اپيكور (Epicurus) (340 ـ 270 ق.م.) از فيلسوفان تجربه گرا است. هدف اصلى او اخلاق و هر چه كه مربوط به عمل و زندگى است، بود. منطق را اساس نمى پنداشت و رياضيات را بى فايده مى انگاشت; زيرا مسائل آن با معرفت حسى قابل اثبات نيست. به ديگر سخن او معرفت حسى را پايه هر معرفتى مى دانست و مى گفت:
اگر شما برضد همه احساس هاى خود بجنگيد، هيچ مقياسى كه به آن مراجعه كنيد و بنابراين هيچ وسيله اى براى داورى حتى درباره احساس هايى كه آنها را كاذب و خطاكار مى شماريد، نداريد.عقل مبتنى بر حواس است و اگر حواس كاذب باشد تمام عقل نيز بر خطا است. و از سوى ديگر، خطا فقط در محدوده حكم جارى است.
او سه ملاك براى تشخيص حقيقت ارائه داد كه عبارتند از: مفاهيم حسى، مفاهيم قبلى يا حافظه و انفعالات.
نحله ديگرى كه آنها را نيز تجربه گرا خوانده اند، رواقيّون هستند كه حوزه قديم آن به دست زنون (Zeno)(336 ـ 264 ق.م) و كلئانتس (Cleanthes)(331 ـ 231 ق.م) و خروسپوس (Chrysippus)(278 ـ 205 ق.م) پايه گذارى شد. آنها با رد نظريات افلاطون و ارسطو، معتقد شدند كه فقط فردْ موجود است و معرفت صرفا شناسايى افراد جزئىاست. جزئيات در نفس تأثيراتى بر جاى مى نهند، ولى ادراك، فهم و شعور آنها است، نه تأثّربه تنهائى. اين تأثيرات هر چند واقع باشند، ولى الزاماً صادق نيستند. رواقيّون همچنين قائل به نوعى اصالت عقل و مفاهيم فطرى شدند كه چندان با تجربه گرايى آنان سازگار به نظر نمى رسد. البته آنها خود توجيهاتى كرده اند. ملاك حقيقت نزد آنها، صورت خيالى ادراك شده مى باشد.