در اين فصل نخست سه اطلاق معرفت بيان شده است; سپس تعريف رايج معرفت بيان شده در ادامه از سه مشكل عمده تعريفِ سه جزئىِ معرفت ياد مى شود. مسأله ملاك، واقعى بودن معرفت را بيان مى دارد. نفى شكاكيت از طريق بررسى مدعا و نقد ادله شكاكان از ديگر مباحث اين فصل است، و در پايان اصناف معرفت برشمرده مى شود.
در معرفت شناسى دو سنّت رايج است: نخست سنّتى كه از دكارت آغازيد; اين سنّتِ معرفت شناختى از شكاكيت، به معناى امتناع حصول معرفت، مى جوشد. در اين رويكرد، با نفى شكاكيت و نقد ادله آن به اين نتيجه مى رسند كه معرفت امرى است ممكن. دوم: سنت منسوب به گريس است; مبنى بر اين كه دكارت به بيراهه رفته و بى جهت فلسفه را با دل مشغولى ناسالمى به نام شكاكيت درگير كرده است. شايسته تر آن است كه ما به بررسى ماهيت «معرفت» و «توجيه» بپردازيم و اين خود به نتيجه مطلوب، يعنى امكان معرفت، منتهى خواهد شد. پس ردّ شكاكيت نبايد مقصود اولى و اصلى يك معرفت شناس موفق باشد; هر چند بحث از شكاكيت به طور ضمنى و پاورقى در معرفت شناسى مطرح خواهد بود.
نوشتار حاضر از ديدگاه دوم پيروى كرده بر اين باور است كه منطقاً نخست بايد ماهيت معرفت روشن و واضح گردد; تا زمينه طرح مسأله شكاكيت به معناى نفى معرفت فراهم آيد.