شام بازپسین

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 50/ 49
نمايش فراداده

پلنگ و ماه

تو از ديده رفتي و ، از دل نرفتي

وفاي تو نارم ، خداوندگارا

چه غم گر غروري پلنگانه داري ؟

سرت از چنين باده خوش باد ، يارا

چو ديدي که من خانه در ماه دارم

پلنگ غرورت خروشيد در تو

برافراشت قامت که بر ماه تازد

درافتاد و خشم تو جوشيد در تو

من آن شب چرا دل به شيطان سردم ؟

چرا کار روشن ضميران نکردم ؟

چو ديدم که بالاتر از خود نخواهي

چرا خانه ي ماه ، ويران نکردم ؟

من آن شب چه نامهربان با تو بودم

پشيماني ام را نمي داني امشب

تو اي رفته از چشم و اي مانده در دل

بر آفاق جان جکم مي راني امشب

من امشب چه مستانه مي نالم از تو

تو در من ، چه جانانه مي خواني امشب