عبداللّه بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجى (منسوب به عرج الطائف) مىگويد:
«هرگز نه ديدارمان را در دامنه كوه ثبير فراموش خواهم كرد»
«و نه اين گفتار فرو افتادهاش كه بارش اشگها بر آن پيشى گرفته بود:»
«آيا درست شنيدهام كه تو بامداد يا شامگاه فردا با شترى از اينجا خواهى رفت؟»
حارث بن خالد مخزومى نيز مىگويد:
«به سوى جمار و دنباله آن و به سوى ذات القتاده ثبير»
عمده كوههاى بزرگ مكه، اَثبِره (جمع ثبير) ناميده مىشد؛ از جمله «ثبير غينا» است كه بلندترين اين ثبيرهاست و عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» نامند؛ زيرا همواره بر قله آن پرندگان سپيد است. اين كوه را «ثبير الأثبره» (بزرگ اثبره) نيز گفتهاند و در دوران جاهليت «سمير» و بعدها «صَفَر» نام داشت و به قلّه آن «ذات القتاده» مىگفتند.
بخش جنوبى اين كوه برابر كوه نور (حِرا) است و بخش شمالى آن بر منا مُشرف است و صفحه شمال شرقى آن «ثَقَبَه» نام دارد.
عربهاى دوران جاهليت، تا گاهِ پرتو افكنىِ خورشيد بر قله اين كوه، از مزدلفه روان نمىشدند. از اين رو مىگفتند: «ثبير پرتو افكند تا روان شويم.»
جمع ثبير است و به تعدادى از كوههاى مكه؛ مانند «ثبير غينا»، كه توضيح آن گذشت و گستردهتر از ديگر كوههاى مكه اطلاق مىشود.
اين كوه از شرق بر ابطح سايه مىافكند و از شمال بر منا مُشرف است و از سمت جنوب روبروى كوه «حرا» است. عموم مكيان امروزه آن را «جبل الرخم» مىنامند.
كوه «مسفله» از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنين كوه عُمَر، شراسف، ناقه و جز آنها.
كوهى است كه از شرق به «خنادم» پيوسته و از سمت جنوب غربى مقابل ثبير غينا است و همچنان در جنوب امتداد يافته است به كوه «سُدَير» و از سمت غرب به كوه «سبع بنات» متصل است و درست از قسمت جنوبى آن كوه «ثور» ديده مىشود.
همان كوه مزدلفه و جز آن است.
فضل بن عباس لَهَبى ـ منسوب به ابولهب عموى پيامبر اكرم ـ ص ـ (1) مىگويد:
«چه بسيار قعيقعان، بلدح، جنوب اثبره، بطن عساب، هاوتان، كبكب، جتاوب، بعوص، اقراعِ اشقاب از تو دور هستند!»
البته «بطن كساب» درست است نه بطن عساب؛ زيرا كساب كوهى است در كناره وادى ملكان كه هنوز بدين نام شناخته مىشود و همان كوهى است كه عمر بن ابى ربيعه دربارهاش گفته است:
«منزلگاههاى ميان جرير و ركن كساب ويران شده است»
ليكن كسى را نديدهام كه جايى به نام «عساب» بشناسد.
اين كوه در سمت شمال ثبير نصع و ميان كوههاى ثَقَبَه و طارقى، در شمال مزدلفه، واقع شده است. ولى حدودش به آن پيوسته نيست. وادى اُفاعيه، كه از ميان ثبير غينا و حِرا مىگذرد و دهانه وادى ابراهيم را تشكيل مىدهد، از آن چشمه گرفته است سيل آن به مسجدالحرام زيان مىزد؛ زيرا از كوههاى سر به فلك كشيده سرچشمه مىگرفت. لذا وقتى «العدل» ساخته شد، آب افاعيه را به «صفراء اليوم» كه در مكة السدر واقع شده برگرداندند و اين آب از آنجا به «فخ» و از آنجا به «بلدح» مىرود.
ثبير النصع كوهى بزرگ است كه از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است و كوه مزدلفه نيز ناميده مىشود و ميان آن و «مأزمين» مرغزارى به نام «رقع المرار» فاصله مىاندازد.
ازرقى درباره علت اين نامگذارى مىگويد كه زنگيان مكه از آن هيزم برمىگرفتند و در كنارش به بازى مىپرداختند. امروزه اين كوه به «مسفله» معروف است. البته نامهاى ديگرى دارد، چون كوه عُمَر ـ كه به بخش مشرف بر شُبَيكه گفته مىشود و ريع الحفاير آن را مىپوشاند ـ و كوه ناقه ـ كه از طرف جنوب شرقى مجاور كوه عمر است ـ ناقه به سنگ ريزهاى گفته مىشود كه شبيه شتر است. كوه شراسف مجاور آن است و در جنوب غربى كوهى است به نام «نوبه» و چه بسا ارتباطى با نام زنگيان داشته باشد. و كوهى كه در غرب آن واقع است «حفائر» ناميده مىشود. حفائر در زمان ازرقى «ممادر» نام داشت؛ يعنى محل استخراج گل «مدر» كه براى ساختمان سازى به كار مىرفت. امروزه اين جا از مناطق مسكونى مكه است.
همانطور كه گذشت ثبير الخضراء، نيز كوهى است داراى قلّه كه از سمت جنوب بر اقحوانه مشرف است و از جانب غرب امتداد يافته و به خنادم مىپيوندد. و از طرف جنوب گسترده شده تا آن كه به كوه سُدَير متّصل مىشود.
ثبير اعرج، همان كوه «حِرا» است كه توضيح آن خواهد آمد.
توضيح اين يك نيز به دنبال آن خواهد آمد.
گفتنى است كه امروزه نام «ثبير» ناشناخته است و حتى بسيارى از كوههاى مكه نيز نام ندارند.
به معناى گاو نر است و در ماده «اطحل» از آن سخن گفتهايم(2). اين كوه در جنوب مكه واقع شده و از مزدلفه و مسفله ديده مىشود. پيشتر نيز گفتيم كه يكى از ثبيرهاى مكه به شمار مىرود. ابوطالب عموى پيامبر اكرم ـ ص ـ در اين باره گفته است:
«به پروردگار مردم و آفريننده ثور، عير و بالا رونده به سوى حرا و مقيم در آن و آن كه ثبير را در جايش استوار كرد، از هر نكوهشگر عيبجو و دروغ پرداز و افترازنندهاى، پيش از آن كه اقدام كند، پناه مىبرم.»
اين شعر نشان مىدهد كه «ثور» در مكه معروف بوده است و از زمانى كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آستانه هجرت به آن پناه برد، براى مسلمانان به كوهى مقدس بدل شد و آنان به ياد حضرتش به زيارت آن مىرفتند و گاه براى تبرك داخل آن مىشدند. موقعيت جغرافيايى آن پيشتر بيان شد.
بر وزن افعل از طُحْله به معناى خاكسترى رنگ است.
پيشينيان آن را نام كوهى كه امروزه به «ثور» معروف است، دانستهاند. ثور نام پسر عبد منات بن ادّ بن طابخه بوده و اين ثور، به كوه اطحل نسبت داده شده و گفته شده است؛ ثور اطحل. فقيه و محدث سفيان بن سعد ثورى نيز بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه.
بعيث شاعر مىگويد:
«ما با اموال غارت شده پادشاهان آمديم و نيزههايمان در ضربت زدن گوى سبقت را از ديگر نيزهها ربود و عمرو را پس از آن كه در پس اطحل يا عكل خوار شده بود، با خود آورديم.»
امروزه در فرهنگ و تاريخ اسلامى، اين كوه به «ثور» معروف است و در آن غارى است كه پيامبر اكرم و همراهش در آستانه هجرت به مدينه داخل آن پناه گرفتند.
تاكنون مردم موقعيت نادرستى از اين كوه تصوّر كرده و آن را سينه به سينه منتقل كردهاند؛ مثلاً مىبينيم كه در كتابهاى درسى چنين آمده: «اين كوه در پايين مكه قرار دارد.» ليكن اين تصور نادرست است؛ زيرا اين كوه درست در جنوب مكه واقع شده است؛ يعنى در جنوب مسجدالحرام. اما از آنجا كه راه رسيدن به ثور از مسفله و سپس از «ريع كُدَىّ»، كه در پايين مكه قرار دارند بوده است، زائران آن را پايين مكه مىپنداشتند.
امروزه با گشودن راهى كوهستانى به نام «ريع بَخش» مىتوان مستقيماً از اجياد بدانجا رفت.
مردم به زيارت اين غار مقدس مىروند و در اين مورد خرافهاى نيز ساختهاند بدين شرح كه هر كسى نتواند از غار خارج شود حرامزاده است.
نمىدانم سازنده اين ياوه كيست. ليكن تاكنون ديده نشده است كه فرد تنومندى وارد و خارج شود. همچنانكه ديده نشده كه لاغر اندامى نتواند از آن خارج شود. در هر صورت اسلام اجازه چنين خرافهسازى را نمىدهد.
آوازه غار ثور در مكه از بيان موقعيت جغرافيايى بىنيازش مىكند. و هر كس از هر سمتى وارد مكه شود، مىتواند آن را چون گاو نرى در مقابل جنوب آشكارا ببيند. چه بسا اين جلوه، با نامگذارى آن ارتباطى داشته باشد.
عمر بن أبى ربيعه مىگويد:
«آن شب در «جزل» هنگامى كه باران پيراهنم را به تنم خيس كرده بود، گفتم اى كاش مىدانستم! ـ آيا اين ايكاش گفتن كارى را به سامان مىرساند ـ اين انتظار نزد رباب پاداشى دارد؟»
سباعى در تاريخ مكه مىگويد: «جِزّل (با كسر جيم مكسور و زاى مشدد) منسوب به گروهى از سپاهيان است كه در آنجا بازى مىكردند. ليكن شعر عمر گوياى آن است كه اين مكان پيش از آن كه اين سپاهيان مكه را بشناسند، معروف بوده است. اوصاف اين كوه بر كوه معروف به «خليفه» كه از سمت جنوب در برابر مسجدالحرام و در سمت راست اجياد كبير قرار دارد، منطبق است. بالاى اين كوه قلعهاى است كه شريف سرور، يكى از واليان مكه در دوران عثمانى، آن را بنا كرده است.
در سال 1406 ق. با ايجاد تونلى زير اين كوه، ميان مسفله مكه و حى الجياد كبير ارتباط برقرار شده است.
واژه شناسان آن را با كسر جيم ضبط كردهاند، ليكن امروزه مكيان آن را با ضم جيم «جُعْرانه» تلفّظ مىكنند.
شاعرى گفته است:
«ايكاش امروز، خانهاش و خانهام در جعرانه ميان شآم و كبكب قرار داشت. تا آن كه هر روز او را در ميان لبيك گويان مىديدم كه در منا با سنگريزههاى «محصب» به رمى جمره مشغول است.»
مقصود و آرزوى شاعر آن است كه كاش خانهاش در شمال كبكب بود؛ زيرا جعرانه آنجاست. شايد درستتر آن بود كه بجاى «مابين الشآم فكبكب» مىگفت: «مابين الستار فكبكب»؛ چرا كه كوه ستار در نزديكى جعرانه، در جنوب واقع شده است و همان كوهى است كه بر دو كوه راه نجد از طريق شمال مشرف است.
امروزه جعرانه، روستاى كوچكى است در كناره وادى سرف و در آن مسجدى است كه مكيان از آنجا عمره مىبندند و مركز بخش است. راههاى شوسه آنجا را به مكه وصل مىكند و داراى اندك زراعتى است.
پيامبر اكرم ـ ص ـ پس از غزوه طائف، از آنجا عمره بست و شبانه خارج شد و همان شب باز گشت.
ضد تفرقه است. ابن هرمه در شعرى مىگويد:
«قلبم همه چيز را فراموش كرد و آرام گرفت، جز خاطره شبى در «جمع» را. و آن ديگرى كه در «محصب» زخم خورد و مجلس دوشيزگانى كه چشمانشان چونان چشمان آهوان لاغر شده از حمله گاوان وحشى بود.»
شاعر ديگرى سروده است:
«آرزو داشت ليلا را در «جمع» ببيند و بدين گونه قلبش از رنجهايى كه مىكشيد آسوده شود.ليكن هنگامىكه اوراديدليلا ازخود دورش كرد و آرزوهايش را به باد داد.
حال كه زمان فرصتىبدو داد ومحبوبه خسّت بهخرجداد، روزگار راچه گناهىاست؟»
ابوطالب عموى پيامبرـ ص ـ نيز مىگويد:
«آيا برتر از شب «جمع» و منازل منا و جمعيتى كه به مجرد صدور اجازه، چون بارانى پرشتاب، خارج مىشوند، حريم و منزلى وجود دارد؟»
جمع همان مزدلفه است كه به دليل تجمّع حجاج در آن، هنگام خروج از عرفه، جمع ناميده شده و مشعرالحرام در آن است و آن كه مدعى است جمع همان «قزح» است دچار پندار نادرستى شده است.
حجاجنمازهاى مغرب وعشارادرآنجا باهمجمعمىكنند ومىخوانند.سپس ـ طبق فتواى بيشترمذاهب ـ شب راهمانجابيتوتهمىكنند وپسازخواندن نمازصبح راهى منا مىشوند.
عربها تنها با اجازه اجازه دهندهاى، از «جمع» خارج مىشوند. نخست صدور اجازه در انحصار خزاعه بود و آنگاه در اختيار عدوان قرار گرفت؛ ابو سياره يكى از فرزندان سعد بن وابش بن زيد بن عدوان بود.
شاعرى گفته است:
«با اجازه ابوسياره و دوستانش، از بنى فزاره حركت كرديم و او كه بر اُلاغى سالم سوار بود و به سوى قبله مىرفت همسايگانش را فرا مىخواند.»
ابو سياره در حالى كه بر ماچه الاغى سوار بود، فرمان حركت را صادر مىكرد.
فزاره از غَطفان هستند و نمىدانم چگونه از موالى ابوسياره به شمار آمدهاند! و كسى را كه اين نكته را روشن كرده باشد نديدهام.
ابو سياره بامداد در حالى كه بر الاغى سوار بود پيشاپيش حجاج از جمع راه مىافتاد و خطبه زير را براى آنان مىخواند:
«پروردگارا! ميان همسرانمان صلح و صفا و ميان شبانان ما مودّت و مهربانى ايجاد كن و ثروت را ميان بخشندگان ما قرار ده.
به پيمانهاى خود وفادار باشيد. همسايگان خود را گرامى بداريد و از ميهمانان خود پذيرايى كنيد.»
آنگاه مىگفت: «ثبير پرتو افكند تا ما روان شويم.»
در هر صورت امروزه مردم «جمع» را نمىشناسند، بلكه با «مزدلفه» آشنا هستند و آن را «مزدلفه» و گاه «مستلفه» مىگويند.
همان حَثَمَه عمر بن خطاب است كه از ربع رهطه بنى عدى بن كعب بود. عمر در اين باره مىگفت:
«آن كسى كه مرا از «حَثَمَه» خارج كرد، بر بازگرداندن من بدانجا تواناست.» و مقصودش شهادت بود.
از نظر جغرافيايى، حَثَمَه بيشهاى كوهستانى و قابل تجزيه است. اين حَثَمَه در دامنه كوه عُمر چسبيده به شبيكه بود كه آبادانى و شهرسازى آن را پوشاند. امروزه از طرف مغرب خورشيد به پل شبيكه چسبيده است.
خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره ـ يا حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ مىگويد:
«زنانى كه ميان حُجُون و حَثَمَه در شبهاى مهتابى و روشن مىزيند، آن ساكنان بطاح از ساكنان خانههاى دمشق، دلپسندتر و خواستنىترند. زنان دمشقى هنگامى كه به خود مشك و عنبر مىزنند، بويى چون بوى پشم نم خورده مىدهند.»
ابوالفرج اصفهانى(7) درباره داستان اين شعر چنين مىنويسد:
شنيدهام كه حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره ـ البته خالد بن مهاجر بن خالد بن وليد بن مغيره نيز گفتهاند ـ هنگامى كه نزد عبدالملك بن مروان به دمشق رفته بود با حُميده دختر نعمان بن بشير ازدواج كرد.
حُمَيْده درباره شويش چنين گفت:
«با مردى از اهل مدينه، هنگامى كه به سراغم آمد، ازدواج كردم، اما افسوس چه ازدواج گمراهانهاى! جوانان و كامل مردان دمشق از مهاجران و بيگانگان، نزد ما محبوبترند. اين مهاجران، بويى چون بوى تن بز دارند كه مُشك وعطر از پوشاندن آن عاجز است.»
حارث در پاسخش گفت:
«ساكنان حجون نزد من از ساكنان خانههاى دمشق دلنشينترند. زنان دمشقى هنگامى كه به خود مشك و عنبر مىزنند بويى چون بوى پشم نم خورده مىدهند!»
جايى ديدم كه كسى با تكلف اين شعر را به گونه ديگرى تفسير كرده، و «مرق» را نوعى عطر دانسته است. حال آن كه عربها مرق و بوى بد آن را در پيراهن، نيك مىشناختهاند؛ بويژه آن كه مقام، مقامِ بدگويى و هجو است.
گفتنى است كه اين دو، اهل حجاز بودهاند كه يكى پيش از ديگرى به دمشق آمده و مقيم آن شده و دومى را بيگانه و غريب به شمار آورده است.
باضم حاء و جيم است كه امروزه آن را حُجُول ـ با تبديل نون به لام، كه هر دو قريب المخرج هستند ـ تلفظ مىكنند.
قبيله جرهم، متولّيان خانه خدا بودند كه از حق تجاوز كردند و به فسق روى آوردند. از اين رو ميان آنان با خزاعه جنگى درگرفت، كه به رانده شدن آنان به يمن از سوى خزاعه انجاميد. در اين ميان شترى متعلق به مُضاض بن عمرو جُرْهمى ـ پيشواى جرهميان ـ گم شد و او در پى آن رفت تا آن كه به وادى مكه رسيد و ديد كه شترش را كشتهاند و در حال پختن آنند. مضاض با ديدن اين صحنه، قصيده بلندى سرود كه قسمتى از آن چنين است:
«گويى ميان حُجون تا صفا و در مكه هرگز كسى نزيسته است و در واسط به سوى جنوب تا «منحنى» از «ذو الاراكه» كسى نبوده است!
نه. چنين نيست. ما ساكنان آنجا بوديم، ليكن حوادث روزگار ما را از آنجا راند و خدايمان درجايى غريب مسكن دادكه گرگان زوزه مىكشند و دشمن در كمين است.
آرى. اگر اينك دنيا يكسره پشت به ما كرده و ما را بارى گران پنداشته است، بداند كه روزگارى ما متوليان خانه خدا بوديم و به گرد آن طواف مىكرديم. ونيكى آشكاراست.»
مضاض اشعار ديگرى دارد كه نشانگر اشتياق او به مكه است. خزاعه به مدت پانصد سال متولى كعبه بودند تا آن كه دچار فساد شدند و قصى بن كلاب آنان را راند و قريش سرپرستى كعبه را به عهده گرفتند و آن را آباد كردند و هنگامى كه گذاشتن بتها در خانه خدا و تغيير ديانت بجاى مانده حضرت ابراهيم آغاز شد، خداوند متعال حضرت محمد - ص - را با دين حق برانگيخت و مكه را دگرگون كرد و با گرامى داشتن آن محل، آنجا را قبله جهانيان قرار داد.
قصيده مضاض متعلق به حدود 700 سال قبل از بعثت پيامبر است و از نظر استحكام و زيبايى در اوج كمال است و گوياى آن است كه شعر عربى، پيش از بعثت پرمايه بوده و عمر طولانى دارد. اما ادعاى مستشرقان مبنى بر آن كه شعر عربى با فاصله كمى پيش از بعثت آغاز شده است؛ يكى ديگر از گزافه گوييهاى فراوان آنان است.
آنان در عمر هر شعر كهنسالى؛ مانند شعر مضاض، شك مىكنند و اگر مبنا را بر شك و ترديد بگذاريم، ناگزير بايد عمده ميراث خود را دور بريزيم.
اين استطرادى بود كه به مناسبت قصيده مضاض بن عمر، بدان پرداختيم.
ابو طالب، عمومى پيامبر اكرم ـ ص ـ مىگويد:
«خداوند به آن گروه هدايت يافته و دور انديش كه پياپى، به حجون مىآيند. پاداش دهاد!
آنان كه بر دماغه حجون چون پادشاهان حمير نشستهاند؛ چه بسا از آنان گرامىتر و بزرگوارتر شد.»
كَثير بن كَثير سهمى مىگويد:
«چه بسيار جوانان و كامل مردان عفيف كه در حجون بودند و درگذشتند!
ما به يقين مىدانيم آن كسى كه جام مرگ نوشيد، ديگر باز نمىگردد.»
ابو ذؤيب هذلى مىگويد:
«مرا به نزد آنان بفرست، بهترين پيك كسى است كه از همه جنبههاى قضيه با خبر باشد. با نشانهاى آن هنگام كه سواران ميان حجون و «سرر» درنگ مىكنند.»
ومادام جاراً للحُجُونِ المُحَصَّب(10) «تا وقتى كه كوه ثبير بر جاى خود استوار و محصب همسايه حجون است، فراموشت نمىكنم.»
اشعار فوق، سروده شاعرانى است كه از حجون گذشتهاند. اما حجون كجاست؟ امروزه راه كوهستانى حجون معروف است و عامه مردم ـ همانطور كه اشاره شد ـ آن را «حجول» تلفّظ مىكنند. ليكن اين كوهراه در زمان شاعران مذكور در فوق، حجون ناميده نمىشد. بلكه «كداء» نام داشت، كه حسان بن ثابت خطاب به مشركان قريش درباره آن مىگويد:
«زهى خسران بر شما باد! اگر اسبهاى ما را كه در كداء آبها را مىپراكندند، نديده باشيد.»
جغرافىدانان پيشين ـ احتمالاً به سبب دورى از مكه ـ در تعيين محدوده حجون تعمق نكردهاند و هر يك از آنان كه حجون را ديده، چون زائرى بيگانه آن را نگريسته است. حال مشاهدات چنين كسى اگر راهنما و بلدى از همان محل با او نباشد چه ارزشى دارد؟
هنگامى كه استاد رشدى ملحّس به تصحيح انتقادى كتاب اخبار مكه ارزقى همت كرد، پنداشت دو حجون وجود دارد؛ يكى جاهلى و ديگرى متعلق به دوران اسلامى. ليكن اين تصور نادرست است و ما نصوصى داريم ـ كه نص ازرقى مهمترين آنهاست ـ دال بر آن كه حجون نام كوهى است كه از ريع الحجون امروزى، از مشرق به شمال كشيده شده و سمت شرقى آن كوه اذاخر است كه به «ثنية اذاخر» و به خُرمانيه (حائط خرمان) منتهى مىشود و از همان «ثنيه» بود كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در روز فتح مكه وارد آن شهر شد.
بنابراين كوه حجون همان كوهى است كه گورستان قديمى اهالى مكه بر دامنه جنوب غربى آن واقع شده است و آرامگاه حضرت خديجه نيز در آن قرار دارد.
يكى از معروفترين كوهها يا در حقيقت معروفترين كوه مكه است.
اين كوه در شرق مكه به سوى شمال واقع شده است و غارى كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آن به عبادت مىپرداخت و نخستين بار در آن بر او وحى نازل شد و آيات الهى مبنى بر فرمان حق تعالى كه: «اقرأ باسم ربّك الَّذي خلق، خلق الإنسان من علق، اقرأ و ربّك الأكرم، الَّذى عَلَّم بالقلم»(11) به دو ريد در اين كوه قرار دارد.
نبوّتى كه نورش بشريت را فرا گرفت و عدل و بركت آن همگان را در پوشاند و ـ جز شقاوت پيشگان ـ همه از آن بهرهمند شدند، از همين كوه آغاز شد.
اين كوه، تاريخى طولانى دارد و از نظر لغوى و تاريخى، پيشينيان دربارهاش بسيار گفتهاند (بنگريد به معجم معالم الحجاز). بيشتر متأخران، از آن در اشعار خود ياد كردهاند تا آن كه سمبل هدايت و الهام به شمار مىرود. از جمله شاعران كهن كه دربارهاش شعر گفتهاند، عوف بن احوص است كه مىگويد:
«سوگند به آن كه قريش به زيارت حرم او پرداخت و سوگند به آنچه حِرا در خود جاى داده است. من...»
در كتاب معجم معالم الحجاز در اين باب چنين نوشتهايم:
حرا، كوه سربرافراشته، نوك تيز و لغزندهاى است در مقابل ثبير الأثبره، از شمال. ميان آن دو «وادى افاعيه» قرار دارد كه از مكه آغاز مىشود و به سوى شرق مىرود و از «يمانيه» مىگذرد.
غارى كه پيامبر اكرم ـ ص ـ در آن به عبادت مىپرداخت و نخستين آيات قرآن (آيات آغازين سوره علق) بر او نازل شد، در همين كوه است.
اين كوه نخست «ثبير اعرج» ناميده مىشد و اينك «كوه نور» ناميده مىشود. وادى جليل از آن به سمت غرب آغاز مىشود. امروزه ساختمانهاى مكه تا دامنههاى غربى آن رسيده است.
حرا 200 متر از سطح دريا ارتفاع دارد و در دامنه جنوبى آن آثار قنات «زعفران» ـ كه زبيده همسر هارون الرشيد آن را ايجاد كرد و آب آن به مكه مىرسيد و بعدها قطع شد ـ ديده مىشود.
ياقوت حموى در اين باره مىنويسد: «حِرا (با كسر حاء ـ تحفيف و مد همزه) كوهى است از كوههاى مكه در سه ميلى آن. برخى اين واژه را مؤنث مىدانند و آن را غير منصرف به شمار آوردهاند؛ جرير در اين مورد مىگويد:
وأعظمهم ببطن حِراءَ ناراً «آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزندهتر از هر آتشى نيست؟»
جرير در اين بيت، «حرا» را جر نداده و با فتحه آورده است؛ زيرا از آن، شهرى را كه حرا در آن واقع شده، خواسته است.
برخى از واژه شناسان مىگويند: مردم اين واژه را به سه صورت تلفّظ مىكنند: گروهى «حاء» را با فتحه تلفظ مىكنند حال آن كه با كسره درست است، گروهى الف آن را با قصر و كوتاه تلفظ مىكنند حال آن كه الف آن ممدوده است و گروهى آن را با اماله تلفّظ مىكنند كه غلط است؛ زيرا «راء» قبل از الف مفتوح و ممدود قرار گرفته و در مقام تلفظ مستعلى است و اماله آن صحيح نيست.
پيامبر اكرم ـ ص ـ قبل از آغاز وحى به حِرا مىآمد و در غارى از آن كوه به عبادت مىپرداخت تا آن كه جبرئيل ـ عليهالسلام ـ بر او نازل شد.
عَرَّام بن اصبغ مىگويد:
«از جمله كوههاى مكه، ثبير است كه كوه بلندى است در مقابل حرا. حرا از ثبير بلندتر است و بالاى آن نوك تيز و لغزان است. منقول است كه پيامبر اكرم ـ ص ـ همراه با برخى اصحاب خود، برقله آن صعود كردند. ناگاه كوه به حركت در آمد. پيامبر خطاب به آن فرمود: «اى حِرا، آرام باش كه بر تو جز پيامبر يا صديق يا شهيدى نيست.»
بر اين دو كوه ـ چون ديگر كوههاى مكه ـ گياهى نمىرويد، جز اندكى «ضهياء» در اين كوهها آب نيز وجود ندارد. كوههاى عرفات كه در كنار آن واقع است و كوههاى طائف كه به آن متصل مىباشد، آب فراوان دارد.
بكرى مىگويد:
«حراء (با كسر حاء و مدّ الف بر وزن فعال) كوهى است در مكه.»
اصمعى گويد: برخى آن را مذكر و منصرف و برخى مؤنث و غير منصرف مىدانند. عوف بن احوض آن را مؤنث دانسته، مىگويد:
«آيا ما برترين مردم در جهان نيستيم؟ و آيا آتش ما در حِرا فروزندهتر از هر آتشى نيست؟»
ابن انبارى درباره مجرور نشدن حرا مىگويد: آن را نام اطراف كوه قرار دادهاند، گويى كه نام شهرى است.
ابو حاتم مىگويد: «بودن حرا، از صورت ديگر آن معروفتر است.» و گفته پيشين را با اندكى تفاوت به عنوان شاهد مثال ذكر مىكند.
رؤبه مىگويد: برخى قسمتهاى حرا منحنى است. اما اصمعى معتقد است كه هيچ قسمتى از آن انحنا ندارد.
سخن عرّام كه حرا از ثبير بلندتر است، نادرست است و با مشاهده، اين نكته روشن مىشود. همچنين قله حرا اندكى انحنا دارد.
ازرقى(13) مىگويد: حزوره بازارى در مكه، بر درگاه خانه امّ هانى (دختر ابوطالب) كنار قسمت گندم فروشان بود كه بعدها داخل در مسجدالحرام شد. حزوره در اصل منارهاى بود به سوى حَثَمَه، حزاور، جباجب و اسواق.
برخى مكيان مىگويند حزوره در محل آب انبارى كه به دستور خيزران در حياط خانه ارقمايجاد شد، قرار داشت. برخى ديگر مىگويند در محاذات «ردم» در وادى قرار داشت. ليكن درستتر آن آن است كه در كنار حناطين (گندم فروشان) بوده است. سفيان از ابن شهاب نقل مىكند كه گفت: پيامبر خدا ـ ص ـ در حالى كه در حزوره بود فرمود: «به خدا سوگند كه تو محبوبترين شهرها نزد خدا هستى و اگر نه آن بود كه اهالى تو مرا بيرون راندند، از نزدت بيرون نمىرفتم.»
سفيان مىگويد: داخل حزوره در مسجدالحرام شدم.
جرهمى در مورد حزوره مىگويد:
«قومى بخيل و سختگير كه در حزاور به خريد و فروش مشغول بودند، آن را آغاز كردند.»
ابوعبيد بكرى مىگويد:
حزوره جايى است چسبيده به خانه خدا كه عبدالرحمان بن عثمان بن عبيداللّه ـ برادر زاده طلحة بن عبيداللّه ـ كه همراه ابن زبير كشته شده بود، در آن مدفون است و هنگامى كه مسجدالحرام را گسترش دادند، قبرش نيز داخل مسجد قرار گرفت.
زبير بن ابوبكر نيز اين مطلب را ذكر كرده است.
غنوى مىگويد:
«آن روز ابن جدعان در كنار حزوره چون قيصرى يا دارنده كاخى جلوه مىكرد.»
زهرى مىگويد: ابو سلمة بن عبدالرحمان از عبداللّه بن عدى بن حمراء زهرى برايم نقل كرد كه پيامبر خدا ـ ص ـ در حالى كه در حزوره در بازار مكه بود، فرمود: «به خدا قسم تو بهترين سرزمين خدا و محبوبترين آنها نزد من هستى و اگر مرا از تو بيرون نمىكردند، از نزدت بيرون نمىرفتم.»
لذا مىبينيم كه شافعى به استناد گفته پيامبر اكرم ـ ص ـ مىگويد: «مكه مطلقاً برترين شهرهاست.
بدين ترتيب روشن مىشود كه حزوره داخل ركن شمال غربى مسجدالحرام قبل از گسترش دوره عثمان است؛ يعنى اينك در طرف صحن چسبيده به آن ركن است.
خَطُم كه امروزه عربها آن را خشم مىنامند؛ به معناى راهى ميان بر از كوه به زمين است. در مكه دو «خطم» وجود دارد؛ يكى خطم الحجون است و ديگرى خطمى است كه در شمال عرفه واقع شده است.
خطم الحجون در برگيرنده گورستان مكيان و در برابر اذاخر و در سمت راست ابطح است. حارث بن خالد در اين باره مىگويد: أقوى من آل فطيمة الحزم
فالعَيْرتان فأوحش الخَطُم(14) «حزم، عيرتان و خطُم دشوار، از آل فطيمه نيرومندترند.»
«حى الجعفريه» در دامنه آن واقع شده است و از كنار گورستان قديمى مكيان تا شعب اذاخر يمانى امتداد دارد.
دومين خطم، در شمال عرفه واقع شده است و مسيل عُرَنَه ميان آن دو قرار دارد و قسمتى از آن به حدود حرم پيوسته است و از سوى شرق و شمال به كوههاى «شُعُر» (جمع شعراء) و كوه طارقى متصل است و دشتهاى «مغمس» از آن به سوى شرق و شمال شرقى امتداد يافته است.
ابوخراش هذلى به اين خطم اشاره دارد آنجا كه گفته است: غداة دعا بني جشع و ولىّ
يؤم الخَطُمَ لايدعو مُجِيباً(15) «فرداى روزى كه بنى جشع، فرا خواندند و متوجه خطم گشتند ليكن پاسخى نشنيدند.»
به نظرم بنى جشم درست است نه بنى جشع. بنى جشم قبيله معروفى بوده است.
ّ
خم، چاهى در مكه بود كه گفته مىشود به كلاب بن مرّه ـ پدر قصى ـ تعلّق داشت. همچنين گويند اين چاه و چاه «رُمّ» را عبدالشمس بن عبد مناف حفر كرد و گفت:
حفرت خُمّاً و حفرت رُمّاً
حتى ترى المَجْدلنا قد تَمّا(16) «چاههاى خم و رم را كندم تا ببينيد كه مجد ما كامل شده است.» گفتهاند كه خم چاهى است نزديك «ميثب» كه مردم در دوران جاهليت و اسلام براى تفريح بدانجا مىرفتهاند.(17)
امروزه خم دو شاخه دارد و در حدود پنج كيلى مسجدالحرام واقع شده است. شاخهاى خُم و ديگرى خُميم ناميده مىشوند كه از كوه سدير سرچشمه مىگيرند و پس از يكى شدن، سرچشمه «بطحاء قريش» را تشكيل مىدهند كه به عُرنَه مىرود.
در خم آب باران جمع مىشود و مكيان پس از بارش باران، براى گردش به آنجا مىروند. تا مدتى پيش، جايى كه دو شاخه آب خم جمع مىشوند، چاهى بود كه احتمالاً همان بئر خُم منسوب به متقدمان قريش است. بر سر اين چاه مىتوان «ميثب» را در مغرب خورشيد ديد.
يكى از سالخوردگان ساكن آن ناحيه با تأكيد به من گفت كه اين چاه و شاخهاى كه به آن مىريزد، «خم» نام دارد و اين عادت عرب است كه چيزى را به نام مجاور آن بنامند ليكن من ترجيح مىدهم كه اين را چاه قريش قديم بدانم؛ زيرا همانند آن نامهاى قديمى خود را همچنان حفظ كردهاند.
1 ـ معجمالبلدان؛ اثبره و نيز نك: معجم معالم مكه التاريخيه و الأثريه. 2 ـ رك: معالم مكه التاريخيه و الاثريه، ص 26 3 ـ ديوان عمر بن ابى ربيعه، ص 17 4 ـ معجم البلدان. جعرانه. 5 ـ معجمالبلدان، جمع. 6 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 32 7 ـ الاغانى، دارالشعب، ص 3347 8 ـ اخبار مكه، ج 2، ص 273 9 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون. 10 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون. 11 ـ سوره علق، آيات 4 ـ 1. امروزه اين كوه به «جبل النّور» معروف است. 12 ـ در معجمالبلدان به جاى رَحْلاً، طرّاً آمده است. 13 ـ اخبار مكه، ج 6، ص 294 14 ـ معجم معالم الحجاز، الخطم. 15 ـ معجمالبلدان، الخطم. 16 ـ معجمالبلدان، الخمّ. 17 ـ اخبار مكه، ص 214