از علم معرفت شناسى، تعريف هاى گوناگونى شده است كه بررسى چند نمونه از آنها، تواند كه روشنگر باشد.
مى توان گفت نظريه معرفت علم توجيه باور يا به تعبير ادقّ، توجيه باورداشتن است.
معرفت شناسى به مطالعه معرفت (معرفت پژوهى) و توجيه باور مى پردازد.
تحقيق در باب ماهيت و منشأ توجيه، باور و معرفت و انواع معرفت به همراه مسائلى از قبيل: فهم، دليل، داورى، احساس، تخيل، حدس، آموختن و نسيان را معرفت شناسى مى گويند.
معرفت شناسى، به بررسى ماهيت و محدوده معرفت، پيش فرض ها و اساس اعتبار عام دعاوى معرفت علاقه مند است.
معرفت شناسى، منشأ، ساختار، شيوه ها و اعتبار معرفت را ملاحظه مى كند.
معرفت شناسى به سراغ ماهيت معرفت و توجيه باور مى رود.
تعريف هاى پيش گفته همگى بر اين نكته تأكيد مى گذارند كه معرفت شناسى به طور كلى از باور، توجيه، اعتبار معرفت و منشأ و انواع آن بحث مى كند و در يك جمله معرفت شناسى علم توجيه باورها است.
پيدا است كه محور تمام مسائل معرفت شناسى به نحوى از انحاء معرفت است، و همو سازنده مباحث و مطالب علم معرفت مى باشد. تعاريف ياد شده نيز هر يك از زاويه اى خاص به تماشاى معرفت نشسته، و جنبه اى ويژه از معرفت را كاويده اند. بنابراين نادرست نمى نمايد اگر بگوييم موضوع علم معرفت شناسى، معرفت است.
در اين علم از احوال كلى معرفت بحث مى شود، معرفت با وصف عرفانى، يا دينى يا علمى، در معرفت شناسى جايى ندارد; بلكه معرفت تنها از آن جهت كه معرفت است، موضوع معرفت شناسى است. معرفتِ مضاف موضوع معرفت شناسىِ مضاف است و معرفتِ مطلق موضوع معرفت شناسىِ عام. معرفت اگر محدود به مرز خاصى شد، علم را نيز محدود مى كند.
معرفت از آن جهت كه معرفت است احكامى دارد و اين احكام، علم معرفت شناسى عام را پديد مى آورد. در معرفت شناسى عام از اين يا آن معرفت خاص بحث نمى شود و صفات و ويژگى هاى حالتى خاص يا دسته اى خاص از معارف مورد توجه قرار نمى گيرد، بلكه اصل معرفت و عوارض و لواحق آن طرف توجه و مطمح نظر است. بهتر است بگوييم معرفت شناسى، نگرشى است به معرفت، آنگاه كه هنوز جامه اى رنگين بر او نپوشانده اند; مثلا معرفت شناسىِ عرفانى، سمت و سو و رنگ و بوى عرفانى دارد، و اگر معرفت، جامه عرفانى بر تن كرد، معرفت شناسىِ عرفانى است. اما اگر معرفت، عريان و بى رنگ و آزاد از هر تعيّنى رخ نمود، معرفت شناس به سراغ او مى رود و از آن خبر مى دهد.
موضوع كتاب حاضر معرفت شناسىِ عام است; يعنى به احكام كلى معرفت مى پردازد، نه معرفت شناسىِ خاص يا آميخته به معرفت هاى متعين و رنگين. از طرفى عام بودن موضوع در معرفت شناسى، موجب مى گردد كه قوانين و مسائل آن نيز صبغه كليت به خود گيرند; يعنى جملات معرفت شناسانه هماره با «هميشه»، «هر»، «همه»، «هيچ» و جز آنها آغاز مى شود. علاوه بر اين كه اگر در معرفت شناسى براى معرفت، تقسيم يا تقسيماتى صورت گيرد، يا معرفت موضوع بالذات حكمى شود، آن تقسيم يا حكم، تعميم و كليت خواهند داشت; زيرا قلمرو معرفت شناسى، عام است و معرفت را عريان، بى شرط و حد و ظرف و آميختگى در نظر گرفته است. تقسيم هاى معرفت شناسى فراگير و فراخند; از اين رو هيچ جنبه اى از معرفت بيرون از آنها نمى ماند. معرفت شناسى، علم توصيف است، بى آن كه در مرزهاى خاص بگنجد. اگر معرفت شناس به توصيف و تفسيرِ معرفتى دست يازد، فقط از اين حيث است كه معرفت است و در آينه آن معرفتِ خاص مى تواند جمال بى نقاب معرفت را بنگرد.