به قول حكيم بزرگوار ، نظامى گنجوى :
اما توحيد خاص آن است كه تمام عوالم به جملگى نزد وجود عظمت حق ، محو بينند و موجودات را در ربوبيت اللّه تعالى معدوم يابند ، از غلبات انوار قدم و چنان كه در قدم حق تعالى موجود بود و موجودات معدوم ، اكنون هم چنان دانند و در وجود ، هيچ چيز نبينند كه نه آن در امر حق مستغرق باشد ، به مشاهده بعد از علم كه علم عام راست و مشاهده خاص راست و عالم را چنان بينند كه گويى نزد صولجان قدرت بارى تعالى در ميدان خدايى كه از ازل به ابد مىبرد و از ابد به ازل .
و مبادى توحيد خاص سير كردن است در شواهد صورت و روح و عالم صغرى كه جند حق و باطل آنجايند ، چون لشگر عقل و لشگر جان و لشگر دل و لشگر نفس و حجاب قهر و لطف و غرايب اشكال مقدورات كه در آن عالم موجود است و ظهور حق عز و جل كه در اسرار حقايق ملكوت به چشم جان ببيند كه توحيد عام از عالم ملك و شهادت رفتن است به حق كه به صورت آن عالم كبرى است .
و توحيد خاص از خود رفتن است به حق كه به صورت آدم ، عالم معانى و سراى تجلى است و آن آيت كبرى است اگرچه در جنب جهان كوچك است .
و فرق ميان خاص و عام در توحيد آن است كه عام به شواهد و عقل باز مانند و خاص چون حق را بدانستند از شواهد عالم صغرى و كبرى فنا شوند و فناى خود در بقاى حق بيابند و پيوسته در وجود حق مضمحل باشند ، تا احكام قديمش برايشان مىگذرد و ايشان به طوع محكوم مىباشند .
به قول عارف بلخى كه از قول فانيان در حق و مطيعان وارسته گفته :