معرفت شناسى، غايت قصوايى را در سر مى پروراند كه همانا ارائه راه هاى نيل به معرفت و يقين است. معرفت شناس مى كوشد تا انواع معرفت هاى بشر را از حيث گواهان آن بررسى كند; تا به معرفت هايى كه شاهدان قوى تر دارند، دست يابد. اگر معرفت شناس سرانجام در شك بماند، معرفت شناسى كرده است، بى آن كه به غايت رسيده باشد.
روش معرفت شناسى روش تعقلى و منطقى است. معرفت شناس با معرفت برخورد عقلى و مواجهه تعقلى دارد، و اين از آن رو است كه معرفت شناس با اصل معرفت و معرفتى كه جامه هاى خاص را بركنده و ريشه همه معرفت ها است، سر و كار دارد. معرفت شناس، از اين حيث همانند فيلسوف است، نه دانشمند طبيعى. علم تجربى از روش تجربى سود مى جويد، چون موضوع و محور آن هستى هاى محسوس است. اما فلسفه و معرفت شناسى در روش يكسانند; چون موضوع دومى، معرفتِ مطلق است، و موضوع نخستين، هستىِ مطلق.
ساختار هر علمى را مسائل آن علم مى سازد. سازندگان ساختمان و شاكله معرفت شناسى عبارتند از اين مسائل: كدام باورها موجّهند؟ و كدام نيستند؟ ما چه مى دانيم؟ و چه را نمى توانيم بدانيم؟ تفاوت ميان معرفت و باور موجّه چست؟ محدوده و وسعت و ملاك و انواع و شيوه هاى معرفت چيست؟ آيا معرفت ممكن است؟ عناصر سازنده معرفت كدامند؟ انسان چگونه مى داند؟ ريشه هاى معرفت در كجا قرار دارند؟ و خلاصه اين كه ساختار توجيه و مسأله صدق از ديد يك معرفت شناس چگونه است؟ تحليل اين سؤال ها و تلاش براى پاسخگويى به آنها سازنده علم معرفت شناسى است.