بديهايت را فراموش کنم
باور کن
ادامه ات را...
من هنوز خسته از کوله بار سختي
پدرت هستم.
و از عقده هاي کودکي ات بيزارم.
فراموشم مي کني
من هم مانند برادرم .
به خانه که مي رسم .
عطش يک چاي گرم دارم .
کاسه سوپي را که هميشه براي من فراموش مي کني
باور کن
-هيچ زن هرزه ايي
در خانه ات پير نمي شود .
گناه را به خانه نياورده ايم
زيستن را از ياد برده ام.
و گمشده ايي اينچنين تنها را رها مي کني