كه اگر بيش از اين نزد ما بود او را بيش از اين مي‏نواختيم و هر ساله به اندازه حقوق دريافتي او كه اكنون قطع شده است براي او خواهيم فرستاد.

فرزدق پولها را نپذيرفت و گفت: من اين اشعار را به خاطر خدا و پيامبر او گفتم اين كلمات شعله خشم دروني من بود كه بواسطه بي‏احترامي به خدا و رسول شعله كشيد و فوران نمود بنابراين حاضر نيستم در مقابل آن چيزي بستانم.

امام زين العابدين عليه‏السلام دوباره پول را به فرزدق باز فرستاد و فرمود: خدا از انديشه تو آگاه است و عمل پسنديده تو را پذيرفته است اكنون تو را به حق خودم سوگند مي‏دهم كه اين پولها را بپذيري. و فرزدق پس از اين سوگند امام هديه آن حضرت را پذيرفت.(17)

ه··) شاعرترين عرب

كميت بن زيد اسدي شاعري شيعي است كه تمامي زندگي خود را وقف بيان عقايد اسلام راستين «تشيع» كرد و سرانجام پاداش اين جهاد مستمر را با شهادت در راه خدا دريافت نمود. هنر و شعر او يكي از نمونه‏هاي والاي امر به معروف و نهي از منكر با سلاح مؤثر هنر است. علامه سيد محسن امين، كميت را اينگونه معرفي مي‏كند: كميت شعر شيعي را از حالت رثا و گريه به شعري تعقلي و انديشه‏اي سوق داد و استدلالهاي محكم و براهين استوار تشيع را در جامه لطيف و پوشش زيباي هنر به جامعه عرضه نمود. او شاعري شيعي است كه عقيده او ژرف و خردورزي در شعر او بسيار عميق و برهانهاي او سخت استوار است. براساس عقيده ديني خود مبارزه مي‏كند و تفكر سياسي مشخصي را دنبال مي‏كند.

و با آشكاري تمام به نبرد با حكومت جائر مي‏پردازد. او اولين كسي است كه استدلال و برهان و مناظره را در دفاع از علويين در حوزه شعر وارد نمود و از حق پايمال شده و غصب شده آنان دفاع كرد. او سخن خود را با منطقي استوار و پشتوانه‏اي از آيات الهي عرضه مي‏كند و با تمامي اشعار ديگر شيعي به مخالفت برخاسته است. زيرا ديگران بر گريه و عزاداري و اظهار ناراحتي و ناله تكيه مي‏كنند و تنها عاطفه‏ها را مخاطب قرار مي‏دهند و گه گاهي سخن از انقلاب و قيام مي‏گويند ولي او شعر را در بستري قوي از تعقل و انديشه و احتجاج و محكم سازي تفكر شيعه قرار داده است.(18)

اين هنرمند و الامقام و خردگستر و شورآفرين هماره مورد تاييد معصومين عليهم‏السلام قرار مي‏گرفت و آنان مقام اين آمر به معروف و ناهي از منكر بزرگ غصب خلافت را ارج مي‏نهادند و وي را مي‏ستودند.

صاعد دوست كميت مي‏گويد: همراه او به محضر امام زين العابدين عليه‏السلام وارد شديم كميت به امام سجاد عرضه داشت در عشق به شما و در راه ثنا گستري شما شعر گفته‏ام و آن را ذخيره خويش نزد پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏دانم... .

آنگاه قصيده معروف خويش را برخواند: من لقلب متيم مستهام... .

چون سخن و قصيده كميت به پايان آمد امام سجاد عليه‏السلام فرمود:

ما از پاداش دادن به تو عاجزيم ولي خداوند از پاداش دادن ناتوان نيست.

آنگاه امام عليه‏السلام خواست هديه‏اي به كميت عنايت كند، كميت عرض كرد: اگر بنا داريد به من هديه‏اي بدهيد برخي از لباسهايتان راكه با بدن شريف شما تماس داشته است به من عنايت كنيد تا به آنها تبرك جويم.

حضرت بلافاصله لباس خود را از تن بدر آورد و به او هديه نمود و دست به دعا برداشته گفت:

«خدايا به روزگاري كه مردم از خاندان پيامبرت دامن فراچيده و نسبت به آنان بخل ورزيدند كميت به آنها نزديك شد و از جان خويش در راه آنان مايه گذاشت حقايقي را كه ديگران كتمان كردند او اظهار نمود. او را با سعادت زنده بدار و در نهايت شهادت را روزي او فرما. و او را پاداش دنيايي نيز عنايت فرما كه ما از پاداش دادن او ناتوانيم... .»

بعدها كميت اظهار مي‏كرد: هماره بركت دعاي امام سجاد عليه‏السلام را در زندگي خويش مي‏يابم.(19)

و) امام باقر عليه‏السلام و شاعر حق گرا

كميت به محضر امام باقر عليه‏السلام بار يافت و قصيده پيشين را در محضر آن حضرت نيز قرائت كرد امام روي به او كرده و فرمود هماره مورد تاييد روح القدس هستي تا آن هنگام كه درباره ما شعر مي‏گويي.

سپس رو به سوي قبله آورد و سه بار فرمود: خدايا كميت را بيامرز و آنگاه به او رو كرده و فرمود اين صد هزار درهم را از ميان خويشان خود براي تو گرد آورده‏ام... .

كميت سوگند ياد كرد آنها را نخواهد پذيرفت و اظهار داشت، مي‏خواهم خدا خود پاداش شعرم را به من عنايت فرمايد، ولي اگر مي‏خواهيد مرا اكرامي كنيد پيراهني از لباسهايتان به من عنايت فرمائيد، امام باقر عليه‏السلام نيز به او پيراهني هديه داد.(20)

امام صادق عليه‏السلام و تشويق شاعر

در ايام حج در صحراي مِني كميت به حضور امام صادق عليه‏السلام مي‏رسد و از آن حضرت مي‏خواهد كه به شعر او گوش فرا دهند. امام در ابتدا مي‏فرمايد اين ايام زمان ذكر خدا و عبادت است... گويا كميت خود فهميده بود كه مانعي در كار است كه اكنون امام به شعر او گوش فرا نمي‏دهد.

از اين رو پس از گذشت اندك زماني دوباره به حضرت پيشنهاد كرد شعرش را قرائت كند حضرت كسي را فرستاد خانواده و خويشان را گرد آورد و چون خاندان امام صادق عليه‏السلام گرد آمدند فرمود: بخوان.

كميت به محضر امام باقر عليه‏السلام بار يافت و قصيده پيشين را در محضر آن حضرت نيز قرائت كرد امام روي به او كرده و فرمود هماره مورد تاييد روح القدس هستي تا آن هنگام كه درباره ما شعر مي‏گويي. سپس رو به سوي قبله آورد و سه بار فرمود: خدايا كميت را بيامرز و آنگاه به او رو كرده و فرمود اين صد هزار درهم را از ميان خويشان خود براي تو گرد آورده‏ام.

شعر سرشار از ايمان و عاطفه و حقيقت كميت، خردها را برانگيخت و عاطفه‏ها را تحريك كرد و صداي گريه از مجلسيان بلند شد و چون كميت اين بيت را قرائت كرد:


  • يصيب به الرامون عن قوس غيرهم فيا اخرا اسدي له الغيّ اولاً

  • فيا اخرا اسدي له الغيّ اولاً فيا اخرا اسدي له الغيّ اولاً

امام صادق عليه‏السلام دستها را به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا كميت را بيامرز.(21)

در جلسه ديگر كميت شعري را در محضر امام صادق عليه‏السلام قرائت مي‏كند و حضرت آن را گوش داده سپس آن را اصلاح مي‏كند و چون كميت اصلاح امام را مي‏بيند عرض مي‏كند مولاي من شما شاعرتر از من هستيد.(22)

و بالاخره اين شاعر غيرتمند و خردورز و حق گو در سال 126 ه·· ق در حالي كه ميراثي هنري بالغ بر پنج هزار و دويست و هشتاد و نه بيت به يادگار گذاشته بود با شمشير دشمنان به شهادت رسيد و آخرين سخني كه شاعرانه‏ترين و عاشقانه‏ترين كلام او بود و آن را بايد بيت الغزل و شاه بيت تمامي اشعار او دانست بر لبانش شكوفه زد و به يادگار ماند:

اللهم ال محمد اللهم ال محمد اللهم ال محمد.(23)

هنر داستان گويي در خدمت امر به معروف

جلوه ديگر هنر، داستان گويي و قصه نويسي است به طور كلي اين هنر را مي‏توان به سه قسم تقسيم كرد.

1 ـ قصه‏هاي تاريخي

2 ـ قصه‏هاي عملي و راهبردي

3 ـ قصه‏هاي خيالي

قصه‏هاي تاريخي، بيان حوادث گوناگون تاريخي به صورت‏بهم‏پيوسته‏وبراساس‏كيفيت‏وقوع‏خارجي‏آنهاست.

در اين قسم داستان گويي آنچه مهم است تبيين گوشه‏هايي از حوادث و همراهي با قهرمان داستان، در تمامي لحظات داستان است. اوج و فرود آن نه از نظر ارزشي بلكه از نظر تاريخي و تحريكي مورد توجه قرار مي‏گيرد.

قهرمان داستان با تمامي خصوصيات زشت و زيبا آموزنده و بدآموز، سودمند و بي‏فايده و زيان رسان مورد توجه قرار مي‏گيرد و به عبارتي ديگر همانگونه كه هست بي كم و كاست مطرح مي‏شود و هدفي جز بيان تاريخ يا سرگرمي ندارد.

اما قصه‏هاي عملي و راهبردي بيان حوادث تاريخي هستند نه در يك تسلسل تاريخي بلكه در يك نظم هدفمند و چارچوبي غايت‏گرا. در اينگونه داستان و قصه، گوينده بدنبال ايجاد تأثير مثبت در روح و روان شنونده و خواننده است و آنچه را در اين مسير مفيد مي‏افتد و سود مي‏آورد. بيان مي‏كند و از گفتن و نوشتن حوادث همراه و همزاد، كه در هدف تأثيري ندارد، مي‏گريزد و به تسلسل تاريخي و ترتيب وقوع آن چندان اهميت نمي‏دهد.

قسم سوم قصه‏هايي هستند كه به تاريخ و واقعيت كاري ندارند و اصولا در دنياي خارج تحقق نيافته‏اند بلكه آفريده ذهن گوينده‏اند. او براي بيان سخن خويش و دنبال كردن هدف خود قالب داستان را برگزيده است تا تأثير سخنش بيشتر باشد.

در حقيقت اين داستانها تمثيل‏هايي از واقعيت خارج‏اند نه خود واقعيت و سمبلي از تاريخ بشري هستند نه تاريخ بشري.

قسم اول را ما در كتاب و سنّت سراغ نداريم زيرا نه قرآن و نه سنت رسالتشان تاريخ نگاري و قصه نويسي نبوده است و داستانهاي قرآن نيز هيچكدام در اين چارچوب نمي‏گنجند.

اما قسم دوم و سوم را مي‏توان در كتاب و سنت جست. استفاده قرآن از قصه بقدري زياد است كه ما تنها به فهرستي از آنچه به صورت مفصّل يا گذرا در چند سوره قرآن آمده است اشاره مي‏كنيم.

به عنوان مثال در سوره بقره اين داستانها بيان شده است:

1 ـ قصه آدم عليه‏السلام (آيات 30 تا 38).

2 ـ قصه گاو بني‏اسرائيل و زنده شدن مقتول (آيات 66 تا 73).

3 ـ قصه قيام موسي عليه‏السلام عليه فرعون و سرگذشت بني اسرائيل (آيات 49 تا 61).

4 ـ قصه نبرد طالوت و جالوت (آيات 245 تا 251).

5 ـ قصه مناظره ابراهيم عليه‏السلام با نمرود (آيات 257 تا 258).

6 ـ قصه شهر خراب و مردن و زنده شدن عزير عليه‏السلام (آيات 258 تا 259).

7 ـ قصه زنده شدن مرغابيها براي ابراهيم عليه‏السلام (آيات 259 تا 260).

و در سوره آل عمران اين قصه‏ها ذكر شده است:

1 ـ قصه همسر عمران و نذر دختر او (آيات 34 تا 37).

2 ـ قصه زكريا و همسر او و نازائي آنها (آيات 38 تا 41).

3 ـ قصه برگزيده شدن مريم و تولد عيسي عليهم‏السلام (آيات 41 تا 50).

4 ـ قصه حضرت عيسي عليه‏السلام و حواريون (آيات 51 تا 55).

5 ـ قصه نبرد بدر و تاييدات الهي (آيات 122 تا 128).

6 ـ قصه نبرد اُحد و امتحان الهي (آيات 139 تا 144) و ديگر جنگهاي رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم .

7ـقصه‏مباهله‏نصاراي‏نجران‏باپيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم .

و در سوره كهف داستانهاي زير آمده است:

1 ـ قصه اصحاب كهف (آيات 9 تا 26).

2 ـ قصه باغي كه در آتش سوخت (آيات 31 تا 44).

3 ـ قصه ملاقات خضر و موسي عليهما‏السلام (آيات 60 تا 82).

4 ـ قصه ذي القرنَيْن (آيات 83 تا 99).

قرآن درباره هدف و اهميت قصه‏هاي خود دو تعبير جالب توجه دارد:

الف) «فاقصص القصص لعلّهم يتفكرون.»(24)

قصه‏ها را برايشان بازگو كن شايد بينديشند.

ب) «لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب ما كان حديثا يفتري ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كل شي‏ء و هدي و رحمة لقوم يومنون»(25) يعني همانا در قصه‏هاي ايشان صاحبان خرد را عبرت و پندپذيري است. اين سخني كه به دروغ بافته شده باشد، نيست بلكه تصديق آن معارفي است كه پيش از آن (قرآن) بوده است و تفصيل هر چيز و هدايت و رحمت است براي گروه مومنان.

در قسم سوم داستانها مي‏توان به داستان آدم و سجده ملائك و تمرّد و شيطان اشاره كرد كه برخي از مفسران آن را بيان نمادين حقايق دانسته‏اند.

البته روشن است كه اينجا سخن از خيال پردازي نيست بلكه منظور بيان هنرمندانه و سمبليك معارف و حقايق هستي است.

و در سنت مي‏توان به داستان بسيار مفصل بلوهر و يوذاسف كه در بحارالانوار از امام عسكري عليه‏السلام در طي 61 صفحه نقل شده است اشاره كرد.(26)

شيوه‏هاي هنري ديگري كه در قرآن از آن استفاده شده است از قبيل تشبيه‏ها، استعارات، كنايات، تمثيل‏ها، حقيقت و مجاز، خود نيازمند كتابي جداگانه است كه برخي نويسندگان قديم و جديد به اين مهم پرداخته‏اند و ما به واسطه رعايت اختصار از آن مي‏گذريم.

مرز ميان هنر متعهد و...

نكته‏اي كه در اين ميان هرگز نبايد از ديده پنهان بماند آن است كه همواره هنر با يك تقسيم ضروري و اساسي رو به رو بوده است. تمامي سلاحها را هم مي‏توان در خدمت ستم و بيداد و شكم و شهوت و آدمكشي و فساد و نسل سوزي و فرهنگ برافكني قرار داد و هم مي‏توان از آن براي ستم سوزي و گشودن مرزهاي عدالت و ايمان و رفاه به روي بندگان خدا مورد استفاده قرار داد و هنر نيز يك سلاح است.

سلاح هنر نيز مي‏تواند در خدمت ايمان و تعهد و انسانيت قرار گيرد و مي‏تواند عليه اين جبهه بكار گرفته شود.

هماره هنري مورد تأييد بوده است و بر استفاده از آن در هدايت خواهي مردم و امر به معروف و بازداشت از منكر تأكيد شده است كه سالم و متعهد و شورآفرين و شعور افزا باشد نه هنري غفلت‏زا و شهوت آفرين و فساد انگيز...

به اين تقسيم اساسي در عرصه‏هاي مختلف هنر نظري بيفكنيم.

شعر متعهد و شعر غير متعهد

هنگاميكه سخن از شعر به ميان مي‏آيد با كمال صراحت ميان شعر خيال‏آور و گناه‏زاي در خدمت شهوات و آلودگي‏ها يا در خدمت بيدادگران و شاهان و دربارها با شعر متعهد شورآفرين و شعورساز و در خدمت ارزشهاي متعالي انساني تفاوتي آشكار گذاشته مي‏شود.

گروه اول به چرك و آلودگي و كثافات و بلكه بدتر از آن تشبيه مي‏شود و پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏فرمايد: اگر درون مرد از چرك انباشته باشد، به كه از شعر(27)

و در روايتي ديگر از احترام كردن و سلام كردن به شش گروه نهي مي‏كند و يكي از آن گروه شاعراني هستند كه زنان پاك دامان را مورد هجوم ادبي خود قرار مي‏دهند.(28)

ولي گروه دوم آنقدر قدر مي‏بيند و بر صدر مي‏نشيند كه امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: «من قال فينا بيت شعر بني اللّه‏ له بيتا في الجنة» آنكس كه يك بيت شعر درباره ما بسرايد خداي در بهشت خانه‏اي براي او بنا كند.(29)

امام رضا عليه‏السلام مي‏فرمايد: هيچ مومني درباره ستايش ما شعر نمي‏سرايد مگر آنكه خداوند در بهشت شهري براي او بنا مي‏كند كه از هفت برابر اين دنيا گسترده‏تر است و در آن شهر همه فرشتگان مقرّب و انبياء مرسل به ديدار او مي‏آيند.

و در برخي روايات ثواب بزرگتري را وعده مي‏دهند كه شايد اين اختلاف ثواب بواسطه اختلاف درجات شعر و موقعيت شعر و شاعر باشد.

امام رضا عليه‏السلام مي‏فرمايد: هيچ مومني درباره ستايش ما شعر نمي‏سرايد مگر آنكه خداوند در بهشت شهري براي او بنا مي‏كند كه از هفت برابر اين دنيا گسترده‏تر است و در آن شهر همه فرشتگان مقرّب و انبياء مرسل به ديدار او مي‏آيند.(30)

هنرهاي صوتي

صداي زيبا و گوش نواز و روح‏پرور خود هنري والاست كه به تعبيري بهار گوش است و آرامش روح.

ولي اين هنر را نيز تيغ تيز واقعيت به دو بخش تقسيم مي‏كند؛

صداي خوشي كه در خدمت تن و شهوات و گناه قرار دارد و غفلت‏آور و لهوي است و به عنوان غنا شناخته مي‏شود. و صداي خوشي كه در خدمت كرامت والاي انساني و پرورش روح و بيدار كردن عاطفه و احساس زيبا دوستي و بدور از لهو و نامتناسب با جلسات خوش گذراني است كه بعنوان صداي خوش ارج مي‏بيند و ستايش مي‏شود.

درباره گروه اول آمده است: الغناء يورث النفاق(31) غناء موجب نفاق مي‏شود.

«الغنا رقيه الزنا(32)» سوق دهنده به سوي ناپاكدامني است.

و در روايتي ديگر غنا را شاخه‏اي از درخت زقّوم دانسته است كه در جهنم روييده و هر كس به آن چنگ زند او را به آن سمت و سو خواهد كشاند.(33)

ولي درباره صداي خوش در خدمت تعهد و ايمان آمده است:

«ليس منّا من لم يتغنّ بالقران» آنكس كه قرآن را با صداي خوش تلاوت نكند از ما نيست.(34)

و در روايتي آمده است: «حسنوا القران باصواتكم فان الصوت الحسن يزيد القران حسنا.»

قرآن را با صداي نيكو زينت بخشيد زيرا صداي زيبا بر زيبايي قرآن مي‏افزايد.(35)

و درباره امام سجاد عليه‏السلام آمده است كه آنقدر زيبا قرآن مي‏خواند كه گذر كنندگان در معابر مي‏ايستادند و به صداي دلنواز او گوش فرا داده و گاه از زيبائي آن بيهوش مي‏شدند.

و نظير اين حسن صوت و زيبايي قرائت درباره امام موسي بن جعفر عليهما‏السلام نيز وارد شده است.(36)

و درباره امام باقر عليه‏السلام آمده است كه آن حضرت بهترين و خوش صداترين قاريان قرآن بود.(37)

دو گونه قصه

داستان سرائي و قصه گويي نيز داراي تقسيمي بدين قرار است.

گاه قصه گويي براي اتلاف وقت و بطالت و غفلت است در اينجا قصه‏گو نهي مي‏شود و حتي گاه مورد تعزير قرار مي‏گيرد.

چنانكه اميرالمومنين عليه‏السلام قصه گويي را در مسجد مشاهده كرد او را زد و از مسجد بيرون كرد.(38)

و در روايتي امام صادق عليه‏السلام قصه گويان را لعنت كرد.(39)

و البته مطلب نسبت به سخنوري و سخنراني كه شعبه‏اي ديگر از هنر است نيز همين گونه است.

امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: «من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن اللّه‏ فقد عبداللّه‏ و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس.»(40)

آنكس كه به سراغ گوينده و سخنراني برود او را پرستش كرده است اگر سخنگو از خدا سخن مي‏گويد پرستش خدا كرده و اگر از ابليس و به ميل و هواي شيطان سخن مي‏گويد پرستش ابليس كرده است.

ولي قصه‏گويي و سخنراني متعهدانه ارزش والا و مكانت عظماي خود را دارد. كه امام عسكري عليه‏السلام فرمود خداوند سنت خود را بر اين قرار داده است كه هر كس درمانده در اعتقادات و وامانده در بحث عقيدتي را ياري دهد تا بر معاندي پيروز شود خداوند آنچه ثواب و درجه براي او مقرر كرده است تا يك ميليون برابر مضاعف مي‏كند.(41)

و دانشمندي كه با نور علم خويش افرادي را از ظلمت جهل و ضلالت نجات بخشيده است در روز قيامت مي‏ايستد تا درباره تمامي كساني كه از او استفاده علمي برده‏اند شفاعت كند و با خود به بهشت ببرد.(42)

خلاصه سخن اينكه خداوند در قران، و معصومين عليهم‏السلام در سنت براي وادار كردن انسانها به معروف و باز داري از منكرات از بهترين شيوه‏هاي هنري سود جسته‏اند و در اين راه هنرمندان را تشويق و تقويت نموده‏اند و آنان كه براي خدا و بر اساس شيوه‏هاي الهي و اولياي او مي‏خواهند بدين مهم بپردازند موظفند در اين راه بهترين شيوه‏ها و ماندگارترين و هنرمندانه‏ترين آنها را انتخاب كنند.

(4) تفسير البيان، ج1، ص 0.

(14) سوره شعراء، آيه 225 تا 227.

(15) تفسير قرطبي، ج13، ص153.

(20)الاغاني،ج17،ص24باكمي‏تفاوت‏تنقيح‏المقال،ج2،ص41.

(3) سوره مؤمنون، آيه 14.

(13) كنزالعمال، ج3، ص195.

(17) بحارالانوار، ج46، ص124؛ كشف الغمه، ج2، ص291.

(22) تنقيح المقال، ج2، ص41.

(41) بحارالانوار، ج2، ص8، ح15.

(42) همان، ص2، ح2.

(26) بحارالانوار، ج78، ص383 تا ص444.

(35) همان.

(36) همان، ص254، ح1.

(38) وسائل الشيعه، ج12، ص111، ح1.

(39) همان، ح2.

(21) الاغاني، ج17، ص31؛ اعيان الشيعه، ج9، ص34.

(27) بحارالانوار، ج79، ص292، ح12.

(28) همان، ص292، ح13 و 14.

(30) همان، ح11.

(31) همان، ص241، ح7.

(1) سوره مؤمنون، آيه 14.

(2) استفاده از آيات اول سوره ملك.

(5) سوره هود، آيه 44.

(6) سوره يوسف، آيه 80.

(7) همان.

(10) مروج الذهب، ج4، ص93.

(11) تفسير قرطبي، ج13، ص151؛ سنن ترمذي، ج5، ص127؛ كنزالعمال، ج3، ص580.

(8) بحارالانوار، ج92، ص16.

(9) سوره حاقه، آيه 41.

(19) همان، ج9، ص34.

(24) سوره اعراف، آيه 176.

(12) ميزان الحكمه، ج2، ص125.

(16) همان.

(18) اعيان الشيعه، ج9، ص35.

(23) الاغاني، ج17، ص40؛ اعيان الشيعه، ج9، ص35.

(25) سوره يوسف، آيه 111.

(29) همان، ص291، ح9.

(32) همان، ص247، ح26.

(33) همان، ص262، ح8.

(34) همان، ص255. برخي اين حديث را اينگونه معني كرده‏اند: آنكه با قرآن خود را بي‏نياز نبيند از ما نيست.

(36) همان، ص254، ح1.

(37) ميزان الحكمه، ج8، ص83.

(40) همان، ص111، ح4.

پژوهشنامه انقلاب اسلامي شماره 1