ح، عمراني
اي، ام، فورستر معتقد بود با شروع هر داستان، ساعتي به كار مي افتد، و تا پايان به كار خود ادامه مي دهد. بي شك عنصر زمان در داستان نقشي حياتي ايفا مي كند؛ بدون آن، حوادث و كنشهاي داستاني رخ نمي دهند، شخصيت ها خلق نمي شوند، كشمكشها بوجود نمي آيند، و گره هاي داستاني منعقد نمي شوند. اصولا زمان با حركت آرام و پيوسته عقربك ثانيه شمار متولد مي گردد و دقايق، ساعتها، روزها، ماه ها را به وجود مي آورد.
با حذف زمان، پيكره داستان متلاشي مي شود. بي حضور آن هيچ حادثه اي به وقوع نمي پيوندد، هيچ كس به دنيا نمي آيد و از ميان نمي رود.
بايد اذعان داشت كه اصولا حركت طولي و عرضي حوادث در داستان، بدون حضور رابطه علي ميسر نمي گردد. هر كنش وابسته به كنش قبلي خود است كه منجر به كنش بعدي مي گردد.
برخي از داستان نويسان سعي در جا به جايي صحنه هاي داستاني داشته اند و دارند. آنها در توصيف حوادث داستاني، ترتيب و توالي زماني را ناديده گرفته، حوادث را به شكلي نامرتب در پس يكديگر قرار مي دهند. در اين حالت نيز داستان از توالي زماني و نظم خاصي برخوردار است. فقط كنشها به ترتيب ارائه نشده اند.
خواننده اينگونه داستانها مي بايست چون بازي معماگونه اي حوادث نامرتبط به هم را در ذهن جا به جا كند، و ترتيب و توالي زماني آنها را به دست آورد. برخي از خوانندگان اين قبيل آثار، تمام كوششان در كشف رابطه بين حوادث، و اصولا درك كنشها، و وقايع داستاني صرف مي شود، و تا آن جا پيش مي روند كه از درك مباحث مهم و اساسي باز مي مانند. لاجرم يا بايد داستان را دوباره بخوانند يا اينكه مطالب گنگ، و نامفهوم را در ذهن حلاجي كنند، و به نتايجي شخصي دست يابند.
برخي از داستان نويسان سعي در پنهان سازي عنصر زمان در داستانهايشان داشتند. به طور مثال مارسل پروست، اميلي برونته، فالكنر، ويرجينيا وولف احساس نامطلوبي نسبت به اين قضيه داشتند، و از اين عنصر به شيوه خاص بهره برده اند. آنها چون نمي توانستند منكر زمان در داستان بشوند، لاجرم درصدد دگرگوني بنيادين در اين زمينه شدند.
در بسياري از داستانها، نوعي ناهمگوني و بي نظمي به چشم مي خورد. بسياري از هنرمندان معاصر تجدد و هنر برجسته معاصر را در برهم زدن توازن و تقارن مي دانند. برخي از نويسندگان معاصر نيز در اين وادي عمل كرده و با برهم زدن زمان و توصيف مطالب و صحنه هاي نامفهوم و نامرتبط سعي در خلق آثار به اصطلاح برجسته مي كنند.
متأسفانه موج اين حركت ناميمون در ايران (با يك پيشينه داستان نويسي كه بر هيچ منطق و اصولي استوار نيست) به وجود آمده است. اين افراد بدون كوچكترين دليلي صرفا با پشت هم قرار دادن صحنه هاي بي ربط، سعي در ارائه آثار - به زعم خود- فوق مدرن مي كنند. غافل از اينكه خودشان نيز دليل چنين امري را نمي دانند، و اگر از آنها پرسيده شود كه به چه دليل چنين صحنه و يا گفتگويي را در داستان گنجانيده اند، قادر به پاسخگويي نيستند.
اگر نويسنده اي قصد داشته باشد ترتيب و توالي زماني حوادث را برهم زند بايد با دليل و در قالب طرحي منسجم، حوادث نامرتب نه نامرتبط را در كنار هم بچيند.
چنين تحولي، در عرصه ادبيات با روي كار آمدن جريان مدرنيته، و بعد از آن پست مدرنيسم به وجود آمد، و تب آن بسياري از كشورهاي جهان را گرفت. برخي از نويسندگان راحت طلب براي سهولت كار و مخفي كردن ضعف هاي عديده خويش در امر داستان نويسي، خود را در مسير اين جريان انداخته، و سعي در مخدوش كردن طرح، و زمان داستان داشته اند و دارند. روش اشتباه اين دسته از نويسندگان، با سبك و سياق نويسندگاني چون، مارسل پروست و يا ويرجينيا وولف كاملا متفاوت است. مارسل پروست براي برهم زدن زمان داستانش، دليل منطقي دارد. او قصد دارد تا زمان را به عنوان درونمايه و بن مايه اصلي كار خود در نظر گيرد، و اسكلت بندي داستانش را بر روي آن استوار گرداند. معمولا در آثاري از اين دست، ديگر عنصر زيباشناختي كم رنگ تر جلوه گر مي شود.
نويسندگان معاصر معمولا شيوه هاي ذيل را در درون طرح داستانشان در نظر مي گيرند و بدين طريق ترتيب و توالي منطقي حوادث را برهم مي زنند:
1) جا به جايي صحنه ها و حوادث
2) بازگشت به عقب
3) جريان سيال ذهن
در نوع اول، همانگونه كه در بالا ذكر شد، نويسنده صرفا ترتيب و توالي به وقوع پيوستن حوادث را برهم مي زند. دسته اي از منتقدين به طنز مي گويند، برخي از نويسندگان معاصر ابتدا داستانشان را كامل مي نويسند. بعد قيچي برداشته و صحنه ها را از هم جدا مي كنند و به شكل نامرتبي در كنار هم قرار مي دهند.
در حالت دوم، خواننده از حوادث كليدي گذشته از طريق يادآوري شخصيت ها مطلع مي گردد. اين شيوه بسيار مورد بهره برداري قرار مي گيرد. در بازگشت به عقب، نويسنده گاه از طريق ذهن شخصيت داستان عمل مي كند، و گاه با يك برش سريع، زمان حال را به گذشته مبدل مي سازد، و بعد احتمالا دوباره به زمان حال باز مي گردد.
اصولا بازگشت به گذشته، مي تواند يكي از راه حل هاي طرح مسائل و مشكلات پيچيده ذهني و رواني افراد باشد. از اين طريق مي توان جنبه هاي مختلف ذهني اشخاص داستان را طرح كرد.
متخصصين مي گويند افرادي كه پيوسته با گذشته خود زندگي مي كنند و حوادث حال را در قالب حوادث گذشته ارزيابي مي كنند به تدريج دچار اختلالات رواني مي شوند. مارسل پروست نيز با گذشته خود زندگي مي كرد و تداوم تفكر بسيار در اين ارتباط باعث شد تا دچار ترس، نااميدي و افسردگي روحي گردد. دقيقا همين مشكل براي صادق هدايت نيز به وجود آمد.
جريان سيال ذهن، شيوه روايتي ديگري است كه در بطن بسياري از داستانها گنجانده شده است. در اين شگرد روايتي، نويسنده حوادث نامرتب را در كنار هم نمي چيند، بلكه ذهن شخصيت داستاني را ظاهرا آزاد مي گذارد تا به هر كجا كه مي خواهد برود. خواننده در طي مطالعه داستان، با جريان فعاليت آزاد، و بدون كنترل ذهن شخصيت هاي داستاني مواجه مي شود.
برخي از نويسندگان پيرو مدرنيته بر اين باور بودند كه اين شيوه مي تواند بر عنصر زمان غلبه كند، و حضورش را در داستان كم رنگ سازد. استفاده بجا از سازه هاي داستاني و توجه به روابط علي در داستانها مهمترين مسئله اي است كه اين دسته از نويسندگان بايد مدنظر داشته باشند.
به نظر مي رسد نويسندگاني چون جيمز جويس، ويرجينيا وولف و كه نسبت به سايرين در اين راه موفق تر بودند، به هيچ وجه قالب اصلي داستان را فداي ضمير ناخودآگاه آزاد نكردند. در آثار اين افراد تصاوير داستاني ظاهرا به هم مرتبط نبوده، بيانگر ذهن رها شده شخصيت هاي داستاني هستند. در صورتي كه چنين نيست. تمامي حوادث و كنشها به نوعي به يكديگر مرتبط هستند. در چنين شيوه اي ظاهرا ذهن افراد داستان آزاد است. در حالي كه نويسنده هوشيارانه طرحي منسجم و قوي را در ذهن مي پروراند و صرف وجود صحنه هاي ناهمگون دليل بر اين نيست كه تمامي موارد ياد شده برگرفته از ذهن خود نويسنده است.
چنين شيوه اي نيز در ايران به غلط مورد استفاده قرار گرفته است. استفاده از ضمير ناخودآگاه رها شده بايد بر پايه اصول و چاره جويي در داستان آورده شود، و بي دليل نمي توان حوادثي را كه هيچ ربطي به هم ندارند را در كنار يكديگر قرار داد.
لازم به تذكر است كه برخي از منتقدين، عنوان رمان هاي زماني را براي اينگونه داستانها برگزيده اند. دليل انتخاب چنين نام صرفا به خاطر جايگاه مهم و حياتي عنصر زمان در اين قبيل داستانهاست. افرادي چون مارسل پروست (در جستجوي زمان از دست رفته) بر آن بودند تا زمان حال و گذشته را به هم پيوند دهند. آنها از جريان سيال ذهن بهره بردند تا زمان گذشته را زنده كرده، به زمان حال انتقال دهند.
در هر حال نويسندگان هر شيوه اي را كه براي توصيف داستانشان در نظر بگيرند نمي توانند منكر عنصر زمان باشند، و همچنين، قادر نخواهند بود بدون طراحي طرحي منسجم و اصولي چنين شيوه هايي را به كار گيرند. به عبارت ساده تر، استفاده از اين شيوه خاص تنها از طريق پي ريزي طرحي منسجم ميسر است، و هيچ گاه ذهن نظام گسيخته انسان قادر به خلق آثار مدون و ارزشمند نيست. بنابراين، داستان نويسان در هر صورت به عنصر زمان مي بايست وفادار باشند.