آن شخص چون اين سخن بشنيد سر به زير انداخت و پس از اندكى از مجلس برخاست و با همراهانش بيرون رفت .
صاحب خانه به آخوند عرض كرد : كار بدتر شد ؛ زيرا اينان به قهر از خانه من رفتند ، آن جناب فرمود : فعلاً كه كار به اينجا كشيد ، صبر كن ببينيم در آينده چه مىشود ؟
چون صبح شد رئيس اشرار به در خانه ملا محمّد تقى مجلسى آمد و با دنيايى عجز و التهاب و لابه و ناله عرضه داشت : سخن ديشب شما سخت در من اثر گذاشت و خواب از چشمم ربود ، اكنون توبهكارم ، غسل كرده و به خدمت آمدهام تا شرايع دين را به من بياموزى و پس از آن از مخلصان حقّ و هدايتيافتگان به راه خدا گرديد[135] .
در سال هزار و سيصد و پنجاه شمسى در ايام ولادت مولا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف در شهر همدان جهت تبليغ دين دعوت شدم . در آن زمان بيش از بيست و شش بهار از عمرم نگذشته بود ، جذبه مهمى كه مرا به آن شهر كشاند وجود مبارك مردى چون حضرت آيت اللّه آخوند ملاعلى معصومى كه به حقيقت از اولياى الهى بود ، او در آن شهر منشأ آثار بسيار مهمى از قبيل مسجد ، كتابخانه ، مدرسه علوم دينيه ، درمانگاه ، بيمارستان ، صندوق قرضالحسنه و دارالايتام بود و وجودش براى مردم آن ناحيه شمعى پرفروغ در راه هدايت الهى مىنمود و در جنب مدارس علميه آن جناب ، صدها محصل علوم دينى به كمالات علمى و اخلاقى رسيدند كه هر كدام به هر ناحيه كه رفتند منشأ بركات شدند ، آن مرد بزرگ به سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت به جوار رحمت حقّ شتافت و سراسر آن نواحى را از وجود مقدسش محروم كرد رحمة اللّه عليه رحمة واسعة .