اين تئورى از طرف سه فيلسوف معروف پراگماتيست آمريكايى يعنى چارلز پيرس (Charles S.Peirce) ويليام جيمز (William James) و جان ديوئى (John Dewey) ارائه شد. تقرير ساده از نظريه اصالت عمل اين است كه «صدق» با «توفيق عملى» برابر است. يك گزاره صادق است، اگر در مقام عمل، كارا و مفيدِ نتيجه باشد. پراگماتيست ها گاه ادعاى خود را چنين بيان مى دارند: «اگر گزاره اى نيازها و خواست هاى فرد را برآورد، آنگاه صادق است».
نظريه پراگماتيسمى صدق، بر مفهوم و برداشتى عمل گروانه از معنا استوار است. پراگماتيست ها مى گويند: «معنا» بر عمل متكى است. اختلافات در معنا از اختلافات در عمل ناشى مى شوند; چنان كه توافق ها در عمل به توافق در معنا مى انجامد. معناى يك لفظ بر اساس اشاره و ارجاع به پيامدهاى تجربى و عملى و كاربردهاى آن معين مى گردد. پيرس، بانى تئورى پراگماتيسمى صدق بر آن است كه قضيه اى صادق است كه نهايتاً در مقام عمل توفيق يابد. لذا عقيده صادق پايان تحقيق است. اگر ما به گزاره صادقى اشاره كنيم بدين معنا است كه به آخرين حد جستوجو و كندوكاو رسيده و از شك و ترديد خارج شده ايم.
بنابراين نظريه پيرس در باب صدق برآمده نظريه او در باب تحقيق علمى است. به نظر او حصول چنين امرى تنها با روش علمى تحقق مى يابد. تنها روش علمىاست كه ما را قادر مى سازد تا باورهاى استوارى تحصيل كنيم. باورهايى كه هيچ گونه شك و دودلى در آنها راه نداشته باشد. ما تنها بر اساس روش علمى است كه مى توانيم به واقعيت قابل اعتمادى دست يابيم.
بنابراين از آن جا كه عقيده صادق عقيده اى است كه از راه و روش علمى حاصل مى شود و همچنين اگر گزاره اى ارزشمند بود، ما را به واقع مى رساند. حاصل آن كه عقيده صادق عقيده اى است كه با واقع سازگار افتد. به عبارت ديگر نظريه پيرس در باب صدق، سرانجام به تقريرى از تئورى مطابقت منجر شد و از اين رو است كه پيرس را از واقع گراها محسوب مى كنند. زيرا وى دسترسى به واقع را ممكن مى شمرد.
ويليام جيمز يكى ديگر از پراگماتيست ها مى گويد:
گزاره اى صادق است كه ما بتوانيم آن را عمل كنيم، تأييد كنيم، اثبات كنيم و تحقيق كنيم و مراد از تأييدْ تحقيق است; يعنى آنها بتوانند در گزينش هاى عملى به ما يارى دهند و با ديگر تجربه ها سازگار شوند.
چون جيمز در بعضى كلمات از سازگارى سخن گفته است، برخى نظريه او را همان انسجام گروى دانسته اند. وى مى گويد:
سودمندى و ارضا، نتيجه عملىِ يك عقيده صادقِ علمى است و از همين رو بر اساس اصل مذكور، سازنده معناى صدق هم خواهد بود. يك نظريه صادق در عمل به ما امكان پيش بينى آينده و استفاده عملى از آن را مى دهد و همچنين از طريق تجربى ارضا مى شود و مايه رضايت آدمى مى گردد.
جميز گاهى تأكيد دارد كه نظريه برابرى صدق و رضايت بخشى، نفى كننده نظريه مطابقت نيست; زيرا به مطابقتانديشه و واقع اعتقاد دارد. اما از سويى معتقد است كه واقعْ چيزى جز تجربه هاى پيشين ما نيست و مسأله حقيقت مسأله رابطه تجربه با واقعيتى خارج از تجربه نيست; بلكه بر عكس مسأله رابطه تجربه اى «معين» با تجارب ديگر است.
به هر حال تأكيد جميز به وجه كارآيى عملى يك عقيده و اين كه صدق و حقيقت چيزى جز سودمندى آن نيست، با عبارت هاى مختلفى بيان شده است: «هر نظريه اى كه امور را ساده كند و در نيروى كار صرفه جويى نمايد، حقيقى است و به گونه اى ابزاروار حقيقت دارد.» يا «يك عقيده تنها در صورتى حقيقى است كه عمل بر طبق آن واقع شود و به طور تجربى نتايج رضايت بخش داشته باشد». به اعتقاد جيمز، كاركرد فكر، تصوير واقعيت نيست، بلكه تشكيل ايده هايى براى ارضاى نيازها و علايق آدمى است. صدق تنها همان مصلحت و سودمندى در نحوه انديشه است; درست همان طور كه «حق» همان مصلحت در نحوه سلوك و رفتار است. جيمز اهميت نظريه بالا را در اين مى داند كه اولاً حقيقت را دست يافتنى مى بيند; زيرا فايده عملى، امرى قابل مشاهده است; برخلاف مطابقت كه از مشاهده ابا دارد. ثانياً نشان مى دهد حقيقت از سنخ خوبى ها و ارزش ها است و به همين دليل نياز مبرم زندگى آدمى است; نه عنصرى تجمّلى و بيگانه از نيازهاى او.
جيمز براى روشن تر شدن نظريه اش مثالى زده است: فرض كنيم مى خواهيم در خصوص اين امر كه «خدا وجود دارد» قضاوت كنيم. نخست مى بينيم كه اعتقاد به آن مايه آرامش خاطر و اعتماد به نظام جارى در عالم مى شود و نحوى رضايت خاطر ما را فراهم مى آورد و به همين دليل حق داريم بگوييم اين عقيده تا آن جا كه چنين نقشى دارد، حقيقت دارد. اما از سوى ديگر چنين اعتقادى ما را در ورطه تحليل هاى غيرطبيعى از عالم هستى انداخته دردسرهاى زيادى درپى دارد. ما براساس مقايسه فوايد و زيان هاى يك عقيده و در مجموع، نسبت به صدق و كذب آن قضاوت مى كنيم. از اين رو در اين قضاوت، على رغم فايده اى كه دارد، آن را به عنوان گزاره صادق تلقى نمى كنيم. ويليام جيمز، نظريه عمل گروانه صدق را غير از منطق و دين، به حوزه هايى نظير متافيزيك و باورهاى اخلاقى هم مى كشاند و اساساً معرفت را بر اساس باور مفيد و كارا تعريف مى كند. غير از پيرس و جيمز، دُمّت ديدگاه مشابهى را در مبحث صدق برمى گزيد.
بر اين نظريه چند ايراد وارد شده است: اشكال مهمى كه راسل مطرح مى كند اين است كه پراگماتيست ها ميان ملاك و تعريف خلط كرده اند. توفيق عملى و كارايى تجربى مى تواند ملاكى براى صدق باشد، نه تعريف آن. به تعبير ديگر صدقْ مطابقت گزاره با واقع است. كشف مطابقت قضيه با واقع، خود طرق و روش هايى دارد: يكى از راه هاى كشف انطباق، شايد ارضا و سودمندى باشد. به هر روى اصل عمل در صدق اگر هم جايى داشته باشد، تنها به عنوان معيار و مناط صدق است; نه تعريف. همين خلط و به هم آميختگى در مورد نظريه انسجام قابل طرح است. در برخى از موارد اصل انسجام مى تواند ملاكى براى حقيقت باشد، ولى ماهيت حقيقت چيزى جز مطابقت با واقع نيست. اشكال دوم اين كه معيار سودمندى، از نسبيت (relativism) سر در مى آورد، هم نسبيت زمانى و هم نسبيت شخصى، بدين معنا كه ممكن است گزاره اى در زمانى مفيد باشد، ولى همين گزاره در زمان دوم، نه تنها افاده اى نكند، زيان نيز برساند. همچنين امكان دارد كه عقيده اى براى شخصى در مقام عمل سودمند باشد، حال آن كه همان عقيده شخصى براى ديگر خالى از فايده باشد. از اين رو است كه پيرس هم قطار جيمز، تغيير پذيرى را باطل السحرِ فلسفه پراگماتيسم مى داند.