ترجمه منظوم نهج البلاغه

امید مجد

نسخه متنی -صفحه : 61/ 30
نمايش فراداده

  • دين خود را بر خدا كرده ادا گر چنين سازيد، مى گردم گواه هان بهوش، آنچه مقدر گشته بود ثبت بود، آنچه در علم كردگار وعده اى و حجتى يزدان بداد »آن كسانيكه بگفتند اين بيان وانگهى ماندند در ره پايدار پس ملائك مى دهند آوازشان ترس و غم باد از شما يكسر بدور گفته ايد اينك كه داريد اعتقاد پس كنون باشيد در دل پايدار رو مگردانيد بر سمتى دگر هر كه پا از جاده اش بيرون كشيد از دگرگونى اخلاق و نفاق هست بس سركش زبان آدمى هيچ كس از زهد خود سودى نبرد مرد مومن را زبان پشت دلست ليك بنگر كه دو رويان جهان مرد مومن پيش از آنكه دم زند گر سخن خيرست آرد بر زبان ليك آرد بر زبان، هر گفتگو گفت پيغمبر كلامى پر ز مغز »هيچگاه ايمان نگردد پايدار دل نگردد محكم و پاينده هم سعيها سازيد تا روز شمار خون و مال خلق از او در امان هيچگه مومن نسازد جابجا خود نمى داند حلالى را حرام آنچه يزدانش روا خوانده رواست كارها را تجربه كرديد چند پندها آموختيد از رفتگان خوانده گرديديد از پروردگار هر كس آن را نشنود يا ننگرد هر كسى از تجربه نگرفت پند كوتهى ها مى كند از هر جهت مردمان يا پيروى از دين كنند وانكه بدعت مى نهد، بى حجتست هست قرآن ريسمانى استوار هم امين گفته هاى كبرياست بر كوير دل بود همچون بهار روشنى بخش سياهى دلست آنكسانى كه از آن بردند خير مردمانى هم كه اكنون زنده اند جاهلند و يا تجاهل مى كنند هر كجا خيريست همراهش شويد خاتم پيغمبران، فخر بشر »كار نيكو كن، بدى را كن رها در جهان باشد سه گونه از ستم ظلم اول را نيامرزد خدا ظلم سوم قابل بخشودنست اولى شركست كه يكتا اله آن ستم كه كس كند بر خود روا ليك آن ظلمى كه يكتا كردگار ظلم بر مردم بود، دارد قصاص زخم آن خونريزتر از خنجرست پس بپرهيزيد از تزوير و رنگ در همه حال اتحاد و اتفاق گرچه باشد نفع شخصى شما هيچ خيرى را نمى بخشد خدا اى خوشا آنكس كه بيند عيب خويش در سرا بنشست و قوت خويش خورد بر گناهانش غمين و بى قرار خلق باشند از گزندش در امان فارغ از تيغ زبانش مردمان

  • هر كس آرد واجبات دين بجا روز رستاخيز در پيش اله عاقبت رخساره بر عالم نمود اندك اندك مى شود، خود آشكار مى شوم يادآور آن، اى عباد: رب ما الله باشد در جهان مطمئن، ثابت قدم نيز استوار مى كنند آگاه از اين رازشان چون كه مى يابيد در جنت حضور« هم به وحدانيت و هم بر معاد در كتاب و راه و امر كردگار هست سرپيچى و بدعت بى ثمر در قيامت روى لطفش را نديد بر حذر باشيد، جوئيد اتفاق بند بايد زد به پايش هر دمى غير از آنكس كه زبان در كام برد بر كلامش اعتقادى كامل است قلبشان پشت زبان باشد نهان اول انديشه كند در خوب و بد ور در آن شريست، مى سازد نهان فارغ از انديشه اى، مرد دورو پند گيرد عاقل از اين حرف نغز تا زمانيكه نشد دل استوار تا نگرديده زبان ثابت قدم« اينچنين آئيد پيش كردگار حفظ كرده آبروى مردمان حكمهائى كآمد از يكتا خدا يا حرامى را روا داند بكام هر حرامى هم معين از خداست امتحان كرده مضر و سودمند و آنچه از ايشان شما را شد بيان بر طريقى كه بود بس آشكار كور و كر باشد، تهى از هر خرد نيست ديگر هيچ پندش سودمند تا ببيند حاصلش را عاقبت يا كه بدعتها در اين آئين كنند غافل از نور چراغ سنتست داده در آن پندها پروردگار هم مصون از هر گناه و هر خطاست خشكزار علم را چون چشمه سار هم شفابخش هزاران مشكلست رفته اند اينك دگر از كهنه دير ريشه ى مهرش ز دلها كنده اند در كلام حق تغافل مى كنند هر كجا شريست، بدخواهش شويد از دهان افكند اين گونه گهر: تا كرامت ها بدست آيد ترا« روى هر سه بركشيد اينك قلم دومى را هم نمى سازد رها حكم يزدانست، حكمى متقن است گفته مشرك را نبخشد هيچگاه از عقابش بگذرد يكتا خدا مى شود پيگير آن روز شمار وه چه محكم مى كشد از آن تقاص ضربتش از تازيانه بدترست چون دوروئى مى كشد آخر به ننگ بهترست از انزوا و افتراق در جدائى از گروه و انزوا بر كسى كو راه خود سازد جدا تا نگيرد عيب از ياران و خويش دل به طاقت از خداوندش سپرد اشكها ريزد چو باران بهار فارغ از تيغ زبانش مردمان فارغ از تيغ زبانش مردمان


خطبه 176-درباره حكمين



  • راى جمعيت، بشد واقع بر آن عهد بگرفتيم تسليم صواب قلبشان فرمانبر احكام آن بر تباهى، هر دو تن بشتافتند گرچه مى ديدند، حق را آشكار نفس ايشان ظالمى بد، فتنه جو پيشتر از آنكه آن دو مرد سست شرط ما اين بود تا از روى داد ما به كار خويشتن بس مومنيم داوران دادند راى ناصواب بر خلاف حق و بر ضد كتاب

  • تا دو داور را گزينند از ميان حكم خود رانند بر طبق كتاب طبق آن سازند حكمى را بيان روى از قرآن و حق برتافتند دست از آن شستند، تا گرديد خوار كجروى ها بودشان در خلق و خو حكم خود رانند اينسان نادرست حكم خود رانند بر ديگر عباد گام در راه عدالت مى زنيم بر خلاف حق و بر ضد كتاب بر خلاف حق و بر ضد كتاب


خطبه 177-در صفات خداوند



  • پيش يزدانى كه زد نقش بشر كى دگرگونى پذيرد با زمان نيز از ميدان وصف كردگار قطره ى باران چو ريزد ز آسمان آگهست از اختران در سپهر باد اگر با خود برد خاشاك خرد نيست پنهان از نگاه كردگار نيست حقى مخفى از ديد اله داند او جاى فرود برگريز نيست يزدانى جز او، باشم گواه نيست در يكتائيش جاى گمان هست همچون روز روشن آشكار اين گواهى را دهد بر روى خاك جام ايمانش بود خالى ز درد بر زبانم اين شهادت هم رواست برگزيده از ميان سايرين بهترين تكريمها مخصوص اوست منتخب پيغمبرى، از كردگار ديده ى جانها ز نورش روشنست مى دهد دنيا به زيورها و زيب نيست مشتاقى، به چشم او عزيز بر خدا سوگند، هرگز نعمتى غير از آنى كه سزاى صد گناه ورنه كى بر بندگان، پروردگار آنزمانى كه وزد باد بلا گر كه مردم با دلى سرشار بيم ناله ها آرند بر پروردگار هر چه بگرفتست رنگى از فساد ترس من اين است تا آسان و سهل پيش از اين در گردش دور قضا كارتان در چشم من بد ناپسند نيكبختانيد اگر شوئيد ننگ روى دوش من نباشد هيچ بار ز آنچه بگذشته، چه آرم بر زبان؟ غير از استغفار بر رب جهان

  • نيست كارى مانع كار دگر در نگنجد هيچ در ظرف مكان بازمى گردد زبان مغلوب و خوار نيست مقدارش، ز علم او نهان در كف قدرت گرفته ماه و مهر يا چو مورى در طريقى ره سپرد راز پشت پرده داند آشكار جاى مورى خرد و در شامى سياه باز و بسته بودن هر پلك نيز فارغ از همتا، بود يكتا اله از خردها نيست آئينش نهان خلقت هستى بدست كردگار راستگوئى كه درونش هست پاك توشه ى خيرات او سنگين نه خرد بنده و پيغمبر او مصطفاست منتخب گشته كه گويد شرح دين اينچنين قدرى، چنانكس را نكوست راه بر حق از حضورش آشكار عاشقان را رخت تقوى بر تنست آرزومندان خود را صد فريب مى كند با صاحبان خود ستيز برنچيده دامن از هيچ امتى چشمه ى نعمت بشد خشك و تباه چهره ى ظلمى نمايد آشكار؟ جان نعمتها رود رو بر فنا نيتى خالص بدان ذات كريم بار ديگر مى كند نعمت نثار مى كند اصلاح با لطفى زياد غوطه ور گرديد در درياى جهل ميل مى كرديد بر صدها خطا نيش آن مى زد به جانم صد گزند بر نكوكارى دراندازيد چنگ غير كوشيدن براه كردگار غير از استغفار بر رب جهان غير از استغفار بر رب جهان


خطبه 178-پاسخ به ذعلب يمانى



  • (يك نفر پرسيد از او اى مرتضى گفت آن را كه نبينم با نگاه گفت او را چون ببينى اى امام؟ ديده ها از ديدن او عاجزند ليك دلهايش ببينند آشكار با همه چيزست و از آنها جداست كردگارى كه بود مسجود من عزم او از بند خواهشها رهاست لطف او پنهان از انديشه نيست گرچه بى چشمست، مى بيند ولى از جلالش، گشته سرها خاكسار قلبها از شوكتش شد بى قرار

  • هيچ آيا ديده اى يكتا خدا؟ خود نمى ورزم پرستش هيچگاه در جواب آورد بر لب اين كلام): در سر خود خام سودا مى پزند چشم ايمان باز بر پروردگار گرچه نزديكست، دور از ذره هاست بى نيازست از تفكر در سخن بهر خلقت بى نياز از دست و پاست گرچه كبارست، ظالم پيشه نيست مهربان باشد نه از نازكدلى قلبها از شوكتش شد بى قرار قلبها از شوكتش شد بى قرار


خطبه 179-در نكوهش يارانش



  • شكر حق را، گرچه من را در قضا گر دهم فرمان، كجا سر مى نهيد؟ گر شما را مهلتى آيد بكف ور برآيد بر كرانه طبل جنگ گر پناه آرند، مردم بر امام در هجوم مشكلات سخت نيز اى كه خون غيرت و مردانگى چيست ديگر اين تعلل در نبرد؟ بهر مردن منتظر بنشسته ايد؟ كاش مرگ من دگر آيد فرا از نشستن با شما آزرده ام راستى آيا چگونه مردميد؟ نيست دينى تا ببخشد اتحاد؟ نيست هرگز از معاويه شگفت عده اى اوباش را خواند به خويش گرچه چيزى هم نمى سازد عطا من شما را كه دم از ايمان زديد مى كنم دعوت كه ياريتان دهم ليك مى پوئيد راه افتراق گر دهم حكمى كه خوش آيد بكام ور بگويم حكم سختى چون جهاد مرگ را خواهان شدم با اشتياق من ز قرآن، درستان آموختم آنچه را بوديد از آن بى خبر ذره ذره بر شما كردم بيان گر چنين تربيتى كردم چه سود كور كى بينا شود از گفت من وه چه نادانند اين مردم چه خام عمروعاص اينك بود آموزگار بر چنين قومى كه مغبونست و خوار

  • مبتلا گرداند بر درد شما ور كنم دعوت، چه پاسخ مى دهيد؟ مى كنيدش با تباهى ها تلف پايتان سست است چون مردان لنگ زهر طعنه مى نهيد اندر كلام هست تنها راهتان، راه گريز با شما دارد سر بيگانگى ياورى از حق نمى خواهيد كرد؟ يا به ننگى جاودان دل بسته ايد؟ تا جدائى اوفتد در بين ما دل به ياريهايتان نسپرده ام كاينچنين در وادى حيرت گميد نيست غيرت تا بشوراند نهاد؟ گر كه كارش اينچنين بالا گرفت وانكسان رانند با حكمش به پيش دارد از يك دانه ى جو هم ابا يادگار دين پاك احمديد بهره ها بخشم، چو بر آن آگهم دشمنى ورزيد جاى اتفاق باز راضى نيستيد از آن تمام نيست در دلهايتان هيچ اتحاد تا مگر افتد ميان ما فراق شمع حجت بهرتان افروختم فاش كردم در زمانه سر بسر دانشى كه سخت بد، تفهيم آن گفته هاى من چه تاثيرى نمود مرده كى بيدار گردد با سخن كه معاويه بر آنان شد امام بر چنين قومى كه مغبونست و خوار بر چنين قومى كه مغبونست و خوار


خطبه 180-پيوستگان به خوارج



  • كاشكى اين قوم هم از تار و پود زخم نيزه، ضربت شمشير تيز بس پشيمان مى شدند از كار خود اهرمن امروزشان برزد ندا گرچه ز ايشان نيز در روز شمار گشته اند از راه يزدانى برون جام حق را بر زمين انداختند اين همه، كافيست تا ببينند عذاب خطبه 181-توحيد الهى شكر آن را كه سرانجام امور خوان احسان هر طرف گسترده است بخشش او هست بيرون از شمار شكرهائى در خور ذات خدا باعث نزديكى و قربت شود دست يارى سوى او باشد دراز همچو آنكس كه بود اميدوار دل بدو بسته كه بيند خير و نفع معترف بر آنكه روزى داده است بندگى ها مى كند بر كردگار رو بدو آريم، شادان و غمين مومنانه دل بدو بسپرده است معترف بر وحدت او، بى ريا شيفته در دامن يكتا اله نيست فرزند كسى، آن رب نيك هيچ فرزندى نزاد آن رب پاك برتر از حد و زمان يكتا خداست كرده خود را بر خردها آشكار چونكه تدبير خدا اينگونه بود گر كه ميجوئى نشان از خلقتش اينچنين افراشته يكتا اله هفت گنبد را بفرمود استوار پاسخش دادند بى لختى درنگ گر نمى كردند اقرار به لب هيچ گه بر آسمان ها كردگار نا كه عرش خود در آنجا برنهد كارهاى صالح و گفتار پاك اختران را هم در اين دشت كبود تا مسافر در دل شب هاى تار نور اخترها دور آمد پديد نيت هرگز تيره شب هاى سياه پاك باشد ذات يكتا كردگار آگهست از رعد و برق در سپهر از طلوع و از غروب اختران گر بريزد برگ خشكى بر زمين بعد از آنكه گشت ابرى بى قرار از كجا مورى بيابد دانه اش يا چگونه مى برد بر لانه اش

  • خود شود نابود مانند ثمود گر برايشان وارد آيد در ستيز باز مى گشتند از پندار خود تا شوند از مسلمين حق جدا مى شود بيزار و مى گيرد كنار همچو كورى در ضلالت سرنگون سركشانه در تباهى تاختند پشتشان بر لرزه افتد از عقاب (از نوك بكالى روايت شده است) هر چه باشد پيش او يابد حضور بر هدايت بس دليل آورده است نعمتش را نيست حدى و كنار آنچنانيكه كند حقش ادا موجب افزونى نعمت شود در كمال شوق با صدها نياز فضل و بخشش را ز سوى كردگار چون بدى آيد، كند نابود و دفع باب نعمت بر جهان بگشاده است با زبان و قلب با پندار و كار همچو آنكس كه بدو دارد يقين خاضعانه سجده بر او برده است با بزرگى مى ستايد، كبريا با كمال جهد مى آرد پناه تا شود در عزتش، شخصى شريك تا بگردد وارثش بعد از هلاك كاهش و افزايش از ذاتش جداست بس نشانها داده بر آن، كردگار سرنوشت اينسان بر عالم رخ نمود پس نگه كن بر سپهر و رفعتش آسمانى بى ستون و تكيه گاه خواندشان بر سوى خود پروردگار گشته تسليمش، نه تزويرى نه رنگ يا نمى گشتند تسليم به رب خود نمى بخشيد اينسان اعتبار يا ملكها را در آن مسكن دهد رو بدانجا دارد از دامان خاك رهنماى گمرهان شب نمود راه را بشناسد و گيرد قرار گرچه شب پرده بروى آن كشيد مانع پرتوفشانيهاى ماه چون نهانها هست پيشش آشكار و آنچه از دامانش اندازد به مهر يا ز باد تند و بارانى گران آگهست از آن خداوند مهين قطره ى اشكش كجا گيرد قرار يا چگونه مى برد بر لانه اش يا چگونه مى برد بر لانه اش