شام بازپسین

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 50/ 11
نمايش فراداده

خرمن

با خويش مي ستيزم کاي سالخورده مرد

پس کي ز خواب خردي بيدار مي شوي ؟

آيا نديده اي که زمين ، زير پاي تو

سرسختي کهن را از دست داده است ؟

آيا نديده اي که دهان دريچه ات

از بيم ، در برابر ظلمت گشاده است ؟

آيا نديده اي که درختان و آب ها

در هر شکاف ساقه و در هر شيار موج

از چين گونه هاي تو تقليد کرده اند ؟

زاغان شام ، سهم تو را ز فروغ روز

دزديده اند و پشت به خورشيد کرده اند ؟

پس کي ز خواب خردي بيدار مي شوي ؟

آن کس که در من است

آن کودکي که کارش پيوسته خفتن است

مي گويد : اي رفيق

ما باد کاشتيم

ما را به خود گذار که توفان درو کنيم