1. معرفت شناسى تكامل گرا (Evolutionary epistemology)
در اين مكتبِ معرفت شناسى عقيده بر آن است كه ارتباطى جدّى ميانرشد معرفت و تحوّلات زيستى انسان وجود دارد; به تعبير ديگر تحول و تكامل علم و معرفت در انسان تابعى از تحول و تكامل ساختمان بيولوژيك انسان است. معرفت شناسان تكامل گرا مدعى هستند كه توسعه معرفت در انسان از رهگذر فرايند انتخاب طبيعى صورت مى گيرد. بهترين نمونه از اين دست را مى توان در نظريه انتخاب طبيعى داروين يافت. اين دسته از معرفت شناس ها بر اساس سه مسأله عمده فرضيه داروين، يعنى انتخاب طبيعى، تحوّل انواع و بقاى نوع، سعى دارند، تحولات معرفتى بشر را سازمان دهى كنند. فلاسفه اى نظير برادى (Bradie) كمبل (Campbel) و رُس (Ruse) در اين زمينه قلم مى زنند و بر اين رأى و عقيده پاى مى فشارند.
2. معرفت شناسى مبتنى بر محوريت زن (Feminist epistemology)
جريان فمينيستى، گرچه نخست يك جنبش سياسى و حركت اصلاح طلبانه بود، ولى آهسته آهسته رنگ علمى به خود گرفت و سرزمين هاى معرفت شناسانه را در نور ديد. معرفت شناسان فمينيست، اين پرسش را به طور جدّى پيش رو نهاده اند: «نخست بايد ديد كه مى داند»؟ آنها معتقدند كه جنسيت، با معرفت ارتباطى مستقيم دارد; بدين معنا كه معرفت از عامل جنسيت متأثر شده تبعيت مى كند. بنابراين معرفت، هرگز ماهيتى خنثا و بى تفاوت ندارد، و نمى توان ادّعا كرد: «خرد در همهانسان ها يكسان است». اينان مى گويند تاكنون مردان، معرفت شناسى نوشته اند، ولى اگر زنان مى نگاشتند شايد معرفت شناسى به گونه اى ديگر از آب در مى آمد. آنها نشان مى دهند كه معرفت هرگز در نقاب عينيت و بى رنگى پوشيده نمى ماند، بلكه معرفت شناسى زنان و معرفت شناسى مردان دو گونه خواهد بود. البته فمينيست ها اين سخن را تنها در باب معرفت شناسى محصور و محبوس نكرده دامن آن را تا فلسفه مى گسترانند. برخى از معرفت شناسان فمينيست، عبارتند از: كُد (L.Code) نلسون (L.H.Nelson) لُنگينو (Longino).