2 ـ طلبهاى فقير براى رفع نيازمندى خود به آنجناب رجوع كرد ، آن حضرت به او وعده كمك داد ، در بين نماز عشاى آن شب ، ستمگرى بىرحم با خنجرى تيز به فرزند جوان سيد حملهور شد و سر او را از بدن جدا كرد ، فرداى آن روز براى تشييع جنازه تمام شهر نجف تعطيل شد ، سيد بزرگوار به دنبال جنازه فرزندش حركت كرد ، آن طلبه مىگويد : من هم در تشييع شركت داشته و درد خود را فراموش كرده بودم عبور جنازه به رهگذرى تنگ افتاد كه جاى عبور دو سه نفر بيشتر نبود ، ناگهان با سيّد بزرگوار كه داغى سنگين بر جگرش نشسته بود مواجه شدم ، بدون اين كه كسى بفهمد كمك لازم را نسبت به من رعايت فرمود ، از قدرت صبر و حوصله و مقاومت و بردبارى آن حضرت تعجب كردم كه با چنين مصيبت سنگينى چگونه آرامش و حلم خود را حفظ كرده است ؟ ! !
آرى ، تجلّى ايمان و قدرت معرفت و اوصاف حسنه در اولياى الهى چنان قوى است كه هيچ حادثهاى نمىتواند بين آنان و بين حقايق حجاب شود !
3 ـ عربى خشن و بىسواد به محضر مقدس سيد آمد و با تندى از آن حضرت طلب كمك كرد ، آن جناب با كمال متانت به او فرمود : اكنون چيزى در بساط من براى كمك به تو نيست ، عرب به آن حضرت پرخاش كرد و ناسزا گفت و در عين خشم و غضب خانه سيد را ترك كرد .
چند روزى از اين ماجرا گذشت ، سيد در شب تاريك و در حال تنهايى به در خانه عرب رفته و دق الباب كرد ، همسر عرب به پشت درآمد و گفت : كيست ؟
سيد فرمود : ابوالحسنم ، اگر آقاى شما در خانه هست به او بگوييد چند لحظهاى با او كار دارم ، زن پيغام آن مرد بزرگ را رساند ، عرب به در خانه آمد و با سيد با تندخويى برخورد كرد ، سيد اجازه ورود خواست ، به تلخى به سيد اجازه ورود داد ، سيد پس از چند لحظه ، كمك قابل توجهى به او نمود و از نداشتن آن روز عذرخواهى كرد ، عرب از خواب غفلت بيدار شد ، خنجرى آورد و به سيد گفت : يا با پاى كفشدار بر صورتم بگذار يا با اين خنجر سينهام را مىشكافم ، سيد آنچه اصرار كرد ، عرب نپذيرفت براى حفظ جان عرب آهسته به صورتش پاى گذاشت آن گاه از خانه او رفت ! !
آرى ، مردان خدا جز به ياد خدا و براى خدا و به دستور خدا زندگى نمىكنند و هيچ علتى بين آنان و محبوبشان نمىتواند حايل گردد .