اين نظريه،پيشينه اى دراز دارد. افلاطون و ارسطو، نخستين كسانى بودند كه در اين باره سخن گفتند. ارسطو جمله معروفى دارد; وى مى گويد:
اگر چيزى كه هست بگوييم نيست و يا چيزى كه نيست بگوييم هست، اينكذب است و اگر چيزى كه هست بگوييم هست و يا چيزى كه نيست، بگوييم نيست، اين صدق است.
اين جمله سرآغاز تئورى مطابقت شد. بيان رايج از مفهوم مطابقت اين است كه باورى (گزاره يا جمله يا حكم) صادق است كه مطابق واقع باشد. پس گزاره «برفْ سفيد است.» در صورتى متصف به صدق مى شود كهبرف واقعاً در عالم خارج هم سفيد باشد. باورِ «سيب گرد است.» آنگاه صادق است كه ناظر به واقع و منطبق بر آن باشد. بنابراين اگر واقعيتى وجود داشت يا در عالم خارج رخ داد و ما آن را اظهار داشته از آن گزارشگرى كرديم و در اين گزارشْ شىء يا واقعه را همان گونه كه بود به وصف كشيديم، سخنى صادق گفته ايم، والاّ در قولْ كاذب خواهيم بود. پس يك گزاره صادق، گزاره اى است كه بيانگر امر واقع باشد و وجود و شرايط مستقل خارجى را نشان دهد. پس اگر نقيض p صادق است، p كاذب است و بالعكس. p يا q صادق است اگر يا p صادق باشد و يا q; زيرا در اين نظريه، امر صدق و كذب دائر مدار نقيضين است; بدين معنا كه يك گزاره يا مطابق واقع است يا نيست و امر ثالثى وجود نخواهد داشت و از اين جا است كه منطق دوارزشى پديد مى آيد.
اين سخن روشن است كه عقل سليم و شهود عقلى مويّد و همراه چنين برداشتى از صدق و كذب است. تقريرهاى ديگرى از سوى لاك، مور، پوپر، راسل، ويتگنشتاين صورت گرفته است; حتى بيان جديدى از اين نظريه به دست تارسكى ارائه شده كه از پيچيدگى خاصى برخوردار است و او در صدد آن است تا ايرادهاى برخى از تقريرها را پاسخ گويد.
راسل بر اساس نظريه اتميسم منطقى (به گفته سوزان هاك، بنيانگذار اتميسم منطقى ويتگنشتاين است; وى آن را در رساله به سال 1922 بيان داشت) قائل شد كه جهان هستى پر از اتم هاى منطقى است كه وقايع (facts) ناميده مى شوند و گزاره هايى كه از اين وقايع حكايت مى كنند، گزاره هاى اتمى نام دارند و ساير گزاره ها بر اساس تركيب منطقى از اين گزاره ها پديد مى آيند و به نام گزاره هاى مولكولى خوانده مى شوند. گزاره هاى مركب مولكولى از لحاظ صدق، تابع گزاره هاى اتمى ارزيابى مى شوند. راسل گزاره هاى اتمى را همان داده هاى حسى (sense-data) مى دانست كه محصول مواجهه مستقيم، با عالم خارجند.
ويتگنشتايندر رساله نظريه تصويرى معنا را بيان داشت. او معتقد بود براى اين كه زبان را نمايش دهد و جمله ها نماينده اوضاع واقعى باشند، بايد چيزى بين جمله و اوضاع واقعى مشترك باشد; چون وضع واقعى و جمله اى كه نماينده آن وضع است، بايد ساخت مشتركى داشته باشند. به اين تعبير مى توان گفت كه جمله مانند تصويرى از فلان امر ممكن الوقوع است; همان طور كه در ازاى اجزا و عناصر يك تصوير، اشيايى در جهان خارج وجود دارند. همچنين در ازاى ترتيب خاص موجود بين اجزا و عناصرِ تصوير، ممكن است ترتيبى به همان شكل در دنيا وجود داشته باشد. جمله ها هم شامل اسم هايى هستند كه ما بازا يا همتايى در خارج دارند; همتاى ترتيب اسم ها در جمله فلان، ترتيبىممكن از اشيا در جهان خارج است. ما اگر به جمله هاى ابتدايى دست يابيم، رابطه تصويرى ميان ساخت جمله و ساخت واقعيت را از طريق اين جمله پيدا خواهيم كرد.
نظريه مطابقت پيش فرضى مهم دارد و آن واقع گروى (realism) است; بدين معنا كه اولاً ملتزم باشيم واقعيتى مستقل از باورها و ذهن ما وجود دارد. به اين نوع واقع گروى، واقع گروى متافيزيكى (metaphisical realism) مى گويند. و ثانياً ذهن انسان را در كشف واقعيت توانمند دانسته معتقد باشيم كه انسان ياراى نيل به واقع و دسترسى به آن را دارد. يكى از ابعاد چنين عقيده اى، التزام به اين امر است كه زبان توان حكايت از واقع را دارد. به اين ديدگاه، واقع گروى زبانى يا معنادارى ( semantic realism) گفته مى شود، و گاه از آن به واقع گروى معرفت شناختى ياد مى شود. پاتنم نوشت:
خصيصه عمده واقع گروى متافيزيكى اين است كه جهان مشتمل بر اشيايى است كه مستقل از ذهن و به طور ثابت وجود دارند.
همچنين آلستون تنسيق مشخصى از اصالت واقع وجودى عرضه داشت. ويتگنشتاين متقدم از آن جا كه زبان را واجد ساختارى مناسب جهت كشف ساختار واقعيت مى دانست، در زمره كسانى است كه به اصالت واقع زبانى معتقدند. اما كانت با تمايز ميانِ بود، يا شئ آن گونه كه هست (an - sich) و نمود يا هستى آن گونه كه براى ما است، دست ذهن را از نيل به واقع كوتاه كرد. او و ديگر ايده آليست ها، حوزه معرفت آدمى را به پديدارها (phenomena) محدود و منحصر دانسته اند. اينان نمى توانند به اين نظريه قائل و پايبند باشند و نيستند.
تئورى مطابقت اشكالاتى چند برانگيخت; دو نمونه آن بدين شرح است:
يك) نظريه مطابقت به ما ملاكى نمى دهد تا براساس آن بتوانيم صدق گزاره اى را احراز كنيم. تعريف صدق به مطابقت با واقع، ملاك اثباتى جهت تعيين موارد جزئى در اختيار ما نمى نهد. راهى و طريقى و وسيله اى براى كشف مطابقت لازم است تا بتوان به صدق گزاره و مطابقت آن پى برد. بيشتر تقريرهاى تئورىِ مطابقت، ناظر به مقام تعريفند، نه ملاك; يعنى تنها براى ارائه ملاك ثبوتى مفيدند و فاقد ملاك و طريق كشف هستند.
دو) نظريه مطابقت در درون خود با ديدگاه واقع گروى همراه و توأم است و چنان كه ديديم واقع گروى متافيزيكى و زبانى از پيش فرض هاى مهم اين ديدگاه محسوب مى شود. حال آن كه جاى اين سؤال مهم هست كه: چگونه مى توان به واقع رسيد؟ و آيا اصولاً واقع دست يافتنى است؟ و اگر هست، مكانيزم آن كدام است؟ خصوصاً با در نظر گرفتن روح فلسفه ايده آليسم به ويژه فلسفه كانت كه از مبانى مهم آن، ناتوانى ذهن در نيل به واقع است.