بهعقيده مورّخان فقه، دوره سوم، از رحلت شيخطوسى(460 ه.ق) شروع و تا زمان ابنادريس حلّى ادامه مىيابد.(1) دوره سوم را، دوره ركود ناميدهاند؛ زيرا، تفاوت جوهرى اين دوره با ادوار قبل و بعد، در آن است كه تحول و ابتكار، در آن كمتر مشاهده مىشود.
ريشه اين ركود و سكون را دو عامل ذكر مىكنند:
1 .سيطره حكومتهاى متعصّب برگستره عالم اسلامى؛ اين دوره، با سه سلسله حكومت مستبدّ، در سه ناحيه متفاوت از جهان اسلام، مواجه بوده، حكومتهايى كه در عداوت و كينه نسبت بهپيروان اهلبيت(ع) همداستانند و از هيچ تلاشى در اين زمينه فروگذارى نمىكنند: غزنويان در شرق جهان اسلام و سلجوقيان در عراق و ايّوبيان در مصر و شامات.(2) در وصف ايّوبيان، برخى از مورّخان گويند: «فقد غالى الأيوبيّون في القضاء على كلّ أثرٍ للشيعة.»(3) ايّوبيان، در نابودى و انهدام آثار تشيّع، هرگز از پا ننشستند و تجاوز را از حدّ گذراندند. قتل و غارت شيعيان، سيره روزمره آنان بود. وقتى ابوصلاح ايّوبى بهحلب وارد شد (579 ه.ق)، مذهب تسنّن را اجبارى كرد و اعلام كرد كسى جز پيروان مذاهب اربعه تسنّن، حق خطابهيا تدريس ندارد. هجوم برمحله كرخ بغداد و شيعيان ساكن آن، و بهآتش كشيدن كتابخانه شيخطوسى نمونهاى از عداوت و حقد سلجوقيان است.(4) روشن است كه در چنين عصرى كه، سايه مرگ برهمه جا گسترده، جايى براى جولان فكرى و ابداع باقى نمىماند و همتّ اصلى حاملان علوم وحيانى اهلبيت(ع) تنها، حفظ و صيانت آثار ايشان است.
2 .ديگر عامل براى ركود فكرى در دوره سوم را، سيطره فكرى شيخطوسى برعالمان شيعه ذكر مىكنند.
چهره شاخص و بىنظير شيخو عظمت علمى او، بهعنوان پايهگذار حوزه علميه نجف و منتقل كننده ميراث فكرى تشيّع از بغداد بهنجف، برشاگردان و معاصران وى سايه افكنده بود. اعتقاد عميق و حسنظن بهتلاش علمى شيخدر زمينههاى گوناگون علوم اسلامى، وى را بهموجودى مقدس تبديل كرده بود. گويا بهنقد كشيدن آرا و فتاواى او، اهانت بهساحت او شمرده مىشد و كسى را ياراى اين كار نبود.(5) دو عامل فوق، از مهمترين عوامل ركود نيمه دوم قرن پنجم و قرن ششم، در انديشه و مذهب فقهى شيعه شمرده شده است. موضوعات مرتبط با انديشه سياسى و مسأله ولايتِ انتصابى فقيه هم بهعنوان تنها نظريه براى حاكميّت سياسى عصر غيبت، تا آن زمان، از اين حالت مستثنا نيست. با اين وجود، معدودى از فقيهان و متكلمان فرهيختهاى را مىيابيم كه بهخلق آثارى تقريباً نو دست زده و از خود بهيادگار گذاشتهاند.
در بحث زير، بهطور فشرده، گزارشى از نظر اين بزرگان را مىبينيم:
ابنبرّاج طرابلسى، يكى از فقيهان برجسته قرن پنجم، از شاگردان سيدمرتضى و شيخطوسى است. خليفه شيخطوسى در شامات بوده و در طرابلس، بركرسى قضاوت تكيه زده است. جواهر الفقه و المهذّب، دو اثر فقهى بهيادگار مانده از اين فقيه بزرگ است. مهذّبمبسوطترين كتاب استدلالى در فقه پساز مبسوط شيخطوسى است. از آن جا كه ابنبرّاج، رفيق و همدرس شيخطوسى، در دروس سيدمرتضى بوده است، در مواردى با شيخ، بهبحث علمى مىپردازد كه نشان مىدهد، حالت ركود و تقليد، صد در صد، در دوره سوم نبوده است.(6)
قاضى ابنبرّاج با آنكه بهقضا پرداخته است و خليفه شيخطوسى بوده و در امور اجتماعى و سياسى، عملاً، دخالت كرده، در مكتوبات خويش، طبق آنچه الآن در دسترس است، از موضوع ولايت فقيه، بهطور نادر، آن هم فقط با اشاره عبور مىكند و از آراى فقهى پيشين،مانند آراى شيخمفيد و ابىالصلاح حلبى و حتّى شيخطوسى(ره)، در اثبات و نفى آنها، قلم نمىزند.
اشارات مختصر اين فقيه، در باب ولايت فقيه عبارت است از:
1 .كسى كه موظّف بهپرداخت خمس است، سهم سادات را خودش مىپردازد و سهم امام(ع) را نزد خود نگهدارى و هنگام مرگ، آن را بهفقها و شيعهاى كه بهوثاقت و امانت ايشان ايمان دارد، مىسپارد.(7)
2 .در قضا، علم و عدالت و كمال، از شرايط لازم در تصدّى آن است. قاضى، بايد عارف بهكتاب و سنّت و اجماع و اختلاف فقها و نيز زبان عرب باشد. قاضى، نبايد مقلّد باشد.