گذشت عمر من اما چه عمر رو گدازي
که کيمياي حقيقت فروختم به مجازي
دلم به غفلت پنجاه ساله مانده ونديدم
نه صبح شوق نيازي نه شام خلوت رازي
ز شام عمر سيه موي چون سپيده بر آمد
هنوز مست دلم واي من چه خواب درازي
سياه تر ز شبم روز من بودکه ندارم
به لب صفاي دعايي به دل حضور نمازي
ز ناي مرغ سحر نغمه ي نماز برآمد
ولي ربود مرا خواب خوش به بستر نازي
فلک فکند به مرداب قايق دل ما را
که نيست بيم فرودي در آن شوق فرازي
هزار زخمه به دل بر زدم که ناله برآرد
کجاست نغمه ي خوش در دل شکسته ي سازي
به پاي خلق نهاديم روي عجز و نشوديم
شبي به خاک در بي نياز روي نيازي
خداي من همه اشکم که روي توبه ندارم
مباد بر سر من توسن عذاب بتازي
منم چو چنگ فرومرده در سراچه ي غفلت
هزار نغمه برآرم اگر مرا بنوازي
رسيد مرگ دل اما چه مرگ زود شتابي
گذشت عمر من اما چه عمر روح گدازي