درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 5
نمايش فراداده

ديباچه

از آن روز كه انسان متولد شد، شناخت جهان را نشانه گرفت. خردورزى در شناخت هستى، همزاد و همراه اوست و تاريخى به درازاى انديشه دارد. گام به گام محيط پيرامون خود را وجهه همت ادراك خود قرار داد، و از اين رهگذر به اندوخته هايى جديد دست يافت و براى عقل خويش خوراكى جديد فراهم آورد. هر روز تشنه تر مى شد و هر جا كه سرّ هر ورق را مى جست، برگى از دفتر حيرت را از پيش چشمان تيزبينش مى گذراند. علم روزنه اى شد تا جهان را به گونه اى ديگر ببيند. فلسفه، به مثابه تجربه اى گرانقدر، چراغ دل را به نور جان برافروخت. از بلنداى عرفان، جهان را نگريست و نگاهى مهراندود به زمين و زمان انداخت. خورشيد دين بر نهانى هاى درون او تابيد و چشم عقل و خرد او را بر جهان گشود.

بارى، هر دريچه اى، شأنى و هر روزنه اى، وجهه اى از جهان هستى را با انسان باز گفت; تا آن كه توانست ماجراى هستى را به هزار ديده ببيند و به هزار گوش بشنود. هر يك، شرحى از بانگ ها و رنگ هاى هستى را بر سامعه و باصره او نشاندند و اين رقيبان هر چند كه بر صفحه فكر، رنگ تأمّل افشاندند، از تحير و جهل او نكاستند; كه هر شرحى و هر قصه اى با خود ماجراهاى ناگفته بسيار داشت.

ناگاه او گامى ديگر نهاد و از خود پرسيد: اگر من با ذهن در پى كشفِ واقع ام، ذهنْ خودْ چيست؟ اگر من جهان را مى شناسم، شناختن، خودْ چيست؟ دريغا كه اين پرسش شكوهمند و پر رمز و راز كه مى توانست براى بشر ميمون و مبارك باشد و حجاب واقعيت معرفت را برگيرد، چنان تيره و تار و شكاكانه آغاز شد كه سايه هاى غول آساى آن همچنان اذهان را به بيراهه مى كشد و هنوز معلوم نيست بشر را تا كجا خواهد برد. برگ هاى دفتر آرزوهاى يقين يك به يك، از هم گسيخت و باد سرد و استخوان سوز بى اعتمادى به معرفت، و سرگشتگى در بيابان حيرت و شكاكيت، ناقوس مرگِ معرفت را سر داد; تو گويى تاريخ معرفت با فصل خزان آغاز شد!

چرخش بشر از طبيعت به سوى فاعلِ شناسنده و از بيرون به درون، قرن ها زمان بُرد، تا اين كه بعد از بيست و اندى سده سر از دانشى درآورد موسوم به «معرفت شناسى». اين علم كه فراورده قرن بيستم است، پيشينه اى دراز دارد و هر روز كه بشر لايه هاى انديشه را مى كاود، به سرّى جديد راه مى برد. معرفت شناسى، حكايت گر ماجراى پر رمز و راز ذهن بشر است. انسان كه پيش از اين بيرون نگرانه مى زيست، اينك به درون خانه آمده است، تا اهل خانه را بشناسد و درها و پنجره ها را از نظر بگذراند. بارى، معرفت شناسى شرح پرماجراى معرفت است و اين علم آينده اى درازتر پيش رو دارد.

اگر معرفت شناسى پايه و مبنا است، پس آشنايى با آن مفيد، و بلكه ضرورى است. افزون بر اين، آنان كه دين پژوهى و عقلانيت دين، دغدغه ايشان است، بايد بدانند كه اين مقصود جز با مركب معرفت شناسى به ديدار در نيايد. نتوان گفت كه معرفت شناسى تنها وسيله و مهم ترين مقدمه است; بلكه اعتقاد بر آن است كه معرفت شناسى نردبانى استوار، ابزارى دلير و توانا است كه كالبدشكافى دين موقوف بر آن است. فيلسوف دين تا در آن جا اتخاذِ موضع نكند، كلامش در گستره دين پژوهى بى اساس و سست و متزلزل است. فيلسوف، به نيروى معرفت شناسى است كه آرا و نظريات را در جاى خود مى نشاند و قدر هر سخن را مى داند و چنان توانا مى گردد كه در عرصه خرد و انديشه، گره گشايى ها مى كند.

آرى; معرفت شناسى در ايران علمى نوپا است، و آموزه هاى آن ناآشنا و نامأنوس. گاه اطلاعاتى آشفته و ناصواب از آن به دست مى دهند و زمانى با شعار و گفته هاى غيرعلمى آميخته مى شود. امروزه حتى در مجامع و آموزشگاه هاى علمى كمتر مى توان از پژوهشى سالم و سخنى روشمند در زمينه معرفت شناسى سراغ گرفت.

اين همه، تمام آن چيزى است كه نويسنده را بر آن داشت تا تصويرى روشن تر از معرفت شناسى ارائه دهد. انگيزه در اين مسير، و داعى در طىّ اين طريق، تنها توجه به كاستى هاى معرفتى بود كه البته در قياس با بايسته ها چون قطره اى در سنجش با درياست; ولى راهِ رفتنى را بايد رفت ولو به يك گام.

بدين منظور فصول و ابوابى فراهم شد و نوشتار حاضر پديد آمد. اجزاى اين نوشتار در چهار فصل سامان يافته است. فصل اول (ساختار معرفت شناسى) درآمدى بر علم معرفت شناسى است. جايگاه معرفت شناسى، تعريف، موضوع، غايت، روش، بنيانگذار، مكاتب معرفت شناسى، ارتباط هاى معرفت شناسى و پيشينه معرفت شناسى، امورى هستند كه در كنار يكديگر مى توانند تصويرى از معرفت شناسى و نمايى كلّى از نظريه معرفت را ترسيم كنند.

در فصل اول، نخست سه اطلاق معرفت بيان شده است. سپس تعريف رايج معرفت را آورده ايم و در ادامه سه مشكل عمده در تعريفِ سه جزئىِ معرفت را يادآور شده ايم. مسأله ملاك، واقعى بودن معرفت را بيان مى كند. نفى شكاكيت از طريق بررسى مدّعا و نقد ادله شكاكان، از ديگر مباحث اين فصل است. در پايان نيز اصناف معرفت برشمرده مى شود.

فصل دوم درصدد است تا با شرح و بسط بيشتر به سه ركن معرفت بپردازد. باور، اولين عنصر معرفت است كه بيان ماهيت و انواع آن و اخلاق باور را در پى دارد. دومين جزء معرفت، صدق است كه در اين قسمت، چهار تئورى در مسأله صدق بيان شده است. سومين و مهم ترين مؤلفه معرفت، عنصر توجيه است كه با ذكر دو نظريه مبناگروى و انسجام گروى به شرح و بسط آن پرداخته ايم.

دو فصل اول و دوم به مباحث عام و كلى معرفت، نظر دارد و به اصطلاح معرفت شناسىِ عام است. در اين دو فصل، سخن از قواعد و اصولى به ميان خواهد آمد كه در حوزه هاى خاص معرفت شناسى ـ از جمله معرفت شناسىِ دينى ـ به كار مى روند. فصل سوم، نحوه به كار بستن اصول و قواعد معرفت شناسى را در معرفت شناسىِ دينى برعهده دارند. در اين فصل نخست معانى و تعريف چند واژه كليدى ـ از قبيل: دين، ايمان، باور دينى، معرفت دينى و معرفت شناسىِ دينى ـ موضوع سخن است. سپس به پيشينه معرفت شناسىِ دينى نظرى افكنده در ادامه به سه مسأله عمده در معرفت شناسىِ دينى پرداخته ايم. اثبات معنادارى معرفت هاى دينى پيش تر بازگو شده است; زيرا قبل از هر چيز بايد نشان داد كه گزاره هاى دينى معنادار و تحقيق پذيرند. دومين مسأله، امكان معرفت دينى است. در آن جا سعى شده است كه اثبات شود معرفت دينى، به معناى معرفت منطبق بر دين، دست يافتنى است. وحى به عنوان مهم ترين منبع معرفت دينى، آخرين مسأله مورد بحث در نوشتار حاضر است.

يادآورى ها

1. هدف اول و مقصود اصلى در نوشتار حاضر، گزارشى تحليل گونه از معرفت شناسى معاصر است. از اين روى هم بايد حرمت امانت را فرو نمى گذاشتيم و هم از تبديل نوشتار به مجموعه اى از گزارش هاى خام، جلوگيرى مى شد; يعنى گزارشِ توأم با تحليل، مقصود كتاب حاضر است. تحليل بدين معنا كه اولاً مباحث و مسائل مختلف معرفت شناسى تبويب و تنظيم گردند; ثانياً جايگاه هر سخن و هر نظريه مشخص شود; ثالثاً لازم است پيش فرض هاى نظريه ها استخراج و عرضه گردد; رابعاً هر نظريه لوازمى دارد كه كشف و بيان آنها بصيرت افزاست; خامساً بايد نگاهى تاريخمندانه به مسائل داشت; اين شيوه در مسائل كلان معرفت شناسى، در نوشتار حاضر مراعات شده است. و سادساً سعى شده است كه مسائل معرفت شناسى سمت و سوى فلسفه دين و دين پژوهى داشته باشند; يعنى طرح مباحث در جهت و به اقتضاى مسائل دين شناسانه است. در موارد مناسب ديدگاه هاى اسلامى اعم از فلسفى، كلامى، تفسيرى و منطقى نيز بيان شده است; اما از آن جا كه هدف نخستين كتاب، طرح ديدگاه هاى اسلامى و نيز نقد مبانى معرفت شناختى غربى نبود، به اجمال اكتفا شده است. بنابراين قصد اصلى، ارائه تصويرى نسبتاً جامع از معرفت شناسى معاصر است.

2. ممكن است در مواردى، مطالب مبهم و غامض به نظر آيد; يك دليل آن، نو بودن مباحث معرفت شناسى است. رعايت اصل اختصار نيز از ديگر دلايل ابهام مى تواند باشد. مرور مكرّر و مراجعه به منابع، جهت مطالعات تفصيلى، به حتم ابهام زدا خواهد بود.

3. معرفت شناسى، مانند ديگر علوم تخصصى، آكنده از اصطلاحات است. اصطلاحات هر يك جايگاهى خاص و كاربردى دقيق دارند; بايد آنها را چنان به كار بست كه شائبه برانگيز نباشند. سعى نگارنده در اين تحقيق، بر آن بوده است كه هماره جانب احتياط و دقت را در به كارگيرى دانشواژه ها (اصطلاحات علمى) از كف ندهد. از اين رو توصيه مى شود كه خواننده گرامى نيز از مراجعه به فرهنگ هاى تخصصى دريغ نورزد.

در پايان بر خود فرض مى دانم كه از دو استاد حكيم و گرانمايه حضرت آية الله مصباح يزدى و حضرت آية الله جوادى آملى (حفظهما الله) صميمانه تشكر كنم; آنان كه اگر دولت محضرشان نصيبم نمى گشت، خُردى از خِرَد را به كف نمى آوردم. همچنين دانش، همت و دقت حضرت استاد جناب آقاى مصطفى ملكيان را سپاس مى گزارم كه اين راه را بر من گشود و در طى اين طريق، مرا كريمانه و سخاوتمندانه يارى كرد، و اين دفتر بهواقع سياهه درسى از ايشان و شرح تلمذ نگارنده است. نيز از الطاف بى دريغ مسئول محترم معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، برادر ارجمند جناب آقاى حجت الاسلام و المسلمين عليرضا امينى و مديريت محترم اداره آموزش جناب آقاى جواد رفيعى كمال تشكر را دارم. بر اين سپاس ها مى افزايم قدردانى از دوست فاضلم، آقاى رضا بابايى كه ويرايش اين كتاب را از سر دوستى و تعهد برعهده گرفت.

محمدتقى فعالى رمضان 1377