قبل از آن كه به استدلال شكاكان بپردازيم، لازم است پاره اى چند از تمايزات را ملاحظه كنيم تا بهتر بتوانيم پيامدهاى ادله شكاكان را در يابيم:
شك برخى از شكاكان، آن چنان فراگير است كه هيچ محدوده اى از شك آنان مصون نمى ماند. در مقابل پاره اى ديگر از شكاكان، گرفتار شكّ منطقه اى و محلّى هستند. آنان هر يك حوزه و قلمرو خاصى را براى شك معين ساخته تنها در همان زمينه ادعاى شك دارند. محدوده هاى شكِ منطقه اى عبارتند از:
1) اخلاق (ethics). بعضى از شكاكان قائلند در زمينه اخلاق، معرفت امكان پذير نيست; مثلاً به گزاره اخلاقى «نوعْ دوستى خوب است.» نمى توان معرفت يافت. آنان مى گويند به واقعيات مى توان معرفت حاصل كرد، اما مفاهيم ارزشى كه حظّى از واقعيت ندارند، نمى توانند متعلق معرفت قرار گيرند. پيش فرض اين نظريه، تفكيك مفاهيم ارزشى از مفاهيم واقعى است (fact/value) حال اگر كسى گزاره هاى ارزشى را به گزاره هاى توصيفى، باز گرداند و تفكيك بالا را نپذيرد، مى تواند گزاره هاى اخلاقى را متعلَّق معرفت قرار دهد، امّا با توجه و قبول اين نكته كه: گزاره هاى ارزشى، قسمى مستقل نسبت به گزاره هاى فلسفىِ ناظر به هست،نيست و است، نيست.
2) آينده (future). چنين شكاكى معرفت به آينده را منكر است; يعنى مثلا به گزاره «فردا باران خواهد باريد.» نمى توان معرفت حاصل نمود.
3) ديگر نفوس (minds other). يكى از مسائل معرفت شناسى اين است كه آيا ما راهى به درون و شناخت نهانى هاى ديگر افراد انسانى داريم; تا از اين راه گزاره هايى را كه ديگران از باورها، احساسات و حالات خود مى گويند براى ما مفهوم باشد؟ ما نسبت به حالات درونى خود واقفيم و نسبت به آنها معرفت مى توانيم داشت; حال نسبت به نفوس و اذهان ديگر چگونه است؟ سؤال دقيق تر و اساسى تر آن كه: اصولاً آيا نفوس ديگر را مى توان ثابت كرد؟ اگر كسى معرفت را در محدوده حالات خود محصور ساخت و راه آن را به درون ديگران بست، به شكاكيتى از نوع «نه جز من گروى» (solipsism) گرفتار آمده است.
4) شكاكيت حسى (scepticism perceptual). يكى از باورهاى اساسى ما اين است كه جهانى مستقل از ما وجود دارد; كوه ها، درختان و درياها بدون شك هستند. ما نه تنها معتقديم كه آنها هستند، نيز باور داريم كه داراى خصايص و ويژگى هاى واقعى اند. كسى راه يقين را جز بر احكام حسى مى بندد، شكاك حسى است. او قائل است كه «همه خواب است و رؤيا» و چون ملاكى صحيح براى امتياز ميان آنچه كه رؤيا است و غير آن، در دست ندارد، به اين وادى درمى غلتد.
5) دين و گزاره هاى دينى. از عمده محدوده ها و منطقه هايى است كه به طور خاص مورد توجه شكاكان قرار گرفته است. آنان حصول معرفت را در زمينه باورهاى دينى ناممكن مى شمارند. گزاره هايى نظير «خدا هست.» يا «جهان ديگرى وجود دارد.» به دام معرفت درنمى آيند. زيرا معرفت تنها به محسوسات تعلق مى گيرد، و اين گونه گزاره ها فراتر از حس و ادراكِ حسى اند.
گفتنى است شكاكيت معاصر، به اشكال بسيار گوناگون و متنوعى خود را آراسته است; نظريه هايى از قبيل اصالت پديدار (Phenomenalism)، نسبى گروى، ايداليسم (Idealism) يا درون گروى (Internalism) ـ كه هر يك به نحوى واقعيت مستقل از فاعل شناسايى و يا حصول شناختى يقينى از آن را مورد ترديد قرار داده اند ـ مبتلا به نوعى از شكاكيتند.
لزومى ندارد كه شكاك منطقه اى فقط در يك زمينه شك داشته باشد. چنين شكاكى مى تواند در دو زمينه يا حتى بيشتر ترديد و انكار روا دارد. البته محدوده هاى شكاكيت هم منحصر به حوزه هاى پيش گفته نيست و حصر، حصر عقلى نخواهد بود.
نكته ديگر آن كه: از ميان دو نوع شكاكيت عام و خاص يا فراگير و منطقه اى، شكاكيت نوع اول بيشتر قابل دفاع است; زيرا شكاك منطقه اى به منظور توجيه سخن خود طبعاً ملاك و دليلى نشان خواهد داد. معمولاً ملاك هاى ارائه شده، محدود به قلمرو ادعا شده نبوده و ديگر حوزه ها را تحت پوشش قرار مى دهد و تدريجاً براساس ملاك چنين شكاكى ما به شكاكيت عام و كلى منتهى خواهيم شد از اين رو شكاكيتِ جزئى معمولاً به دامن شكاكيت كلى غلتيده فراگير و همه گسترخواهد شد.