غافل از آنكه «حقوق قراردادى و قوانين قراردادى» و خوبى و بديهاى جوامع مختلف، تنها تا آنجائى بجا و عادلانه است كه از حقوق طبيعى سرچشمه گرفته باشد و در محدوده حقوق طبيعى باشد و با منافع واقعى بشر كه حق طبيعى بشر است، منافات و تناقض نداشته باشد و بقول گروتيوس اين حقوق طبيعىاند كه منشا الزامات اخلاقىاند (حقوق طبيعى لازم المراعات است و تجاور بانها ممنوع و موجب استحقاق مجازات مىباشد).
و لذا طبق «حقوق طبيعى» تنها «قرادادى، لازم الوفا است كه بدون اكراه و با وجود آگاهى و عقل انجام گيرد و لزوم وفاى آن هم لزومى عقلى است» (نه لزومى قراردادى) و لذا دمكراسى هم بر حقوق طبيعى كه پيشفرض هر انتخاب والتزامى است بر پا شده است و «حقوق طبيعى»، پايه و اساس دمكراسى صحيح است و پيشفرض وجوب وفاى بعهد است و آنانكه منكر حقوق طبيعى شدهاند و همه قوانين و حقوق را قراردادى مىدانند حتى پيشفرض قراردادهاى لازم الاتباع را هم قراردادى مىدانند درست معنى حقوق طبيعى و پيشفرضهاى قوانين وضعى را نفهميدهاند «تساوى بشرها» در حق حيات، حق آزادى و ساير حقوق طبيعى بشر از جمله آن پيشفرضها است كه نياز به هيچ قراردادى ندارد و با هيچ قراردادى قابل زوال نيستند و قراردادى دانستن آنها به دور و تسلسل مىانجامد.
اينكه نيچه گفته خدا مرده است پس خوبى و بدى وجود ندارد از جمله همين نفهميدنها است زيرا او نفهميده اصول اخلاق كه ريشه خوبى عدالت و احسان و بدى ظلم و طغيان باشد حكم شرعى نيست كه از اراده خداوند پديد آمده باشد بلكه خوبى عدالت و نيكوكارى، ذاتى عدالت و احسان است و عقل آنرا درك مىكند همچنانكه قضاياى رياضى را درك مىكند و اراده خداوند هم بر اساس اينها است نه اينكه اينها معلول اراده خداوند باشند و حتى يك انسان بىدين و منكر خدا هم مىفهمد كه حق خودخواهى بيجا و تضييع حقوق طبيعى ديگران را ندارد و عقلاً نبايد هم داشته باشد.
و بقول بعضى از تحليلگران گفته نيچه، «اين گفته نيچه را معلول خودخواهى مفرط اش دانستهاند».