ترجمه منظوم نهج البلاغه

امید مجد

نسخه متنی -صفحه : 61/ 31
نمايش فراداده

  • پشه چون زندست، كى بيند عدم شكر يزدانى را كه او بودست و هست پيشتر از هر چه بوده در جهان نه بگنجد هيچ در مقياس وهم نيست مانند بشر مشغول كار هر چه بر هر كس كند هر دم عطا گرچه مى بيند ولى بى ديده است هست يكتا فارغ از انباز و جفت بى وسيله عالمى را آفريد ذات او برتر ز ادراك حواس گفت با موسى سخن، رب جهان هيچ اندامى و ابزارش نبود اى كه خود را بهر وصف كردگار گر توانى وصف جبرائيل كن يا كه از ديگر ملك هاى اله جملگى از شوكتش لرزان بخويش وصف ايشان در كلام خويش كش پس فقط آن چيزها را در حيات كه چو ما باشند صاحب پيكرى نيز چون بودند چندى روى خاك نيست يزدانى جز آن رب غفور هر چه بود از غير نور او منير اى خلايق مى دهم پندى، بگوش جامه بر تنهايتان پوشانده است گر كسى در گردش اين روزگار داشت قدرت تا گريزد از هلاك كس نبود او جز سليمان رسول ليك او هم روزى معلوم خورد ريخت بر او چونكه چندى زيستى شهر تنها ماند چون او پر كشيد در كتاب روزگاران، پندهاست پس كجا رفتند آن پيشينيان مردم رس كه فساد انگيختند پس كجايند آن گروه خودپرست زنده گرداندند راه ظالمان چون شد آن لشكر، كه لشكرها شكست شهرها بگرفت و در آنها نشست

  • يا جنين چونست در بطن شكم با همه پيوست و از جمله گسست عرش و خاك و ديو و انسان و آسمان نه بگيرد جاى در ميزان فهم گرچه حاجتها ببخشد كردگار مخزن لطفش ندارد انتها كى براى خود مكان بگزيده است بى نياز از احتياج و خورد و خفت بى معلم، كرد خلقت را پديد با بشر كى مى توان كردش قياس داد آيات بزرگى را نشان بى زبان و كام صحبت مى نمود داده اى در بحر محنتها قرار يا دمى صحبت ز ميكائيل كن كه همه هستند، يزدان را سپاه عقلها سرگشته و دلها پريش وصف يزدان تو باشد پيشكش مى توان بشناخت با شرح صفات صاحب اعضائى و حد و برى بركشاندشان بخود، دست هلاك كو به تاريكى بداد از خويش نور كرد در چنگال تاريكى اسير ترستان بايد ز رب پرده پوش خوان روزى بهرتان بنهاده است بود صاحب قدرت و با اقتدار جاودانه زنده ماند روى خاك شاه جن و انس، با عز و قبول عمر از پيمانه ى مقسوم برد از كمان مرگ تير نيستى ملتى ديگر در آن مسكن گزيد بين مرگ و زندگى پيوندهاست چه عمالتها و چه فرعونيان خون پاك مرسلين را ريختند ملتى كه رشته ى دين را گسست كس نماند از ظلم ايشان در امان شهرها بگرفت و در آنها نشست شهرها بگرفت و در آنها نشست


ادامه ى خطبه:
احتمالا منظور حضرت على (ع) از كسى كه در زير معرفى مى كنند، حضرت مهديست (عج)

  • بر تن خود جامه ى حكمت كشيد يك يك آداب آن، بگرفت ياد بود آن حكمت نياز نفس او او بود تنها، چو دين ماند غريب چون شتر كه دم نهاده بر زمين او ز حجتهاى يكتا كبرياست اى خلايق گوش بر پندم كنيد گفته ام آنچه بگفتند انبيا پندها دادم، مگر گرديد ادب بر خدا سوگند، داريد انتظار تا بپمايد نكوتر، راه دين؟ نعمتى كه بر شما رو كرده بود و آنچه يكچندى بد از امت بدور بندگان صالح پروردگار روزى ناپايدار اين سرا آنكه در صفين بود و شد شهيد خوش بحالش كو نمى بيند كنون تا پياپى زهر غصه دركشد گرچه زير خاكها خوابيده اند مزدشان را داده يكتا كردگار از پس ترسى كه از او داشتند پس كجايند آن برادرهاى پاك ابن تيهان در كجا، عمار كو پايمردى كه گواهش بد قبول عهدها بستند تا دارند خون عاقبت سرهاى اين شيران مست (چون چنين فرمود آن يزدان پرست مدتى بگريست با قلبى غمين اى دريغا از برادرهاى من كرده بس انديشه در دين خدا زنده كرده سنت پيغمبرى گفته صد لبيك هنگام جهاد وانگهى فرمود با بانگى بلند اى عبادالله، وقت رفتن است من همين امروز، آرايم سپاه هر كه مى آيد، گذارد پا به راه

  • جرعه ها از جام دانائى چشيد گوش دل بر گفته هايش نيز داد همچو مفقودى بكردش جستجو هست از يارى مردان بى نصيب خستگى گرديده با جانش عجين در رديف مرسلين و انبياست گر عمل سازيد، خرسندم كنيد كرده ام ابلاغ پند اوصيا سركشانه پشت كرديد اى عجب بر امامى غير من در روزگار؟ يا بگويد راه حق اينست اين؟ پشت كرد و در پس غفلت غنود بار ديگر ميزند طبل حضور عزمها دارند تا بندند بار داده اند از كف به اميد بقا چون نباشد زنده، خسرانى نديد ماندگان، نامردمى هستند دون باده ى تلخ بديها را چشد پر زنان يزدان خود را ديده اند برتر از ميزان و بيرون از شمار در سرائى امنشان بگذاشتند راه جويان حقيقت روى خاك آرزومندان شب بيدار كو؟ جاى دو تن، طبق فرمان رسول خصم دين را خوار سازند و زبون هديه اى شد بهر فاجرهاى پست قطره هاى اشك در چشمش نشست وانگهى فرمود بر ياران چنين:) حافظان پاك قرآن در وطن هر چه واجب بود مى كردند ادا خوار كرده بدعت و عصيانگرى بر امام خويش كردند اعتماد آنچنانكه خلق را از جاى كند روز، روز جنگ با اهريمن است هر كه مى آيد، گذارد پا به راه هر كه مى آيد، گذارد پا به راه


خطبه 182-آفريدگار توانا



  • شكر ربى را كه ربى آشناست كردگارى كه جهان را آفريد كرد خلقت با توانائى خويش مالكان را بنده ى خود ساختست جمله مخلوقات را يزدان پاك داد پيغمبر براى جن و انس بر حذر دارند از آسيب دهر نزدشان گويند از دنيا مثال نكته هائى در سخن گويند چند گاه بخشد تندرستى چرخ پير از خوشيهائى كه بنشيند بكام زانچه را آماده كرده كردگار بر نكويان مى دهد عز بهشت روى من بر درگه يكتا خداست هر چه را كه در جهان خلقت نمود پس اجلها را ز تدبيرى كه داشت ادامه ى خطبه در فضيلت قرآن: امر و نهئى هست در آن آشكار حجت ربست بر خلق جهان تا سر طاعت بر آن دارند پيش گر نهى دل يا گريزى از كتاب پرتو افشانى آن، شد پايدار در زمانى جان پاكش را ستاند يك به يك گردانده بودى آشكار پس بزرگانه كنيد او را نگاه نكته نكته، مو به مو، پروردگار مى پسندد يا كه بنمايد ردش آيتى محكم بر آن كرده بيان دور سازيد از بدى، كو راندنى است بوده ثابت، در گذار روزگار از شما هم بد بداند در سرشت اينزمان هم نيست خود، جزو عيوب رفتگان كردند پيش از اين، بيان امر بر شكرش نموده كردگار زو بترسيد و بيادش آوريد از خلايق، تا شود زانها رضا ترس دل از شوكت يكتا اله كو بود همواره همچون ناظرى گر ز كفران و ز ايمان كرده ايد تا نويسند آنچه كرديد آشكار هيچ باطل را نكو نشناختند حق شود در روزگارش رهنما تا سرافراز از بلا آيد برون تا سياهيهاى ره گردد منير با تكرم نزد خود منزل دهد با عملهاى نكو، كاورده بود پرتو نورش، جمال كبريا دوستان همدمش، پيغمبرند پيشتر زانكه اجل آيد فرود بگسلاند رشته هاى آرزو درب توبه بسته گردد بر عمل هست همچون رفتگان پيش از اين بودشان در سر اميد بازگشت كه نباشد جاودان كاشانه اى سوى ديگر منزلى كوچانده اند در سفر نائيد بى ره توشه اى پوست كى دارد شكيب از آتشى در مصيبت هاى پيدا و نهان كه رود در دست، مى ناليد زار؟ پا شود از داغى ريگى، زبون؟ سختى دوزخ حديثى ديگرست سركشانه مى كند تن را اسير هست با شيطان هميشه همنشين مالك دوزخ، اگر آيد بخشم كه خورد بعضى از آن، بعضى دگر بر در دوزخ بيفتد، زان نهيب شد قوايت يك به يك خوار و ضعيف اوفتد بر گردنت طوقى ز نار گوئيا خواهند بازويت خورند مى دهم سوگندتان بر كردگار تندرست و سرخوش از هشيارى ايد خويش را سازيد از آن غل رها حلقه ى زنجيرها بر تن فتد چشمتان بيدار بايد تا سحر آخور پرخوار را لاغر كنيد مال را بخشيد بر مسكين و غير دور از خست به اين و آن دهيد كرده بر افراد مومن اين خطاب: گامهاتان را نمايد استوار« قرض نيكوئى نبخشد بر خدا هم دهد اجرى به او از حد برون« گرچه باشد بس بزرگ و بى نياز كى به بند تنگدستى شد اسير خاك هم در حيطه ى فرمان اوست از شما خواهد بر او گرديد يار قرض خواهد از شما در اين حيات كيست نيكوكارتر در روزگار در مرام صالح و كردار خير منزلى يابيد در دارالقرار سجده بر ايشان، ملكها آورند نشنوند ايشان صدايش را بگوش شربت صدها خوشى بر كامشان صاحب بخشش، دهد بر هر كه خواست بارها تكرار كردم اين سخن هست كافى بهر ما، يارى رب هست كافى بهر ما، يارى رب

  • گرچه پنهان از نگاه چشم ماست ز آفرينش هيچ رنجى را نديد قدرتى حاصل ز يكتائى خويش مهتران را جود او بنواختست داد سكنى بر بساط تيره خاك تا كند آگه ز دنيا هر دو جنس بهرشان گويند فرق نوش و زهر تا شوند آگه ز نقصان و كمال زانچه از آن مى توان بگرفت پند گاه بيمارى كند، تن را اليم وز پليديها كه مى باشد حرام از بهشت و دوزخش روز شمار سركشان را خوارى دوزخ نوشت آنچنانكه خود ز مخلوقات خواست هم اجل هم قدر آن معلوم بود در كتابى خاص، يزدان مى نگاشت هست قرآن آيتى از كردگار گرچه خاموشست دارد صد زبان بسته پيمانى خدا با خلق خويش مى دهد پاداش و مى سازد عقاب دين خود را كرد كامل كردگار چون نبى را بر رسالت برنشاند كه دگر، احكام خود را كردگار خويش را پر منزلت داند اله دين خود را نيز كرده آشكار آنچه دارد دوست يا آيد بدش يك به يك فرموده و دارد نشان تا بخواند سوى آنچه خواندنى است خوبى و زشتى به چشم كردگار آنچه از پيشينيان دانسته زشت و آنچه كه از رفتگان دانسته خوب آنچه مى آريد اكنون بر زبان گشته روزى شما را عهده دار كرده واجب، نام او بر لب بريد آخرين چيزى كه مى خواهد خدا نيست چيزى غير پرهيز از گناه پس بترسيد از خداى قادرى آگهست از آنچه پنهان كرده ايد بر ملائك امر كرده كردگار هيچ حقى از قلم ننداختند پس بدانيد، آنكه ترسد از خدا مى كند او را براهى رهنمون نور تابانش فروزد در مسير آرزويش را برآرد تا ابد خانه اى كه خود درستش كرده بود سايه گستر بر سرش، عرش خدا پس ملائك سجده بر او مى برند بهر عقبى توشه برگيريد زود وه چه نزديكست مرگ پيش رو از كمين آيد، نگهبان اجل وضع امروز شما روى زمين چونكه ميزان عمل بر پاى گشت رهگذر هستيد از اين خانه اى سوى كوچ از آشيانه خوانده اند صد ندا برخاست از هر گوشه اى كره بر خود رحم، دور از سركشى بارها كرديد خود را امتحان خود نمى بينيد كز يك تيغ خار سر، ز سنگى مى شود غرقه بخون؟ طاقت انسان از اين هم كمترست آتشى سوزنده از بالا و زير بالشى دارد ز سنگى آتشين آگهيد آيا نپوشد هيچ چشم آنچنان آتش بگردد شعله ور چون بر آن آتش زند بانگى مهيب اى كه اكنون گشته اى پير و نحيف حال تو چونست؟ چون روز شمار تنگ آيد گردن و دستت به بند پس كنون اى بندگان بى قرار چون رها از آفت بيمارى ايد فرصتى داريد، دور از تنگنا پيش از آنكه بند، بر گردن فتد تا بدست آريد زين دريا گهر سفره ى رنگين خود كمتر كنيد گام بگذاريد در هر راه خير خود بگيريد از تن و بر جان دهيد پاك يزدان گفته در محكم كتاب »يارتان گردد اگر باشيد يار »كيست آيا آنكه از راه سخا تا خدا آن مال را سازد فزون دست يارى سويتان سازد دراز وام اگر خواهد كجا باشد فقير؟ لشكر هفت آسمانها زان اوست آن حكيمى كه بود با اقتدار بى نيازى كو بود والا صفات امتحانى مى كند پروردگار پس كنون گيريد سبقتها ز غير تا كه با همسايگان كردگار دوستان نيكوان، پيغمبرند داغ آتش، هر چه آيد در خروش حفظ باشد از بلا اندامشان اين همه نعمات از فضل خداست آنچه بشنيديد باشد پند من مى كنيم از درگهش يارى طلب هست كافى بهر ما، يارى رب


خطبه 183-خطاب به برج بن مسهر


كه به برج بن مسهر طائى فرموده كه جزو خوارج بود و گفت داورى غير از خدا نيست

  • باش خاموش اى زبان الكن كنون چونكه حق آورد در عالم خروش چونكه باطل بانگ آورده كنون همچو شاخ بز، سرآوردى برون

  • حق بگرداند تو را زشت و زبون تو زبون بودى و بانگت هم خموش همچو شاخ بز، سرآوردى برون همچو شاخ بز، سرآوردى برون


خطبه 184-به همام درباره پرهيزكاران



  • (يك تن از ياران او، همام نام شرح حال متقيان بازگو پس امام اينگونه اش فرمود درس با كسى يارست يكتا كردگار خود نشد همام راضى زين كلام اينچنين فرمود بر او مرتضى كردگار پاك و برتر، رب جود بى نياز از طاعت كون و مكان سركشى خلق بهرش بى ضرر رزقها را كرد تقسيم و بداد هر كه ترسد از يگانه كردگار چون سخن گويند هست عين صواب معتدل هستند در گفتار و كار چشم ايشان بسته باشد بر حرام روز سختى ها بدانسان صابرند حكم تقديرست امر زندگى ورنه از شوق رسيدن بر ثواب روحشان پر مى كشيدى از قفس هست در چشمشان ناچيز و خوار با بهشت آنگونه هستند آشنا آنچنان ملموسشان باشد سقر قلبهاشان را غم آورده، به بند لاغرند و در حوائج، كم نياز چند روزى هست دور زندگى چون شكيبائى از آنها سر بزد بود سودائى سراسر سودمند چونكه دنيا خواندشان بر سوى خويش زد جهان بر پايشان بندى گران جمله بيدارند در ظلمات شب چشمه ى قرآنشان جارى به لب

  • صادقانه كرد خواهش از امام تا كه توصيفش بدانم مو بمو باش نيكوكار و از يزدان بترس كو بود پرهيزكار و نيك كار بار ديگر خواهشى كرد از امام بعد از حمد خدا و مصطفى): بر جهانها داد هستى و وجود بى گزند از سركشيها در زمان طاعت مردم برايش بى اثر هر كسى را در خور جايش نهاد مى شود در او فضائل آشكار راستى تسليمشان وقت جواب بس فروتن در مسير روزگار گوش ايشان بشنود نافع كلام گوئيا در بحر آسايش درند چند روزى جسم را پايندگى يا ز ترس ماندن و بيم عذاب در بدن باقى نماندى يك نفس هر چه در عالم بود جز كردگار گوئيا دارند در باغش سرا گوئيا هستند در آن غوطه ور كس نبيند هيچ از ايشان گزند پارسايانى رها از بند آز صبرها كردند و نيكو بندگى راحتى ديدند تا روز ابد حق تعالى دادشان بى چون و چند زود تاباندند از آن روى خويش بهر آزادى فدا كردند جان چشمه ى قرآنشان جارى به لب چشمه ى قرآنشان جارى به لب