يعقوبى نيز گفته است :
معاويه به سپاه خود دستور داد تا در اوايل شام توقف كنند و در جاى خود بمانند، تا اين كه نزد عثمان رفته و سقم امر آگاه شود.
آن گاه معاويه نزد عثمان آمد و از مدت محاصره وى پرسيد و گفت :
خدمت تو رسيدم تا نظرت را جويا شوم و به نزد سپاهيان برگردم و سپس آنان را پيش تو بياورم .
عثمان گفت :
به خدا سوگند، تو مى خواستى كه من كشته شوم ، آن گاه بگويى كه من ولى دم هستم ، برگرد و مردم را براى يارى من بياور.
وى برگشت و ديگر به نزد عثمان نرفت تا اينكه به قتل رسيد.
معاويه در سخنانى كه به حجاج بن خزيمه گفت ، اعتراف كرد كه به فرياد رسى عثمان قيام نكرد و در حالى كه عثمان از وى كمك خواسته بود، به وى جواب مثبت نداد و در اين باره ابياتى چند سروده است . اين ابيات همان ابيات لاميه اى است كه قبلا به آن اشاره كرديم .
شهرستانى به صراحت مى گويد:
همه عمّال و كارگزاران عثمان ، يعنى معاويه ، سعد بن ابى قاص ، وليد بن عقبه ، عبداللّه بن عامر و عبداللّه بن سعد بن ابى سرح از يارى او دست كشيدند و ترك او گفتند، تا اين كه كشته شد.
آن موقع كه معاويه بنى هاشم را در مدينه به قتل عثمان متهم كرد، ابن عباس به او گفت :
تو عثمان را كشتى ، سپس حركت كردى و براى مردم به دروغ گفتى كه خون خواه او هستى . پس معاويه درماند و دم فرو بست .
محمّد بن مسلمه به معاويه نوشت :
(معاويه ! به جانم سوگند كه تو جز دنيا چيزى نمى خواهى و جز از هواى نفس پيروى نمى كنى و اگر عثمان را پس از مرگش پشتيبانى مى كنى ، در زمان حياتش او را خوار و بى دفاع گذاشتى .)
اميرالمومنين در در نامه اى به معاويه نوشت :
اما بعد، فواللّه ما قتل ابن عملك غيرك و انى لارجو ان الحقك به على مثل ذنبه و اعظم من خطيئته
اما پس ار حمد و ثناى الهى و دورد و سلام بر رسول گرامى او، به خدا سوگند! عموزاده ات را كسى جز تو نكشت و من اميدوارم كه تو را به خاطر گناهى همانند او يا بزرگتر از آن ، به وى ملحق سازم .
اصغ بن نباته نيز با همين عباراتى كه از ديگران نقل كرديم ، با معاويه روبه رو شد.
امام حسن (ع ) نيز به او گفت :
ثمّ ولّاك عثمان فتربّصت عليه
عثمان تو را ولايت شام داد، اما تو چشم انتظار حوادث بد براى او بودى و آرزوى مرگش را داشتى .
معاويه به عمر بن عاص گفت :
راست گفتى ، با آنچه در دست ماست با او مى جنگيم و او را وادار مى كنيم تا مسؤ وليت قتل عثمان را بر عهده بگيرد.
عمرو گفت :
واعجبا! كسى بايد ادعاى خون خواهى عثمان كند كه از همه مردم احق است ، نه من و تو.
گفت :
واى بر تو، ما چرا (خون خواهى نكنيم )؟
عمرو گفت :
زيرا تو او را تنها گذاشتى و با اين كه مردم شام با تو بودند، دست از يارى اش كشيدى ، تا اين كه از ديدن بن اسد بجلى كمك خواست و او جواب مثبت داد و به سويش حركت كرد، اما من نيز او را آشكارا رها كردم و به فلسطين گريختم .
معاويه گفت :
فعلا برايم از اين حرفها نزن .
چون نامه عثمان - كه در آن از معاويه كمك خواسته بود - به دست وى رسيد، مسوربن مخرمه بدو گفت :
اى معاويه ! عثمان كشته خواهد شد، اكنون بنگر كه به تو چه نوشته است .
معاويه گفت :
اى مسور! من فاش مى گويم كه عثمان در آغاز بدانچه خدا و رسول دوست داشتند عمل كرد و خدا نيز از وى راضى بود، ولى بعدا روش خود را تغيير داده برگردانم ؟
مى بينيد كه معاويه چگونه براى توجيه كوتاهى و سهل انگارى خويش در كمك و يارى عثمان به جبر استدلال مى كند.