درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 26
نمايش فراداده

ارسطو (384 ـ 322 ق.م.)

درباره ارسطو (Aristotle) اتفاق نظرى وجود ندارد: برخى او را معرفت شناس، بعضى فيلسوف ذهن و عده اى تئورى پرداز علم مى دانند. اينك به هر يك اشاره مى شود.

الف) ارسطو چه تصورى از «علم» داشت؟ به نظر وى با چه شرايطى مى توان امرى مثل زيست شناسى را «علم» ناميد؟ علم به معناى «رشته معرفتى» از ديدگاه ارسطو بايد واجد شرايط زير باشد:

يك) به مجموعه اى از قضايا اطلاق مى شود، نه فقط يك قضيه;

دو) موضوع در همه قضاياى يك علم، يكسان است;

سه) اين قضايا بايد صادق باشند;

چهار) جهت صدق اين قضايا بايد ضرورت باشد;

پنج) قضاياى علم، كلى بوده استثنا را بر نمى تابند;

شش) علاوه بر ضرورى و كلى، بايد يقينى نيز باشند;

هفت) مجموعه قضاياى يك علم، نه تنها در باب «چگونگى» بلكه در باب «چرايى» نيز سخن گويند.

ارسطو همه علوم را به سه قسم فلسفه نظرى، فلسفه عملى و فلسفه شعرى يا توليدى تقسيم كرد.

ب) فلسفه ذهن ارسطو بيشتر در علم النفس او مطرح است. او در كتاب «فى النفس» از تعبير Psycheكه ريشه يونانى Psychologyاست، استفاده كرده است. «سيكه» يا «سيخه» به معناى نفس است كه داراى سه مرحله مى باشد: مرحله نباتى; مرحله حيوانى و مرحله نفس انسانى. هر يك از اين نفوس ِ سه گانه، قوايى دارند كه بين آنها ترتيب و پيوندى برقرار است. حسّ كه يكى از قواى حيوانى است، صور اشيا را بدون موادّ آنها دريافت مى كند. در عضو حسى به هنگام احساس، كيفيتى بالفعل از شىء محسوس و به صورت انفعالى حاصل مى شود. چون حس، انفعالى است، براساس قاعده عليّت، نشان دهنده خارج است. از اين رو خطا در حس راه ندارد; بلكه خطا و اشتباه از عوارض حكم است. همچنين در مرحله خيال و صور عقلى، خطا نيست، تعقل وابسته به حس و رسوبات آن است; ولى به امور كلى تعلق مى گيرد. اين گونه مباحث امروز بيشتر در روان شناسى ادراك و احساس مطرح مى شود و شايد بيش از همه، آثار ژان پياژه كه نزديك به هفتاد سال در اين موضوع كار كرده است، قابل مراجعه باشد.

ج) مهم ترين ديدگاه هاى معرفت شناسى ارسطو عبارتند از:

1. امكان معرفت. شواهد و قراين فراوانى در آثار معلّم اوّل به چشم مى خورد كه همه نشان دهنده ارزشمندى معرفت است. ارسطو با ردّ شكاكيت و سوفسطايى گرى، دانشمندى واقع گرا تلقى مى شود. منطق (ارگانون يا ارغنون) كه شاهكار بزرگ ارسطو است ناظر به عالم خارج است. مقولات دهگانه ارسطويى مربوط به ساختمان ذهن ـ آن گونه كه كانت تصوير مى كرد ـ نيست. برهان حركت كه به منظور اثبات محرّك اول اقامه شد، شاهد ديگرى بر امكان شناخت حركت و محرّك است. همچنين نفس شناسى او پيش فرض امكان معرفت عالم خارج را در دل دارد.

2. متعلق معرفت امرى كلى است. ارسطو هر چند شديداً نظريه مُثُل را انكار كرد، از اين جهت با افلاطون اشتراك نظر دارد كه متعلَّق معرفت، كلى است. كلى در ضمن افراد جزئى وجود دارد و از جهتِ اشتراك افراد به دست مى آيد. معرفت در باب تصورات، نشان دهنده طبقه بندى جنس و فصل است و در تصديقات، ذهن هميشه از كلى به جزئى مى گرايد. سلسله صاعد قضايا به اصول اوليه «شهوديات» سر مى سايد. بديهيات چه به معناى امر بى نياز از دليل و چه به معناى امر مستحيلُ الاستدلال، يا به هر دو معنا، از طريق نوعى استقراى شهودى ـ در برابر استقراى عددى ـ در يافتنى است. بديهيات خود دو دسته اند و محسوسات از نوع بديهيات ثانوى است. از اين رو اساساً حسّ، نزد ارسطو مقامى ارجمند دارد; تا بدان حد كه بعضى او را تجربه گرا خوانده اند.

3. عقل، معرفت و عقيده. «عقل» يعنى مجموعه بديهياتى كه بشر واجد آنهاست; مثل اصل استحاله اجتماع نقيضين. دانش هاى ديگرى كه بدون ارتكاب خطاى منطقى از بديهيات به دست آيند «معرفت» نام دارند و بقيّه دانش ها «عقيده»اند. پس گزاره هايى كه انبان ذهن بشر را آكنده اند، سه دسته اند: گزاره هاى بديهى يا عقل يا شهود، گزاره هاى مبتنى بر بديهى يا معرفت و عقيده. عقيده سودى براى فرد و جامعه ندارد، و اگر سودى است در دامن معرفت است. وظيفه و نقش منطق، تفكيك معرفت از عقيده است.

4. معرفت و باور صادق. اگر انسان حدس بزند كه على در اطاق است و اتفاقاً هم چنين باشد، اين رأى صادق يا حدس صائب است. افزون بر آن، معرفتْ مشروط به ارائه دليل نيز هست. از اين رو معرفت «رأى صادق مدلّل» مى باشد. نتيجه آن كه على رغم وجود افتراق و اشتراك ميان افلاطون و ارسطو، هر دو مسائل عمده معرفت شناسى را مطرح كرده و نقش حسّاس آن را ـ بويژه در مسائل هستى شناسى ـ به روشنى نشان داده اند.