نمىدانم . به وى گفتند : مسئله ساده و آسانى است ، چرا پاسخ نمىدهى ؟ انس خشمگين شد و گفت : در محدوده و حوزه علم و دانش هيچ مسئله ساده و آسانى وجود ندارد ، مگر گفتار خداوند به گوش تو نرسيده كه فرمود :
إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً [468] .
به يقين ما به زودى گفتارى سنگين [ چون آيات قرآن ] به تو القا خواهيم كرد .
بنابراين علم و دانش و دين اصولاً سنگين و تمام قسمت آن مشكل و دشوار مىباشد .
از قاسم بن محمد بن ابىبكر ـ كه يكى از فقهاى مدينه بوده ـ درباره مطلبى سؤال كردند ، وى گفت :
جواب صحيح اين مسئله را نمىدانم ، سائل گفت : من بدين منظور به سوى تو شتافتم كه غير از تو شخص ديگرى را به شايستگى نمىشناسم .
قاسم گفت : به طول لحيه و بلندى محاسن و كثرت مردم در پيرامون من منگر .
به خداوند متعال قسم ! كه من پاسخ پرسش تو را نمىدانم .
در اين اثنا يكى از بزرگان افراد سالمند قريش به او گفت : برادرزاده در كنار اين شخص بنشين و جواب مسئله را براى او بيان كن ، سوگند به خداوند در هر مجلسى كه تو را در جمع ديگران مشاهده كردم ، كسى را فاضلتر و دانشورتر از تو باشد تاكنون نديدهام .
قاسم گفت : به خدا قسم ! اگر زبانم را از بيخ و بن بركنند براى من محبوبتر از آن است كه درباره چيزى سخن بگويم كه بدان علم و آگاهى ندارم[469] .
درباره حسن بن محمد بن شرف شاه استرآبادى چنين آوردهاند كه :
روزى زنى بر او وارد شد و راجع به مسائل مشكل و پيچيده حيض و عادت ماهانه سؤالاتى مطرح ساخت ولى او نتوانست پاسخ دهد ، آن زن به حسن گفت :
پتههاى عمامه تو به كمرت رسيده ، لكن از ايراد پاسخ به سؤال يك زن عاجز هستى ؟ حسن به او گفت : اى خاله ! اگر من پاسخ هر مسئلهاى را مىدانستم پتههاى عمامه من قعر زمين را نيز درمىنورديد و به ژرفاى آن راه مىيافت[470] ! !