اين مجموعه اوصافى است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام براى قاضى صالح ذكر مىكند و پس از آن ، بيان خود را با يك جمله كوتاه بر اين گونه پايان مىبخشند .
وَاُولئِكَ قَليلٌ[29] .
اى مالك ! چنين مردمى كه واجد همگى اين اوصاف و شرايط باشند نادر و كميابند .
زيرا در ميان نفوس بشرى كه مفطور به ضعف و غالباً گرفتار حبّ و بغض و در گرو شهوت و غضب و اسير خوف و طمعند كمتر نفسى قوى مىتوان يافت كه خويش را از خطر دام و دانه برهاند و به اوج تقوا و قلّه نزاهت برآيد ، خاصه در عرصه قضا كه غالباً دامهاى حساس حيله و دانههاى فريبنده رشوهاش ، زيركترين مرغها را از اوج به حضيض مىكشد و گرفتار قيد و بند مىسازد .
بهلول آن داناى آگاه و حكيم بزرگ چون از طرف هارون عباسى به منصب قضا دعوت شد و وى را براى پذيرفتن اين شغل خطير در فشار قرار داد ناگزير خود را به ديوانگى زد و بر نى پارهاى سوار شد تا كودكان در پى او افتادند .
مصادف با همين ايام مردى قسم ياد كرده بود كه ازدواج نكند مگر آن كه با نخستين كسى كه در راه ببيند در اين باره مشورت نمايد . اتفاقاً نخستين كسى كه در راه با او مواجه شد همان خردمند ديوانهنما بود .
مرد به حكم سوگندى كه ياد كرده بود قضيه خود را با او در ميان نهاد نظرش را در كار خويش بخواست ، خردمند ديوانهنما گفت : اگر دوشيزهاى را به همسرى بر گزينى سراسر سود است و هيچ گونه زيانى ببار نخواهد آورد و اگر بيوهاى را اختيار كنى نيمى سود و نيمى زيان است ، لكن اگر زن بچّهدارى به همسرى بردارى سراسر زيان است و هيچ گونه سودى در بر نخواهد داشت .
آن گاه مركب چوبين را به جنبش آورد و گفت : از سر راه اسب من به يك سو شو كه لگد بر تو ننوازد .
مرد از مقايسه آن گفتار حكيمانه با رفتار جنونآميز در حيرت شد و از داستان او جويا گشت .
خردمند ديوانه نما گفت : اين گروه مىخواستند تا دين مرا تباه كنند امّا من تباهى عقل خويش را بهانه كردم تا دين خود را محفوظ دارم .
و امواج نامرئى وساوس و تسويلاتش ، دستگاه حكومت عقل را از كار بازمىدارد و ديده بصيرت را چنان خيره و تيره مىكند كه از ديدن جمال حق عاجز مىماند .
به همين مناسبت است كه در تاريخ قضايى اسلامى با سرگذشتهاى مهيّجى برخورد مىكنيم كه تحاشى و اباى شديد مردم پرهيزكار را از قبول مسؤوليت قضا نشان مىدهد .
خليفه دوم ، عمرو بن العاص حاكم مصر را فرمان داد تا كعب بن ضنّه را به مقام قضاى آن سامان بگمارد ، حاكم مصر چون فرمان خليفه را دريافت كرد عين نامه را نزد كعب فرستاد .
كعب چون از مضمون نامه آگاه شد گفت : به خدا قسم ! كسى كه خداى او را از جاهليت و مهالك نجات بخشيده هرگز دوباره خويش را به آن ورطه در نمىافكند ، سپس با كمال صراحت اقتراح خليفه را ردّ كرد .