محمد نقيزاده
و رموز را به كار ميگرفتند. سمبلها و رموزي كه ميتوان از آنها به عنوان كهنالگوهايي نام برد كه در غالب تمدنها و فرهنگها به گونهاي تقدس يافتهاند. نمونههاي مهم آن دايره، مربع، ماندلا،... ميباشد.
در شرق دور، هنر بودايي متأثر از تفكر بوديسم، در نقاشي و مجسمه سازي متثمل ميشود. هنر هندو نيز به شدت بر آن جهاني و سمبليك بودن هنرهايش تكيه دارد. براي نمونه در مورد رقص شيوا آمده است. شيوا همان عشق ازلي است كه لوسيان (Lucian) درباره آن چنين گفته است: به نظر ميرسد كه رقص و پايكوبي در آغاز همه چيزها به وجود آمد و به همراه عشق، آن ذات قديم، پديد شد، زيرا ما اين رقص ازلي را به وضوح در رقص دسته جمعي بروج و در ثوابت و سيارات و در هم پيوستگي آنها و در تغييرات متبادل آنها و در هماهنگي موزون و با نظام آنها مشاهده ميكنيم. (1) ملاحظه ميشود كه تعميم معناي رقص تا به حركت كواكب و سيارات و بروج نيز انجام ميشود. در واقع رقص شيوا سمبل حركت موزون عالم هستي است.
در ايرانِ دوره هخامنشي هنر غالبا صورت ديني يا ميتولوژيك پيدا ميكند و براساس خداشناسي، جهانشناسي و انسان شناسي زرتشتي، به ظهور در ميآيد. (2)
ادبيات، به ويژه شعر، يكي از هنرهاي مورد توجه پيروان بسياري از اديان بوده است كه با بهرهگيري از مضامين و اصول ديني و همچنين به كارگرفتن رموز و سمبلها به ويژه در بيان معارف ديني آثار گرانسنگي را از خويش به جاي گذاشتهاند. ويژگي اين نوع از هنر فراهم بودن امكان دسترسي عامه مردم به آنهاست. ضمن آن كه به دليل اهميت معنا و محتواي آنها (به ويژه در عصر حاضر) امكان تكثير فراوان آن و بالنتيجه دسترسي سهل به آنها كاملاً ميسر است. در عين حال نبايد از پيچيدگيهاي رموز و سمبلها و معارف آنها غافل ماند.(3) ادبيات زمينه بسياري از هنرهاي ديگر همچون سرودها، نمايشها، داستانها و همچنين تعامل فرهنگها است كه البته توضيح آن، موضوع اين بحث نخواهد بود. براي نمونه بايد توجه داشت كه سرود خواني، يكي از زمينههاي عبادي بسياري اديان است كه علاوه برجنبه عبادي آن با تنوعات و بهرهگيري از رموز و سمبلها و با همراه شدن با موسيقي به عنوان جلوهاي هنري، ظهور يافته است.
يكي از موضوعات پنجگانه وداها، سرودهاي مقدس (mantra) ميباشد كه در توصيف آنها آمده است: سرودهاي مقدس اغلب در مدح و ثناي خدايان ودايي سروده شده است. سرودهاي مقدس نه ما را مكلف به انجام دادن فعلي ميكند و نه ما را از انجام دادن فعلي برحذر ميدارند، بالنتيجه يگانه ضرورت و لزوم اين سرودها همان توضيحاتي است كه اينان درباره مراسم عبادي ميدهند و امور مربوط به قرباني را در ذهن ما مجسم ميسازند. (4) و يا ودانتا مساوي با متون و تصنيفات اوپاتيشادهاست كه سرآمد ادبيات رمزي و تمثيلي كيش هند و آيين سري دوران باستان ودايي است. (5)
هنر پروري دين و يا به عبارتي ارتباط اديان با هنر و بهرهگيري آنها از آن، در جهت بيان مباني و اصول و ارزشهاي معنوي خويش و همچنان شكل دادن به فضاي مناسب عبادات و آيينها و انجام مناسك و مراسم ادامه داشت تا دوره تمدن يوناني فرا رسيد و معيارهاي ارزيابي هنرها دگرگون شد. براي دوره از عصر يونان به بعد، معيارهاي زيبايي هنري كلاسيك مطرح ميشود كه در واقع معيارهايي، دنيايي هستند. در واقع قبل از آن، هر گونه معيار و ارزيابي هنر، در رابطه به ماوراءالطبيعه و عالم غيب و موضوعات و مفاهيم ديني و غير دنيايي مطرح است، در حالي كه اين دوره آغاز شكلگيري و بهرهگيري معيارهاي مادي و اين جهاني براي ارزيابي هنرها ميشود كه اين دوگانگي تا به عصر معاصر نيز ادامه يافته است.
مسيحيت كه جهان و انسان را مظاهر تجلي خدا ميداند، تا جايي پيش ميرود كه خداوند را در وجود مسيح متجسم ميپندارد و با اين تفكر است كه هنر مسيحيت، سعي در ارتباط همه هنرها و جزئياتش با عالم غيب دارد. در واقع نه تنها همه شمايلها و مجسمههاي هنر مسيحي به نوعي به غيب اشاره دارند، كه ابنيه و اجزاء آنها نيز از طريق سمبلها و رموز خود به تجسم عالم غيب مسمي هستند.
و اما هنر اسلامي اگر چه كه اشكال و زمينهها و موتيفهايي را از فرهنگها و تمدنهاي قبل از خود اخذ ميكند، لكن در هنرهايي گام برميدارد و پيشرفت ميكند كه به دو وجه مهمِ تنزيه و تذكر متصف هستند. هنرهاي اسلامي را در تلاوت قرآن كريم، در خطاطي كتاب الهي و در ايجاد مكاني براي عبادت مسلمين ميتوان جستجو كرد.
از آن جايي كه هنر (همچون بسياري زمينهها و فعاليتهاي انسان و حتي بيشتر از آنها) به دو وجه و دو قلمرو رحماني و شيطاني يا حقيقت و مجاز قابل تقسيم است و تشبه در اين وادي بسيار قويتر و قدرتمندتر و فريبندهتر از ساير شقوق فعاليتهاي بشري است، هنرمندان مسلمان، تنها آن دسته از هنرهايي را به ميان جامعه آورده و ترويج مينمودند كه امكان گمراه نمودن مردم از طريق آنها منتفي باشد و به همين دليل است كه هنرهايي چون موسيقي و نقاشي در ميان هنرهاي ديني جايي ندارند. كه البته دليل اصلي نفي نقاشي و يا مجسمهسازي همان ويژگي تنزيه هنر اسلامي است كه به شمايل شكني معروف شده است.(6)
يكي از ويژگيهاي بارز هنر اسلامي (همچون ساير هنرهاي ديني) رمز پردازي پيچيده آن است. به گونهاي كه نه تنها صورتي را نميتوان يافت كه فاقد معنايي باشد، بلكه فراتر از آن نظر عرفا تفكر ظاهرنگري و توقف در ماده و عدم عبور از آن نوعي بتپرستي تلقي ميشده است:
شيخ محمود شبستري
بحث صورت الهي انسان (خلق ا... آدم علي صورته) كه در مسيحيت به معناي تجسم خدا در عيسي عليهالسلام تعبيرشده و شمايل نگاري را تقدس ميبخشد، در تفكر اسلامي به صورتي كيفي مطرح ميشود. به اين معنا كه انسان قوايي از صفات الهي (حيات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و كلام) را كه در واقع صفات كيفي است (به خواست خدا) دارا شده است و به اين ترتيب تصويري كه نتواند هيچ يك از اين صفات سبعه را به نمايش بگذارد نميتواند به عنوان هنر ديني و قدسي مجاز در تفكر اسلامي مطرح شود. مضافا اين كه اين عمل خلاف اصل تنزيه خواهد بود كه هر گونه تجسم صورتي الهي را نفي مينمايد.
تو كز سراي طبيعت نميروي بيرون كجا به كوي حقيقت گذر تواني كرد
آيا دين محدود كننده هنر است؟ بدون تعارف بايد به اين سؤال پاسخ مثبت داد. اما چون اين پاسخ مثبت، به تنهايي مبين همه ابعاد موضوع نيست، بنابراين بهتر است كه موضوع كمي توضيح داده شود.
* دين با توجه به جنبه معنوي و غيبي خويش به قدري وسعت و عمق و در واقع همچون خود غيب بيكرانگي دارد كه محدود نمودن هنر در موضوعاتي خاص به هيچوجه مانعي براي رشد و تعالي آن نخواهد بود، همان گونه كه در همه اديان رخ نموده است. به عبارت ديگر هيچ جهانبيني و تفكر ديني را نميتوان سراغ گرفت كه مانع پيشرفت هنرهاي مجاز مورد نظر خويش شده و به عبارتي براي هنر مجاز حدي تعيين نموده باشد.
* اگر چه كه مكاتب غيرالهي ظاهرا ورود در هيچ نوع از هنري را منع نمينمايند، لكن به جهت نيات سياسي و اقتصادي (و دنيايي) خويش و با قدرت مادي (سياسي و نظامي و تبليغي و...) كه در اختيار دارند، آن چنان هنرمند و جامعه را هدايت ميكنند كه تنها به هنرهايي بپردازند كه مروج اصول جهانبيني آنهاست. في المثل هنر مدرن كه ميتواند فردگرايي را در مقابل ايده جامعه گرايانه سوسياليسم رشد دهد، به شدت از سوي كشورهاي بلوك غرب تبليغ و ترويج ميشود. در حالي كه در بلوك شرق (سابق) نيز به نوبه خود سبكهايي تبليغ و ترويج ميشدند كه اصالت را به جمع داده و ميتوانستند به عنوان دليلي بر رجحان جمعگرايي و ايدئولوژي مورد نظرشان مطرح شوند.
بنابراين معيارهاي اصلي هنر ديني را در معنويت گرايي آن، در كمال و شرافت بخشيدن به ماده، در جنبه تمثيلگرايي و رمز پردازي آن و در به نمايش درآوردن اصل يا اتفاقي مقدس و قدسي ميتوان جستجو نمود.
در واقع بهرهگيري هنرها از دين و يا به عبارتي تجلي هنر ديني، منوط به دريافتهاي معنوي از دين و سعي هنرمند در لباسِ ماده پوشاندن به آنها در قالب رموز و تمثيلها و سمبلها بوده است. به بيان ديگر هنرمندي كه از مفاهيم ديني بهره ميگيرد، آثار هنري را به منظور صرفِ ارايه اثري هنري و به عبارتي هنر براي هنر ايجاد نميكند، بلكه مراد اصلي او مفاهيم و ارزشهايي است كه آن دين خاص بر آن استوار بوده و يا اين كه آنها را به عنوان آرمان و غايت حيات معرفي نموده است. مروري اجمالي بر تعريفي كه از نيروانا ميشود، به خوبي بيانگر اين موضوع است كه هنرمندان تمثالگر و تنديس ساز تنها به شمايل نگاري و تنديس سازي نپرداختهاند. بلكه مراد اصليشان بيان حالات و زمان و اتفاق مقدسي بوده است كه رخ داده است. در تعريف نيروانا آمده است: هر آنكس بكوشد كه نيروانا را همچون مقام مثبت يا منفي يا فقط مقام عدم انهدام تعبير كند، نظري در پيش گرفته كه در آيين بودا آن را كفر و الحاد ميدانند. درست است كه اين طرز بيان، مردمان عصر جديد را ارضاء نميكند و ما ميخواهيم مطالبي بيشتر درباره معاني آن بدانيم ولي پاسخ دادن قطعي بر اينكه نيروانا چيست امكان ناپذير است زيرا خود بوداييان اين سؤالات را بيربط و غير شرعي تعبير كردهاند. نيروانا انتها و هدف غايي تعليمات بودايي است و مستلزم آنست كه جوينده حق ابتدا به واقعيت حق، بيدار شده باشد، مانند خود بودا كه زير درخت روشنايي، ناگهان به واقعيت مطلق رسيد و به قول بوداييان روشنايي محض در اعماق وجودش تابيد و در حالي كه شمع هوي و هوس دنيا، خاموش ميشد، چراغ روشنايي حق در دل او ميافروخت و پرتو بر سايههاي تيره ناداني ميافكند و لبخند اسرارآميزي بر لبان مرتاض بزرگ نقش ميبست. لبخندي كه قرنهاي متمادي است كه در تمثالها و مجسمهها و تصويرهاي بودا و بودي ساتواها منعكس است و راز آن در دل هر بودايي واقعي متجلي است. لبخندي كه هم نوعي استهزاء به عدم ثبات اشياء و ناپايداري سلسله علل و گردش بيپايان ذرات هستي و رقص كاينات تعبير ميتواند شد و هم نوعي ترحم پاك و خالص و شريف و خالي از گزند احساسات، ترحم به اندوه و رنج پايان ناپذير موجوداتِ سرگرداني كه گريبانگير چرخ باز پيدايي اند و زير چرخ آسياب هستي، در انتظار آرامش خيالي، عمري را به تلخي سپري ميكنند و مقدار اشكهايي كه براي آوارگي خود در سلسله مراتب هستي از ديده فرو ريختهاند از مقدار آب اقيانوسها بيشتر است ـ ترحم براي حال آنهايي كه همت گام برداشتن در راه آزادي را ندارند،(7) كه همين موضوع به خوبي بيانگر ويژگيهاي مقدس شمايلها و تنديسها از نظر هنرمندان به وجود آورنده آنها و پيروان بوده است.
همين امر سبب شده است تا در قلمرو اديان مختلف بنا به حدودي كه براي بيان امور قدسي توسط هنرمندان حتي به صورت نانوشته تعيين شده است نوع خاصي از هنر گسترش يابد. براي نمونه شمايل نگاري آن چنان در بسياري اديان رواج دارد كه امروز علمي چون آيكونوگرافي(iconography) در تجزيه و تحليل انواع شمايلها گسترش وسيعي يافته است. اين در حالي است كه مثلاً در ميان هنرهاي اسلامي خطاطي (caligraphy) و تلاوت قرآن كريم به عنوان هنرهاي قدسي گسترش چشمگيري يافتهاند. در ساير هنرها از جمله معماري و هنرهاي مكمل آن (گچبري، كاشيكاري،...) با هندسه و فرمهاي انتزاعي خاص خويش، ويژگي بارزي براي هنر مسلمين بودهاند. در عين حال هنرهايي چون نقاشي و مجسمه سازي رشدي نداشتهاند. البته اين از ويژگيهاي بارز هنر ايراني (چه قبل و چه پس از اسلام) است كه به تعبير آندره گدار نقطه اوج و تمركز خويش را در معماري و هنرهاي وابسته به آن به منصه ظهور رسانده است. ناگفته نماند كه اين تأكيد به ويژه براي هنر پس از اسلام ايرانيان، يا به دليل عدم آشنايي نامبرده با ادبيات عرفان فارسي بوده و يا اين كه او اصولاً هنر را در حيطه نقاشي، حجاري و معماري محدود نموده است. به هر حال با اغماض ميتوان اين گفته را پذيرفت كه معماري ايرانيان به جهت ويژگي تسلط جهانبيني ديني بر زندگيشان (چه قبل و چه پس از اسلام) كه وجه بارز آن يكتاپرستي بوده است، تمركز را بر خَلق هنر معماري و آن هم عمدتا معماري مكانهاي مقدس و بالتبع هنرهاي مرتبط و مكمل با آن نهاده است.
وجه بارز ديگر هنر، غير تفنني بودن آن است. امروزه بسياري (و يا اكثريت قريب به اتفاق) هنرها، جنبهاي تفنني يافتهاند. گاهي نيز از سوي عدهاي براي نمايش خويش (و چشم پركني) به كار گرفته ميشوند. اين در حالي است كه هنر ديني در متن زندگي جاري است. نه هنرمند براي گذران زندگي به ايجاد اثر هنري دست ميزند و نه مردم به عنوان تفنن با هنر ديني برخورد ميكنند. هنر ديني جزئي از آيين هاست، تذكر است، الهام است، تعليم است، حياتبخش كالبد مادي زندگي و فعاليتهاي روزمره است، آرامبخش است و به طور اجمال زندگي است و هدايتگر زندگي به سمت آرمانهاي آن.
يكي از مهمترين زمينههاي تجلي هنر ديني ايجاد فضا و مكاني براي عبادت است. در مورد فضا و اهميت كيفيت آن و همچنين در مورد ويژگيها و صفات مكان عبادت در جاهاي ديگر به تفصيل سخن گفته شده است،(8) و در اين جا تنها به برخي روابط بين هنر و مكان عبادت اشاره ميشود. مكانهاي عبادت و يا معابد از ديرباز جلوهگاه بارزترين هنرهاي پيروان اديان بودهاند به نحوي كه ذكر جزييات هر كدام (مثلاً معابد بوداييان و هندوان، كليساهاي مسيحي، مساجد مسلمين، آتشكدههاي زرتشتي) سخن را به درازا خواهد كشاند، ولي يك نكته مشترك وجود دارد و آن اين كه عليرغم بسياري تفاوتها و تشابهاتشان اين معابد تجليگاه كالبدي جهانبيني و تفكر و اصول و ارزشهاي هر دين بودهاند. اين هنر كمي نيست كه انسان بتواند فضايي به وجود آورد كه به عنوان مركز عالم (چون معابد هميشه در مركز عالم تصور شدهاند) ارتباط انسان را با خالق خويش به آن گونه كه او را ميشناسد برقرار كند. براي نمونه در مورد معابد بوركهارت، عقيده بر اين است كه: براي اقوام ساكن يكجانشين، هنر مقدس علي الاطلاق، ساختمان حرم يا جايگاه مقدسي (sanctuaire)است كه روح الهي دايم الحضور، در عالم به طوري عيني در آن به نحوي مستقيم و به عبارتي ديگر به صورتي «شخصي»، «سكني» گزيند. حرم همواره از لحاظ معنوي در مركز عالم واقع است و از همين رو به معناي حقيقي كلمه، جايي مقدس (sacratum) است. در آن جا انسان از نامحدودي زمان و مكان دامن در ميكشد، چون در اين جا و هم اينك خداوند از براي انسان حضور دارد. شكل معبد گوياي اين معني است. اين شكل با نمودن جهات اصلي به نحوي برجسته و نمايان، مكان (فضا) را از حيث مركز آن و يا در ارتباط با آن مركز، نظم ميدهد. شكل معبد، صورتي تركيبي از عالم است، يعني معماري مقدس آن چه را كه در عالم به صورت حركت بيوقفه وجود دارد، به شكل پاينده و برقرار، تبديل ميكند. در عالم، زمان بر مكان غالب است. در ساختمان معبد، برعكس، زمان به مكان تغيير يافته است. (9) حتي اجزاء هر معبد را معنايي است كه احتمالاً در مذاهب گوناگون نيز تعابير متفاوتي از آنها ميشود. هر حرم يا زيارتگاه به مثابه دَري است كه بر عالم ماورا و ملكوت خداوند گشوده ميشود. بر اين اساس، در حرم به نوبه خود، زبده سرشت كل حرم را به همان زبان رمز بيان ميكند. (10)
بي مناسبت نيست تا به برخي مشكلات مبتلا به هنر معاصر كه ميخواهد صبغه ديني داشته باشد نيز اشارهاي اجمالي به عمل آيد:
يكي از مشكلات هنر و بسياري از هنرمنداني كه در عصر حاضر سعي در ارائه هنر ديني دارند، آن است كه ميكوشند تا موضوعات و مفاهيم معنوي را در قالب و اشكال به عاريت گرفته از هنر و جهانبيني غيرديني مغرب زمين بريزند و همين امر عاملي است در جهت انحطاط هنر. در ايران با توجه به سنت بسيار قوي هنري و وجود اين حقيقت انكارناپذير كه اكثر نقاشان كه به سبك جديد نقاشي ميكشند صرفا از غربيها تقليد كردهاند و علت دروني در داخل فرهنگ ايراني موجب پيروي آنها از چنين سبكي و روشي نميشود، واقعا نميتوان عذري از براي بيتوجهي به سنت عظيم هنري ايران آورد مگر يك نوع تكبر و غرور كه ميخواهد جهل را با يك نوع ادعاي برتري بپوشاند و امراض رواني منتج از غربزدگي حاد را به عذر طغيان، عليه هنر سنتي به نحوي كه براي كسي قابل درك نيست بر روي پرده نقاشي آورد.(11)
اشكال ديگر آن است كه اصول عالم ماده و عالم تجربه به جهان غيب نيز تسري داده ميشود. في المثل اگر در جهان ماده بسياري قوانين و اصول نسبي هستند، بايد متوجه بود كه متعلقات به عالم قدس، ثابت و لايتغيرند و نه تابع قوانين نسبيت. به اين ترتيب نيز خلاقيت و نوآوري در قلمرو هنر ديني، بايستي در دامن اصول سنتي (به معناي ريشه آسماني داشتن) به منصه ظهور برسد.
زمينه ديگر تجلي هنر ديني، ايجاد اجزاء و فضاي انجام آداب و آيينها و مناسك خاص هر دين است و الهامي كه آن آيين به پيروان خويش ميدهد تا از يك آيين ادواري توشهاي براي خويش (تا آيين ديگر) برگيرند. نمونه بارز آن مناسك حج و يا آيينهاي عزاداري اباعبدالله الحسين عليهالسلام هستند. آيينها سراسر رمز و سمبل و نمادهايي هستند كه ريشه در حقايق ماوراء الطبيعه دارند.
در خاتمه اين بحث، بي مناسبت نيست تا به برخي ويژگيهاي مورد نظر هنر اسلامي و يا تأثيري كه تفكر اسلامي بر هنر ديني دارد اشارهاي اجمالي به عمل آيد:
در مباحثي كه راجع به مباحث ظريف حقوق مطرح ميشود، اين نكته فراوان به چشم ميخورد كه نه تنها انسانها را بر يكديگر، كه حيوانات و جمادات و زمين را نيز بر انسان حقي است و ادا اين حق ممكن نميگردد مگر در به كارگيري صحيح در جهت به كمال رساندن ماده و احتراز از اسراف و تبذير و اهتمام در به نمايش در آوردن كمالات مكنون و... . و چه مقولهاي چون هنر ميتواند اين حقوق را ادا نمايد و چه منبع الهامي جز دين (اسلام) ميتواند هنر را هدايت و راهبري كند.
اگر اسلام را دين زيبايي و زيباپسندي و زيباآفريني ميدانيم كه به تصديق عالمان چنين نيز هست، پس هنر، بايد هم، به صفاتي ويژه براي هدايت و تعالي و تكامل انسان مجهز باشد و از همه بالاتر اين كه هنر به عنوان فراوردهايي انساني كه خود خليفةاللّه است بايد صبغهاي از صفات فعل الهي را به نمايش بگذارد. اهم صفات (از دو گروه) عبارتند از:
زيبايي: هنرمندان به عنوان منبع الهامي، پايان ناپذير با آن در تماس بوده، ثانيا هنرِ حاصل، بايد بتواند زيباييها و كمالات و جمال موجود در عالم هستي را كه تجلياي از جمال الهي است به انسان متذكر سازد، كه ان اللّه جميل و يحب الجمال؛ خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد.
توحيد: هر گونه شرك و عبوديت غيرخدايي را كه بيش از هر زمان ديگر رايج است، نفي نموده و در واقع قاطع و مانع تمايل انسان به سمت غير خدا باشد كه: واعبدوا اللّه ولا تشركوا به شيئا؛ خداي يكتا را بپرستيد و هيچ چيزي را شريك وي نگيريد.(12)
عزت: و بتواند عزت و استقلال و خود باوري را در او زنده كند كه مورد نظر اسلام ياري مؤمنين است و نه ريا و تفاخر و خودنمايي و سلطه جويي بر بندگان خدا كه وللّه العزة و لرسوله وللمومنين.(13)
آرامش: رهايي بخش انسان، از غربت جهان خاكي و هدايتگر او به اصل الهي خويش و فطرتي باشد كه بر آن آفريده شده است: فطرت اللّه التي فطرالناس عليها؛ پس پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي كن.(14) هنر بايد بتواند آرامش همه جانبه انسان را به ويژه در عصر روانكاه و پر فشار معاصر كه همه چيز، در پي فشار بر اوست، براي او به ارمغان آورد و در اين راه تذكر ياد آوري الهي است كه ميتوانند هنرمند را به خلق هنري آرامبخش مدد رساند كه: الذين امنوا تطمئن قلوبهم بذكراللّه الا بذكراللّه تطمئن القلوب؛ آنها كه به خدا ايمان آورده و دلهاشان بياد خدا آرام ميگيرد، آگاه شويد كه ياد خدا آرامبخش دلهاست.(15)
تذكر و يادآوري: هنر بايد بتواند انسان را به ارزشها و اصول متذكر سازد: فذكر ان نفعت الذكري؛ پس به آيات الهي، خلق را اگر سودمند افتد متذكر ساز.(16) و و ذكر فان ذكري تنفع المؤمنين؛ و امت را تذكر ده كه پند و تذكر مؤمنان را سودمند افتد.(17) و واذكروا نعمة اللّه عليكم و ميثاقه الذي واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا و اتقوا اللّه ان اللّه عليم بذات الصدور؛ و ياد كنيد نعمت خدا را كه به شما ارزاني داشت و عهد او را كه با شما استوار كرد (كه اطاعت امر او كنيد)، آن گاه كه گفتيد: امر ترا شنيديم و اطاعت تو پيش گرفتيم، پس از خدا بترسيد كه خدا به نيات قلبي و انديشههاي دروني شما آگاه ست.(18)
تسبيح: يسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شيء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا؛ هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست همه به ستايش و تنزيه خدا مشغولند و موجودي نيست جز آن كه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت اوست وليكن شما تسبيح او را فهم نميكنيد همانا او بسيار بردبار و آمرزنده است.(19)
احتراز از لغو و بطالت و اسراف: قد افلح المومنون * الذين هم في صلوتهم خاشعون * والذين هم عن اللغو معرضون؛ همانا اهل ايمان به پيروزي و رستگاري رسيدند * آنان كه در نماز خاضع و خاشع هستند * و آنان كه از لغو و سخن باطل اعتراض و اعراض ميكنند.(20) و ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا. (21) و ولا تسرفوا انه لا يحب المسرفين؛ و اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نميدارد.(22)
توازن: والارض مددناها و القينا فيها رواسي و انبتنا فيها من كل شيء موزون؛ و زمين را هم ما بگسترديم و در آن كوههاي عظيم برنهاديم و از آن هر گياه و هر نبات مناسب و موافق حكمت و عنايت برويانيديم.(23)
نظم و تعادل: الذي خلق سبع سموات طباقا ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور * ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير؛ آن خدايي كه هفت آسمان بلند را به طبقاتي منظم بيافريد و هيچ در نظم خلقت خداي رحمان، بينظمي و نقصان نخواهي يافت. بارها به ديده عقل در نظام مستحكم آفرينش بنگر تا هيچ سستي و خلل در آن تواني يافت * باز دوباره به چشم بصيرت دقت كن تا ديده خِرَد زبون و خسته (نقص نيافته) به سوي تو باز گردد (و به حسن نظام الهي بينا شود).(24)
اندازه: الذي له ملك السموات و الارض و لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و خلق كل شيء فقدره تقديرا؛ آن خدايي كه هرگز فرزندي نگرفته و شريكي در ملك هستي نداشته و همه موجودات را او خلق كرده و به حكمت كامل و تقدير ازلي خود قدر (اندازه) هر چيز را معين فرموده. (25) و وان من شيءالا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هيچ چيز در عالم نيست جز آن كه منبع و خزينه آن نزد ما خواهد بود ولي از آن بر عالم خلق، الا به قدر معين كه مصلحت است نميفرستيم.(26)
وحدت: واعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمتاللّه عليكم اذ كنتم اعداً فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا...؛ و همگي به رشته دين خدا چنگ زده و به راههاي متفرق نرويد و بياد آريد اين نعمت بزرگ خدا را كه شما با هم دشمن بوديد خدا در دلهاي شما الفت و مهرباني انداخت و به لطف خداوند همه برادر ديني يكديگر شديد...(27)
توجه به آخرت و عدم تمركز بر دنيا: فاعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا؛ تو هم اي رسول از هر كس كه از ياد ما رو گردانيد و جز زندگاني دنيا نخواست به كلي اعراض كن.(28)
رعايت تقوي: ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم ان اللّه عليم خبير؛ بزرگوار (و با افتخار)ترين شما نزد خدا با تقواترين مردمند و خدا از حال شما كاملاً آگاه است.(29)
تعاون: وتعاونوا علي البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان...؛ ... و بايد شما به يكديگر در نيكوكاري و تقوي كمك كنيد نه بر گناه و ستمكاري...(30)
امر به معروف و نهي از منكر: ولتكن منكم امة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون؛ و بايد از شما مسلمانان برخي خلق را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكاري امر و از بدكاري نهي كنند و اينان كه به حقيقت واسطه هدايت خلق هستند در عالم در كمال فيروز بختي و رستگاري خواهند بود.(31)
سير در صراط مستقيم: و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون؛ و اين است راه راست من، پيروي آن كنيد و از راههاي ديگر كه موجب تفرقه و پريشاني شما است متابعت نكنيد اين است سفارش خدا به شما، باشد كه پرهيزكار شويد.(32) و ان اللّه ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم؛ همانا خدا پروردگار من و شماست او را بپرستيد كه همين خداپرستي است راه راست.(33)
عفاف: قل للمومنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان اللّه خبير بما يصنعون؛ اي رسول ما، مردان مؤمن را بگو تا چشمها را (از نگاه ناروا) بپوشند و فروج و اندامشان را (از كار زشت زنان) محفوظ دارند كه اين بر پاكيزگي (جسم و جان) شما اصلح است و البته خدا به هر چه كنيد كاملاً آگاه است.(34)
عمران زمين: اعبدوا اللّه مالكم من اله غيره هو انشأكم من الارض واستعمركم فيها...؛ ... خداي يگانه را كه جز او خدايي نيست پرستش كنيد كه شما را از خاك بيافريد و براي عمارت و آبادي ساختن زمين برگماشت....(35)
عبرتگيري: اولم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوه و أَثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها...؛ آيا در زمين سير نكردند تا عاقبت كار پيشينيانشان كه از اينها بسيار تواناتر بودند و بيش از اينها در زمين كشتزار و كاخ و عمارت برافراشتند را مشاهده كنند.(36)
دوري از فساد: ولاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها...؛ هرگز در زمين پس از آنكه كار آن به امر حق نظم و صلاح يافت به فساد و تباهكاري برنخيزيد...(37)
حق بودن: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق؛(38) و تسويه و حسن و هماهنگي و مفيديت و بازيچه نبودن و زوجيت و تقارن و هدايت ، عيبوديت و...
مولوي
حافظ
به عنوان نتيجه بحث ميتوان به اين نكته بنيادين اشاره كرد كه مفاهيم و ارزشهاي ديني توانايي موضوع و زمينه شدن براي هنر يا هنرهايي خاص را دارند كه نوع هنر بسته به جهانبيني هر دين متفاوت و گاه متضاد خواهد بود. به بيان ديگر، هم دين ميتواند عامل رشد و تعالي هنر گردد و هم هنر ميتواند ارزشها و مباني معنوي ديني را به نحو مناسبي به نمايش بگذارد. حاصل اين تعامل، تجلي و بروز و ظهور هنر (هايي) است كه به صفت ديني متصف هستند. با توجه به وسعت اديان و مباني هر يك و همچنين تنوع هنرها، سخن گفتن از جملگي ويژگيهاي همه هنرهاي ديني ميسر و مقدور نميباشد، لكن سعي بر آن خواهد بود تا در اين قسمت به نمونههايي از ويژگيهاي هنر ديني اشاره شود:
نكته مهم در مواجهه انسان با هنر ديني آن است كه هنر ديني نبايد محل توقف انسان در عالم ماده گردد. بلكه بايد بتواند به عنوان واسطهاي براي عبور انسان از دنياي خاكي به عالم معنا و علوي ايفاي نقش نمايد. به عبارت ديگر در تفكر ديني هنر براي شناخت و سلوك و بريدن از كثرات و حركت به سمت وحدت و وصول به آن مطرح ميباشد.
به اين ترتيب بايد مراقب بود تا آثار هنري، خود به عنوان اصل و به عبارتي همانند بت مطرح نشوند. موضوعي كه در گذشته و به صراحت اتفاق افتاده است و بسياري از هنرها و آثار كه براي تذكر و يادآوري ايجاد شدند خود به صورت بتي ظاهر شدند.
ويژگي بارز انواع هنر ديني، وجه سمبليك آن است. اين امر بدان جهت است كه اولاً اديان جهان را جلوهاي از يك حقيقت متعالي ميدانند و ثانيا تنها راه بيان و تجسم موضوعات معنوي و روحاني استفاده از سمبلها است. به اين ترتيب سمبلها، نزول حقايق معنوي، براي امكان تجلي يافتن در اين جهان مادي هستند. آن چه كه در هنرهاي غيرديني به عنوان سمبليسم مطرح هستند، در واقع نشانههاي قرار دادي هستند و نه سمبل و نماد. اجمالاً اين كه: اساس هنر ديني حكمت معنوي است، كه علم و صنعت را نيز براي بيان خويش و براي متجلي ساختن معنا به خدمت ميگيرد.
تحولات هنري عصر حاضر ناشي از حذف خدايان و جانشيني آنها با انسان است. اين تفكر فرهنگ و جهانبيني خاصي را ترويج ميكند كه اساس و مبدأ آن انسان است. اين جهانبيني مستقل از غيب و معنويت و الوهيت رشد ميكند و به اين ترتيب نميتواند به عنوان ظرفي براي هنر ديني مطرح شود. اشتباه بزرگي كه بسياري از متدينين نيز مرتكب شده و با تصور پذيرش ظرف و روش و شيوه غير ديني (و حتي ضد ديني) براي ارائه ارزشهاي ديني به منظور جذب انسانها دست به توليد آثاري ميزنند كه بيشتر از آن كه جاذب باشد اسباب تمسخر است. اين تفكر از چند موضوع نشأت ميگيرد: يا از شيدايي در مقابل هنرهاي غير ديني است، يا از عدم آگاهي به ارزشهاي ديني سرچشمه ميگيرد، يا نتيجه فقدان آگاهي به لزوم هماهنگي بين ظرف و مظروف و يا ساير تناسبات بديهي ميباشد، يا به مباني نظري شكل دهنده هنرهاي غير ديني معاصر آگاهي ندارند، يا احساس مسؤوليت بيش از اندازهاي براي هدايت كل بشريت به سمت فلاح و رستگاري به هر طريق ممكن را دارند و يا... .
معنويتگرايي هنر ديني ريشه در جهانبيني ديني دارد كه در واقع تعريف كننده حكمت نظري و عملي مورد اعتقاد پيروان خويش است. از آن جايي كه دين به طور عام به غيب شهادت ميدهد يكي از ويژگيهاي بارز هنر ديني شهادت آن به غيب است. در واقع هنر ديني همواره انسان را به اصول و ارزشهايي متذكر ميگردد كه ريشه در غيب دارند. و در همين راه است كه به دليل غيرمادي بودن مباني، رمزگرايي و سمبليسم رشد ميكند.
اصلاح هنر ديگران يكي از ويژگيهاي بارز هنر ديني است. در واقع هنر ديني با اخذ مواريث بشري و حذف زوايد آن اصلاحگري مورد نظر دين خويش را نيز انجام ميدهد و هنري را به منصه ظهور ميرساند كه، اصول و مبانيش با صورت آن هماهنگ باشند.
هنر ديني به دليل باورها و اعتقادات خويش، مجاز به استفاده از هر وسيله و ابزار و قالبي براي بيان اصول مورد نظر خود نيست و لذا شيوههاي خاصي ابداع ميكند كه ارزش ظرف معنويات شدن را داشته باشند. هنر ديني بايد بتواند حضور الهي را متذكر شود. و اين در هر قالب و مضمون و سبكي امكان پذير نيست. در واقع چگونگي اين تذكر به تصور و تعريف و شناختي كه هر دين از خداوند و خالق هستي دارد ارتباط تام دارد. مثلاً هنرمند مسيحي ميتواند شمايلنگاري را به عنوان اين حضور برگزيند. لكن هنرمند مسلمان بايد ظرف ديگر و هنر ديگري را بيابد و او [مثلاً [خطاطي كلام الهي را برميگزيند كه به قول بوركهاردت رعشهاي روحاني را، در هر جاي شهر ايجاد ميكند و فرمهاي خاص هندسي را ظرف بيان اعتقادات خويش قرار ميدهد. در واقع هنر ديني به دليل محتويات و آثار آن است كه ديني است و نه به دليل هدفهاي فردي هنرمند، كه اصولاً در هنر ديني هنرمند، جايگاهي براي خويش قائل نيست.
هنر اصيل، كه راهنماي انسان به اصل خويش و متذكر او به وادي كمالات و جمال مطلق است، رابطهاي ناگسستني با معنويت دين دارد و اصولاً نميتواند فاقد اين رابطه باشد كه بايد انسان را از غم غربت اين جهان رهانيده و او را به اصل خويش هدايت نمايد.
مثنوي
يكي از جنبههاي مهم معنوي حيات انسان، نياز به آرامش است. هنر اصيل در انواع خود راهي است براي هدايت انسان به وحدت آرامش حقيقي، آرامشي كه خمار و سردردي در پي آن نيست.
اجمالاً اين كه بايستي به بيدار نگه داشتن فطرت انسانها در جوامع بشري انديشيد و مجتمعهاي زيستي را به گونهاي ايجاد كرد كه به طور مداوم با تذكرات خويش و با آرامشي كه به افراد عرضه مينمايند مجال تفكر و پرداختن به اعمالي كه فطرت او را بيدار و زنده نگه ميدارد به او داده شود و در ضمن بتواند زنگارهاي حاصل از زندگي مادي را از فطرت او بزدايد و اين ممكن نيست الا به تعيين روشهاي زيست، بر پايه سنن استوار ديني، آن هم ديني زنده و انسان ساز چون اسلام.
در واقع از آن جايي كه انسان در اين جهان خاكي با يادآوري اصل خويش مدام احساس غربت مينمايد، يكي از نقشهاي اصلي هنرها، تذكر و يادآوري اصل او و نجات انسان از احساس غربتي است كه او را ميآزارد. به بيان ديگر نقش بنيادين هنر يادآوري مبدأ و اصل انسان و ممانعت از غفلت او و توطن گزيدنش در خاك است.
حافظ
نتيجه آن كه هر چه هنر بيشتر بتواند عامل آگاهي و عرفان و علم انسان و به خود آمدن وي گردد، بيشتر او را از حضيض خاك بركنده و به اوج معنويت خواهد رساند،
اوجي كه در نظر ظاهر بينان، فراموشي (دنيا) است.
حافظ
پس هنر ديني در عين حالي كه رافع غربت و غفلت انسان است، بايد بتواند يادآور و تذكر دهنده به اصل و موطن انسان و آگاه كننده و معرفت دهنده وي باشد.
پاورقيها:
ـ نقيزاده، محمد: نقش مسجد در احراز هويت اسلامي شهر، دومين همايش بين المللي معماري مسجد: افق آينده (مهر 1379)، دانشگاه هنر، تهران 1380. ـ نقيزاده، محمد: مفهوم و مراتب فضاي كيفي، مجله نامه فرهنگستان هنر، شماره اول.
1. كوماراسوامي، آناندا، ترجمه غلامرضا اعواني، رقص شيوا، در اصول و معيارهاي هنر جهاني، در مباني هنر معنوي (مجموعه مقالات)، دفتر مطالعات ديني هنر، تهران، 1372، ص135.
2. مددپور، محمد، حكمت معنوي و ساحت هنر، حوزه هنري، تهران، 1377، ص 163.
3. براي دريافت اهميت موضوع رجوع كنيد به تفاسيري كه بر دواوين و آثار شعراي بزرگ نگاشته شده است، از جمله:
ـ جعفري، [علامه] محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي جلال الدين محمد مولوي (مجلدات 15گانه)، انتشارات اسلامي، تهران.
ـ مطهري، [شهيد] مرتضي، تماشاگه راز، صدرا، تهران، 1359.
4. شايگان، داريوش: اديلن و مكتبهاي فلسفي هند (ج 2)، اميركبير، تهران، 1375، ص 763.
5. همان، ص 766.
6. رجوع كنيد به بوركهاردت، تيتوس: ارزشهاي جاودان هنر اسلامي، ترجمه سيد محمد آويني، در مجموعه مقالات جاودانگي و هنر، برگ، تهران، 1370.
7. شايگان، 1375، (ج 1)، پيشين (27)، ص 8 ـ 167.
8. رجوع كنيد به:
ـ نقيزاده، محمد: مسجد: كالبد مسلط بر مجتمع اسلامي، مجموعه مقالات همايش معماري مسجد: گذشته، حال، آينده (آذرماه 1376، دانشگاه پرديس، اصفهان) جلد دوم، دانشگاه هنر، تهران، 1378.
ـ نقيزاده، محمد: حكمت سلسله مراتب در معماري و شهرسازي، مجموعه مقالات دومين كنگره تاريخ معماري و شهرسازي ايران (بم، فروردين 1378)، جلد 3، سازمان ميراث فرهنگي، تهران، 1379.
9. بوركهارت، تيتوس: هنر مقدس: اصول و روشها، (ترجمه ستاري، جلال)، سروش، تهران، 1376، ص 17.
10. همان، ص 101.
11. نصر، سيد حسين، (پاورقي بر مقاله اصول و معيارهاي هنر جهاني)، فريد هوف شوان، در مباني هنر معنوي (مجموعه مقالات)، دفتر مطالعات ديني هنر، تهران، 1372، ص 127.
12. قرآن كريم، سوره نساء، آيه 36.
13. قرآن كريم، سوره منافقون، آيه 8.
14. قرآن كريم، سوره روم، آيه 30.
15. قرآن كريم، سوره رعد، آيه 28.
16. قرآن كريم، سوره اعلي، آيه 9.
17. قرآن كريم، سوره ذاريات، آيه 55.
18. قرآن كريم، سوره مائده، آيه 7.
19. قرآن كريم، سوره بنياسرائيل، آيه 44.
20. قرآن كريم، سوره مؤمنون، آيات 3 ـ 1.
21. قرآن كريم، سوره ص، آيه 27.
22. قرآن كريم، سوره انعام، آيه 141، همچنين رجوع كنيد به سوره اعراف، آيه 31.
23. قرآن كريم، سوره حجر، آيه 19.
24. قرآن كريم، سوره ملك، آيات 3و4.
25. قرآن كريم، سوره فرقان، آيه 2.
26. قرآن كريم، سوره حجر، آيه 21.
27. قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه 103 همچنين رجوع كنيد به سوره انبيا، آيه 92.
28. قرآن كريم، سوره نجم، آيه 29.
29. قرآن كريم، سوره حجرات، آيه 13.
30. قرآن كريم، سوره مائده، آيه 2.
31. قرآن كريم، سوره آل عمران، آيات 105 ـ 104.
32. قرآن كريم، سوره انعام، آيه 153.
33. قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه 51.
34. قرآن كريم، سوره نور، آيه 30.
35. قرآن كريم، سوره هود، آيه 61.
36. قرآن كريم، سوره روم، آيه 9.
37. قرآن كريم، سوره اعراف، آيات 56 و 85، همچنين نگاه كنيد به سوره محمد، آيه 22.
38. قرآن كريم، سوره حجر، آيه 85.