سرزمین پاک (مجموعه شعر)

فرخ تمیمی

نسخه متنی -صفحه : 9/ 3
نمايش فراداده

عصيان خاموش

هر نفس از رفته ها ياديست

با همه خاموش بودن ها

بر لب هر جمله ي ناگفته فرياديست

دشت عريان مانده و رد سوار يار با غبار آن شتابان آشنا هر خط اين هموار

تا کران دشت

تا آنجا که شن زار نگاهم با افق پيوند مي بندد

آسمان سربي اندوه و تنهاييست

بند ترديدي سواران را ز رفتن باز مي دارد

من ز عصياني که در رگهاي دستم مي جهد پرسم

با سواري سينه ي او تشنه ي فرياد

با سواري

پاي او آزاد

در کدامين صبح آيا بشکني ديوار اين خاموش؟

عصيان خاموش

هر نفس از رفته ها ياديست

با همه خاموش بودن ها

بر لب هر جمله ي ناگفته فرياديست

دشت عريان مانده و رد سوار يار با غبار آن شتابان آشنا هر خط اين هموار

تا کران دشت

تا آنجا که شن زار نگاهم با افق پيوند مي بندد

آسمان سربي اندوه و تنهاييست

بند ترديدي سواران را ز رفتن باز مي دارد

من ز عصياني که در رگهاي دستم مي جهد پرسم

با سواري سينه ي او تشنه ي فرياد

با سواري

پاي او آزاد

در کدامين صبح آيا بشکني ديوار اين خاموش؟