اينكه هيوم گفته كه قضاياى علمى دو نوع بيشتر نيستند:
1 - يا قضاياى تحليلى هستند كه گزاره از تحليل و تجزيه عقلى موضوع بدست مىآيد مثل اينكه مثلث سه ضلع دارد و ساير قضاياى رياضى كه گزاره، جزئى از نهاد است و تكرار جزئى از موضوع زيرا در مفهوم موضوع كه مثلاً مثلث باشد مفهوم سه ضلع هست و لذا مىگويند در قضاياى تحليلى عقلى چون گزاره تكرار موضوع هستند هميشه قضيه تحليلى ضرورى است زيرا حمل هر معنائى بر خودش ضرورى است و نميتوان چنين محمولى را از موضوع اش سلب كرد مثلاً گفت مثلث سه ضلع ندارد زيرا سلب چنين محمولى از موضوع اش هميشه به تناقض مىانجامد.
2 - قضاياى تركيبى هستند كه مفهوم گزاره در مفهوم موضوع نيست بلكه مفهومى ديگر است كه با مفهوم موضوع تركيب مىشود و مثلاً اينكه هوا سرد است كه در مفهوم هوا مفهوم سرما نيست همانطور كه مفهوم گرما نيست و قضيه اينكه هوا سرد است يا اينكه هوا براى بقاء جانواران لازم است يك قضيه تجربى است كه قضيه از تركيب دو مفهوم تشكيل شده و مفهوم محمول (گزاره) از مفهوم موضوع در نيامده و گزاره تكرار نهاد نيست.
خلاصه هيوم از اين گفتار كه قضاياى علمى يا «تحليلى عقلىاند» و يا «تركيبى تجربى»، نتيجه مىگيرد كه قضاياى فلسفى كه نه تركيبى تجربى اند و نه «تحليلى عقلى همچون رياضيات» پس علمى نيستند و چون علمى نيستند پس بى فايدهاند و پوچ اند و بايد در آتش انداخت و بسوزند و بعضى از پوزيستويسته1( - آيه در كتاب اش بنام كتاب زبان، حقيقت، منطق.
از اين گفتار هيوم نتيجه گرفتند كه قضاياى اخلاقى هم همچون قضيه «عدالت خوب است» و ظلم بد است چون نه «قضيه طبيعى تجربى» هستند و نه «قضيه تحليلى عقلى رياضى» پس پوچاند و ازهيچ واقعيتى خبر نمىدهند و اخلاق برخلاف رياضيات و امور طبيعى تجربى، هيچ واقعيتى مستقل براى خود ندارد و بايد آنها را به اظهار علاقه و سليقه تفسير كرد مثلاً اينكه مىگويند عدالت خوب است و ظلم بد است يعنى من ميل به ظلم كردن ندارم يا اينكه مردم ميل به ظلم كردن ندارند همانطور كه بعضىها ميل به بعضى چيزهاى خوردنى ندارند.