استاد سيد محمد خامنهاي
با بسته شدن كتاب زندگي صدر حكيمان و فخر عارفان، كتاب اول زندگينامه او نيز به پايان رسيد و اينك آغازي است دوباره كه زندگي معنوي او را دنبال كنيم.
زندگي را همان چند ده سال زندگي جسماني دانستن ناشي از كوتاه بيني و نارسايي در جهانشناخت غير علمي است؛ كهنام حسگرائي وتجربهگرائي وتحقق گرائي بهآن دادهاند.
زندگي اين جهاني جزء كوچكي از زندگي انسان است و قرآن مجيد زندگي واقعي را پس از مرگ و در مرحله معروف به آخرت ميداند و ميفرمايد (و إنَّ الآخرة لهي الحيوان) 1، و ادبيات عرفاني پرشكوه ما نيز مرگ را تولدي تازه و حياتي واقعي معرفي ميكند و ميگويد: «آنچه اندر وَهم نايد آن شوم»؛ بلكه بالاتر از اين، حتي شخصيت انسانهاي والا و زنده به عشق مانند ملاصدرا نيز پس از مرگ درخشانتر و چهره آنان آشكارتر ميگردد. پس كتاب اصلي زندگينامه صدرالمتألهين را بايد همين كتاب و از اين ببعد دانست نه آنچه گذشت، زيرا كه زندگاني اصلي او زندگي در دلها و خاطرههاست كه گفتهاند:
اگر يك ملاصدرا با مرگ ظاهري و مادي در بصره ميميرد اما پس از آن، هزاران هزار ملاصدرا در سينهها و دلها زاده ميشوند. گمان ظاهر بينان آنست كه مرگ، حجاب شخص و مانع حضور او در اين جهان است و حال آنكه زندگي داشتن اشخاص نامي و زنده بودن ظاهريشان، خود پرده و حجابي حاجز ميان آنها و شناخت مردم ميباشد و نگاه تيزبينان و هوشمندان را ميخواهد كه مردان خدا را در زمان حضور و حياتشان بشناسند و در زير غبار كبر و عجب و خودپسنديها و كجبينيهاي خود، چهره واقعي آنها را ببينند و اينجاست كه به رجالي ناشناخته از اين دست بايستي نام «رجال الغيب» داد كه با وجود حضور ظاهري خود ديده نميشوند و از ديده بيگانگان مستورند.
دريغ و افسوسي كه مردم پس از مرگ ظاهري اين بزرگان ميخورند خود دليل بر واهي بودن آن تصورات زمان حيات و حقيقي بودن حقايق مذكور در پس از ممات آنان ميباشد.
حكيم فرزانه ما صدرالمتألهين و المتكاملين، نيز با همين قاعده زيست و مرد، زيرا كه زيستنش مرگ و مردنش زندگي بود. «آنچه جان كند تنش عمر حسابش كردند» از اينروست كه باز، اين قلم ناتوان، بر آن است كه زندگي اين حكيم را بنويسد امّا، آن زندگي كه پس از شصت و اندي سال، مرگ بدنبال ندارد و تا قيام قيامت برپاست.
براي نوشتن زندگي جاويدان اين حكيم، زندگي كوتاه ظاهري او را يكبار ديگر باجمال مرور ميكنيم و براي مروري كوتاه بر زندگي صدرالمتألهين، گاهنامه سال بسال او را در اينجا ميآوريم و همانگونه كه پيش از اين (در جلد اوّل اين كتاب) گفتيم تولد او را براساس نوشتههاي خود اين حكيم ميتوان سال 979 ه·· (تا 980 ه··) (مطابق سال 1572 مسيحي) دانست و درگذشت او را حسب مشهور در (1050) مطابق (1632 مسيحي) شمرد.
* * *
گاهنامه زندگي ملاصدرا
رويدادها سالها رويدادها سالها
1020 تولد صدرالمتألهين محمد شيرازي(ره) 979
تولد ابراهيم فرزند ملاصدرا - احتمالاً توطن در قم 1021 980
نگارش تفسير آيةالكرسي 1022 981
1023 982
تولد زبيده دختر ملاصدرا - پايان ساخت مدرسه خان شيراز 1024 983
1025 بروايتي، تولد ملاصدرا 984
1026 سلطنت محمد شاه خدابنده صفوي و انتقال از شيراز به قزوين و احتمالاً انتقال خانواده ملاصدرا (قوامي) به آنجا 985
سفر فيض به شيراز 1027 986
1028 987
سفر فيض به اصفهان و تحصيل نزد شيخ بهاء 1029 سفر ميرداماد به كاشان و مشهد و اصفهان - جنگ شاه عباس با ازبكان در خراسان 988
فوت شيخ بهاءالدين عاملي - تفسير سوره نور- طارق - جمعه ملاصدرا- 1030 989
تولد نظامالدين احمد فرزند ملاصدرا - تأليف اكسير العارفين و تفسير آيه نور 1031 990
آشنايي با ملامحسن فيض در قم - تأليف رسالة الحشر 1032 991
فوت محمد امين استرآبادي - تولد معصومه خاتون دختر ملاصدرا 1033 سفر دوم حج شيخ بهائي 992
تأليف قبسات ميرداماد - احتمالاً ازدواج ملاعبدالرزاق لاهيجي با دختر ملاصدرا 1034 شيخ بهائي در تبريز و سپس قزوين 993
1035 994
تاريخ وقفنامه مدرسه خان شيراز 1036 995
زناشويي فيض با دختر ملاصدرا - مرگ شاهعباس 1037 عزل محمد شاه و آغاز سلطنت شاه عباس اول در هفده سالگي 996
كشف اتحاد عاقل و معقول و سلطنت شاه صفي - تولد محمد علمالهدي پسر فيض - ورود ملاصدرا به شيراز 1038 997
1039 998
1040 999
فوت ميرداماد 1041 قزوين، درس ميرداماد و تلمذ ملاصدرا 1000
قتل امامقليخان - پايان اسفار و احتمالاً آغاز شرح اصول كافي 1042 1001
1043 1002
پايان فصل عقل و جهل شرح اصول كافي - نگارش علم و توحيد شرح اصول كافي 1044 شيخ بهائي در كاظمين - تأليف رساله هلاليه 1003
وفات ملاصدرا بقول علمالهدي - تولد ميرزا حسن فرزند لاهيجي 1045 تولد رنه دكارت در لاهه (1596 م) - و تولد فيض كاشاني 1004
1046 1005
1047 1006
1048 انتقال رسمي پايتخت صفويه به اصفهان و انتقال حوزه علميه و فلسفه 1007
1049 1008
فوت ملاصدرا بنابه مشهور 1050 1009
مرگ شاه صفي 1051 احتمالاً خروج ملاصدرا از اصفهان بسوي شيراز و اقامت در آنجا 1010
سلطنت شاه عباس دوم - سفر فيض به اصفهان بدعوت شاه عباس دوّم و امامت جمعه آنجا 1052 1011
1053 1012
1054 1013
1055 1014
1056 1015
1057 1016
(1650 م) فوت دكارت 1058 1017
1059 1018
تولد امكلثوم دختر و فرزند اول ملاصدرا 1019
Æ زندگينامه صدرالمتألهين را بايد از اين ببعد دانست نه آنچه گذشت، زيرا كه زندگاني اصلي او زندگي در دلها و خاطرههاست
* * *
انسان نه موجودي مادي است كه با فناء مادّه و جسم او ازبين برود و نه رشته وابستگيهاي معنوي و حقيقي او بگونهاي است كه مرگ او سبب گسستگي نهائي او از جهان شود.
فرزند و خاندان هركس ضامن بقاي نسل شخص است و نام نيك و آثار و باقيات صالحات هركس ضامن بقاي نام و هويت او در تاريخ و جامعه ميباشد، و ريشهها و رگههاي خدماتي كه به جامعه نموده و پيوند با نهادهاي عمده اجتماعي هركس وجود حقيقي او را با جامعه و تاريخ او پيوند ميدهد و شخصيت چنين كسي با تاريخ هرگروه يا ملتي متحد و همراه ميشود. نام او در تاريخ ثبت ميگردد و پيركهنسال تاريخ ما صفحهاي از دفتر خاطرات خود را بنام وي ميكند.
فرزند يا شاگرد و خلف صالح، مانند ميوه شيريني است كه از درخت عمر پدر يا استاد باقي مانده باشد و به دامن مردم بيفتد يا شاخهاي پربرگ و سبز است كه سايهاش چتر دار سر بيسرپناهان گردد و براي آن پدر يا استاد، نام نيك و دعاي خير ببار بياورد و بر عكس، خلف ناصالح، ميوه تلخي است كه كام مردم را تلخ ميكند و سبب لعن و نفرين همگان ميشود.
در حديث عباراتي همچون «المرء يحفظ في بيته» آمده است كه نشانه اهتمام اسلام به اين قانون طبيعت و جامعه است و «فرزند، سرّ پدر» (الولد سر أبيه) خوانده شده، زيرا كه پدر را پس از فناي ظاهري، در اولاد او ميتوان يافت. اگرچه باين معنا، هرگز كسي - نه فرزندان و نه شاگردان ملاصدرا نتوانست او را باتمام كمالاتش در آينه خود نشان دهد و دانش و عرفان و شجاعت علمي و مقام معنوي او را در خود بنمايش بگذارد و الحق بايد گفت: «تو بزرگي و در آئينه كوچك ننمائي».
شاگرد، وارث علم و گاه ميراثبر شخصيت و منش استاد است و فرزند، دنباله وجود پدر و سر شاخهاي بشري است كه از راه پدر به نياكان و خانواده بشري خود در پيوند است، و اگر بتواند جايگزين شخصيت روحي و فكري و اجتماعي و علمي پدر نيز بشود، سِرّ پدر را بخوبي حفظ كرده و ميراث پدر را برده است، وگرنه تنپارهاي از پدر است كه بحكم قهري طبيعت در ظاهر خود به پدر شبيه است و بحكم قهري شرع مال او را بارث ميبرد، اما در واقع فرسنگها از او بدور و صدها بار از او بيگانه ميباشد. بدليل همان سرّ پدر بودن فرزند است كه گاهي اصحاب ذوق و ادب، از فرزند، به گلاب (كه بازمانده گل و گلستان است) تعبير كردهاند كه تمثيل به آن شعر معروف است كه ميگويد:
بيهوده و بيجا نيست كه پژوهشگران و تذكره نويسان، پس از ياد رجال به احوال فرزندان او ميپردازند و احوال ناپيداي رجال را در خاندان آنان جستجو ميكنند. ما نيز براي كمال كار خود ناگزير بنابسيره تاريخنگاران، فصلي را به زندگي خانواده و فرزندان و شاگردان اين حكيم ميدهيم و در حد اين نوشتار، به شرح حالشان ميپردازيم:
الف - فرزندان حكيم
فرزندان صدرالمتألهين را پنج فرزند، دو پسر و سه دختر نوشتهاند، نام پسران، يكي ميرزا ابراهيم و ديگري نظامالدين احمد است و دختران عبارتند از: امكلثوم، زبيده، معصومه ترتيب سنّي اين فرزندان بدينگونه ثبت شده است:
1- امكلثوم متولد بسال 1019 ه··.ق
2- ابراهيم متولد بسال 1021 ه··.ق
3- زبيده متولد بسال 1024 ه··.ق
4- نظامالدين احمد متولد بسال 1031 ه··.ق
5- معصومه متولد بسال 1033 ه··.ق
Æ اگر يك ملاصدرا با مرگ ظاهري
و مادي در بصره ميميرد اما پس از آن،
هزاران هزار ملاصدرا در سينهها و دلها
زاده ميشوند.
ميرزا ابراهيم يا محمدابراهيم (كه براي او لقب شرف الدين و كنيه ابوعلي نوشتهاند2) همان فرزند دوم و پسر اول ملاصدرا است كه در سال 1021 متولد شده؛ تولد او را در شيراز نوشتهاند، كه قدري بعيد بنظر ميرسد، زيرا براساس آنچه كه گذشت (در جلد اول) در حدود اين سالها حكيم در قم يا اطراف آن بسر ميبرده و دوران فشار روحي معاشرات نامردمان را پشت سر گذاشته بوده است. مگر آنكه معتقد شويم كه سفري كوتاه به شيراز داشته يا آنكه خود وي در شيراز نبوده و همسرش در آنجا بسر ميبرده و شايد بسبب داشتن حمل، از سفر بهمراه شوهر محروم و معذور بوده است.
وي همنام با جدّ خود، پدر صدرالمتألهين است و از اينجا ميتوان دلبستگي اين حكيم را به پدر خردمند صالح خود دريافت، زيرا سنت رائج و سيره مستمره نام پدر و بستگان محبوب را بر روي فرزندان گذاشتن، براي آن بود كه دلبستگي و مهر فرزندي به پدر (يا آن بستگان) ابراز گردد و نام نيك پدر باقي و پايدار بماند.
همچنانكه ميرزا ابراهيم نيز نام فرزند خود ملقب به ابوتراب را كه تا سال 1091 در شيراز بوده و حيات داشته، براي زنده نگهداشتن نام پدر خود صدرالدين محمد گذاشته بود و همين صدرالدين (ثاني) است كه با دختر فيض كاشاني (دختر عمه خود) زناشوئي نموده و فرزندي بنام حكيم آقا محمد ميرزا شيرازي آورده، همان كه بدست نادرشاه شهيد و زبانش بريده شد.3
حكيم ميرزا ابراهيم فرزند ملاصدرا، در عصر خود حكيم و متكلم و فقيه و دانشمندي آگاه از علوم زمان خود شمرده ميشده و درباره وي نوشتهاند كه «فاضلي عالم و متكلمي جليل و بلند مرتبه و جامع بيشتر علوم بويژه علوم عقلي و رياضيات بوده است.4
وي كه در بهترين دوران پختگي پدر به عرصه فراگيري علوم پانهاده بود، نزد پدر درس خوانده و از شاگردان صدرالمتألهين شمرده ميشود. نام اساتيد ديگر او معلوم نيست ولي بعيد نيست كه نزد ملاعبدالرزاق لاهيجي و فيض كاشاني نيز به تحصيل اشتغال داشته همچنانكه شيوه رائج آن زمانها بوده است، شاگردان بلند مرتبه به نورسيدگان درس ميدادهاند.
ميرزا ابراهيم علاوه بر آنچه گذشت در تفسير هم دست داشته و تفسيري بنام «عروة الوثقي»5 نوشته است (كه همنام با تفسير شيخ بهاء عاملي است). و نيز تفسير آية الكرسي بفارسي، در فقه و شرحي بر روضة البهيه (معروف به شرح لمعه) شهيد ثاني داشته كه گفته ميشود ناقص و تا كتاب الزكات ميباشد و محتمل است مربوط به اواخر عمر او باشد.
از وي در حكمت كتابي بصورت حاشيه بر الهيّات شفا و حاشيهاي بر اثبات الواجب محقق دواني6 و كتابي بنام حسن الفوائد - كه به شاه عباس دوم تقديم نموده 7 باقي مانده است.
برخي وفات ميرزا ابراهيم را در سال 1070 (يا 1072 و حتي 1060) دانستهاند، كه گويا با فوت برادرش احمد (نظامالدين) مشتبه شده است؛ مدرك معتبري بر تاريخ وفات او ديده نشد.
اگرچه در تواريخ نام او را جزء متكلمين - و نه فلاسفه - آوردهاند و گفته شده كه برخلاف والدش شيفته فلسفه نبوده اما همه اين تعبيرات را ميتوان نتيجه ظاهربيني و عوامي مورخان دانست، زيرا همانطور كه پيش از اين ديديم حكمت متعاليه صدرالمتألهين آخرين باروها و سنگرهاي علم كلام را در هم فرو ريخت و آن را بَرده فلسفه الهي و قرآني خود ساخت و پس از آن - اگر چه از بيم تهمت مخالفان فلسفه - لاهيجي و شايد فرزندان صدرالمتألهين و عدهاي ديگر از علماي موّجه آن روزگار، براي حفظ اعتبار و شايد جان خود، در علم كلام كتاب مينوشتند و در نظر عامه متكلم بحساب ميآمدند، امّا عمق معارف الهي اين مكتب و استاد و بنيانگذار آن چنان بود كه نميتوان پذيرفت كه بازماندگان آن حكيم با آنهمه ذوق و استعدادشان سالها بادهكش آن ميخانه باشند و مستي گريبانشان را نگرفته باشد؛ فلسفه خوانده باشند و متكلم شوند.
همانگونه كه در رابطه شاگردي و استادي ميان فيض و فياض با استادشان صدرالعرفاء و المتألهين ديديم اين رابطه بيشتر از حد آموزش معارف نظري بوده و آن حكيم به اين دو شاگرد كاردان و هوشمند خود درس عشق و عاشقي و سلوك و معرفت عملي نيز ميداده و مرشد و پيرو مراد آنان نيز بوده است، چگونه ممكن است كه فرزندان او از اين فيض و فياضي محروم مانده باشند و در خانه پير مغان زائيده شوند و زندگي كنند و طعم مستي و فن بادهكشي را ندانند؟ كه گفتهاند: «شير را بچه به او ماند همي» و يا آنكه «زاده پروانه هم پروانه است».
بايد پذيرفت كه فرزند ملاصدراي عارف پاكباخته، و بلكه فرزندان او همه، عارفان كاركشته و رهرواني با تجربه و ملاحاني طوفانديده بودهاند؛ همانگونه كه، بايد بديهي شمرد كه فيلسوفاني ماهر و حكيماني متبحر نيز بشمار ميآمدهاند، و اين مطلب حتي درباره دختران او نيز شايد صادق باشد، همچنانكه از زندگينامه آنان بر ميآيد.
پسر كوچكتر صدرالمتألهين بنام احمد و ملقب به نظامالدين است كه در ترتيب تولد فرزند چهارم ميباشد. تولد او در سال 1031، و در كاشان و در گذشت او در سال 1074 در شيراز بوده است.
سالهاي دهه سي قرن يازدهم، همچنانكه پيش از اين ديديم، سالهاي شكوفائي صدرالمتألهين و ثمردهي اوست در اين سالها بيشتر رسالههاي عرفاني و تفسيري اين حكيم عرضه شده و در اختيار صاحبدلان و مشتاقان قرار گرفته است و برابر تحقيقي كه شد، در اين دوره، وي در قم و اطراف آن بوده، امّا مناسبت تولد نظامالدين احمد در كاشان روشن نيست، ممكن است اين پديده مؤيد نظريه كساني باشد كه همسر ملاصدرا را اهل كاشان و خاله فيض كاشاني و دختر ضياءالعرفا ميدانند، و از آن نزديكتر اين احتمال است كه وي در آن زمان در كاشان
Æصدرالمتألهين زيستنش مرگ
و مردنش زندگي بود.
سكونت داشته، يا آنكه در راه اصفهان و شيراز، چند روزي را در آنجا اقامت نموده است.
همانگونه كه گفتيم از ظاهر زندگينامه ملامحسن فيض بقلم خودش چنين بر ميآيد كه آشنائي او با صدرالمتألهين در قم و در حدود سال 1032، يعني يكسال بعد از تولد نظام الدين احمد، بوده، و اگر آندو با
هم نسبتي داشتند، يكسال پيش از آن در شهر خود كاشان با استاد روبرو ميشد و با علقه سببي خانوادگي كه در پيش بود، نيازي به آشنائي تازه نميبود و ديدار وي كشف بحساب نميآمد.
* * *
درباره اين فرزند صدرالمتألهين نيز آمده است كه «حكيم متأله» و عارف بوده، همچنانكه او را داراي ذوق شاعري و ادب دانسته و او را بوصف شاعر و اديب ستودهاند. كتاب مضمار دانش - بفارسي - از اوست و گويا كتب ديگري نيز داشته است. شايد عمر كوتاه او (43 سال) به او مهلت نداده كه در عرصه دانش و ادب بيش از اين اثر از خود بجا بگذارد.
ميرزا نظامالدين احمد، فرزندي عالم بنام ملامقيم داشته كه نامش در برخي تراجم آمده است.
از محل اقامت ميرزا احمد، چيز زيادي در دست نيست، اينقدر هست كه برادر ديگر و برخي از بستگانش در شيراز بسر ميبردهاند و درگذشت خود وي نيز در شيراز بوده است.8
فرزند نخستين صدرالمتألّهين و بزرگترين دختر او بنام كلثوم يا (اُمّكُلثوم) است كه تولدش در سال 1019 در شيراز بوده است. برخي نام او را «بدريّه» و اُمّ كُلثوم را كنيه
Æ فرزند يا شاگرد و خلف صالح، مانند ميوه شيريني است كه از درخت عمر پدر يا استاد باقي مانده باشد و به دامن مردم بيفتد.
Æتاريخ سرفراز شيعه پر است از زنان فاضل و عالم و اديب يا
او دانستهاند9 او را «اديبه» و «زاهده» توصيف كردهاند و اگر او را حكيمه و عارفه هم بدانيم سخني بگزاف نگفتهايم زيرا كه سيره و سنت علما، و نيز اشراف اصيل، آن بود كه دختران را با علم و ادب و حكمت آشنا ميساختند و بيت و مكتب ملاصدرا نيز همين اقتضاء را داشته، زيرا صدرالمتألّهين سخت پابند سنت نبوي و اهل بيت عليهم السلام بوده و تربيت دختران در اين سنت سابقه تاريخي دارد و براي نمونه، حضرت سكينه - دختر امام حسين عليه السلام - يكي از بزرگترين ادباي زمان خود شمرده ميشده است. در برخي تراجم تصريح شده است كه وي « علم و فلسفه را از پدرش فرا گرفته و سپس نزد شوهرش (ملاعبدالرزاق) تحصيل نموده و حتي در مجالس با علما مباحثه ميكرده است»10
برخي اين بانو را همسر فيض كاشاني دانستهاند11 ولي به نظر و تحقيق چنين ميآيد كه همسر ملاعبدالرزاق لاهيجي بوده باشد زيرا بحسب قرائن زناشويي آندو در سال (1034 يا 1035 بوده كه سن امّ كلثوم 15-16 ساله ميشود، ولي دامادي فيض حدود سال 1038) است و اين با سن زبيده دختر دوم ملاصدرا كه در آن سال حدود پانزده سال داشته بيشتر مناسبت دارد، با توجه به آنكه اگر آنگونه كه گفته ميشود ملاعبدالرزاق (متوفي 1072)هفتاد سال عمر كرده (كه ميشود متولد سال 1002) اندكي از فيض مسنتر است و حسب عرف عامه بايد دختر بزرگتر را گرفته باشد از رساله مواليد و وفيات فرزند فيض (نسخه خطي كه كتابخانه آيت اللّه مرعشي) نقل شده كه وفات مادر خود را در سال 1097 در كاشان ثبت نموده و حال آنكه وفات اُمّ كُلثوم را سال 1090 نوشتهاند و اين ميتواند امارهاي بر مطلب سابق باشد.12
زبيده - يا بقولي ضعيف «زينب» - دختر دوم ملاصدراست - تولد او را سال 1024 گفتهاند؛ كه حسب قاعده بايستي در قم بوده باشد. وي - بنظر ما و گفته اكثر مورخان - همسر ملا محسن فيض و مادر علم الهدي ميباشد، اگر چه برخي نيز او را همسر فياض لاهيجي و اُمّ كُلثوم را همسر فيض نوشتهاند.
در وصف اين كريمه نيز اوصافي ستايشآميز مانند: «فيلسوفه متكلمه فاضله عابده زاهده»13 ياد شده و برابر آنچه درباره خواهرش گفتيم بايستي از آبشخور درياي ژرف و مواج فضل و كمالات پدر، فيض بسيار برده باشد، كه شوهرش (فيض)، تنها يكي از آن فيوضات است.
* * *
يكي از نكات قابل تأمل در تاريخ فرهنگ اسلامي و ايراني، سهم زنان و بخصوص دختران دانشمندان در فراگيري دانش و اندوختن كمالات علمي و معنوي است، كه علاوه بر آنكه از والائي و اهميت نقش اجتماعي زن و حقوق انساني و مدني او در حقوق اسلام مايه ميگيرد و دلالت بر همپايگي زن و مرد در نظر اسلام و فرهنگ اسلامي دارد، به اهتمام اين پروردگان مكتب اسلام به تربيت و كمك به كمالجوئي دختران در كنار فرزندان پسر نيز دلالت مينمايد.
خود پيامبر اكرم (ص) فرزندي رازدار دانش الهي خود،
يكي از نكات قابل تأمل در تاريخ فرهنگ اسلامي و ايراني، سهم زنان و بخصوص دختران دانشمندان در فراگيري دانش و اندوختن كمالات علمي و معنوي است.
همچو فاطمه زهرا (عليهاسلام)، داشت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، در كنار فرزندان پسر، زينب تربيت كرد، امام حسين عليه السلام، دختري مانند سكينه (عليهاسلام) والاگهر از خود باقي گذاشت. كه محضر او پناهگاه دانشمندان و ادبا و شعرا بود و گفته شده كه در زمان او كسي در نقد شعر و ادب عربي به پاي او نميرسيد.
تاريخ سرفراز شيعه پر است از زنان فاضل و عالم و اديب يا فقيه يا متكلم و فيلسوف و عارف چه آنكه ميدانيم يكي از سنن ديرينه علماي شيعه تربيت و تدريس دختران خود بوده و علما و فقها و حكما- بسيار شنيده شده كه - دختران خود را نيز در كنار پسرانشان به مكتب ميفرستادند و يا پاي درس خود مينشاندند.
چه سود كه سنتها و آداب غلط اجتماعي و بدفهميهاي مدعيان شناخت دين ديري اين رسم و سنت ستوده اسلامي را بكناري زد و همچون دوران جاهليت دانش و حكمت و فلسفه و ادب را از زنان محروم ساخت و ديري نگذشت كه سيل مهاجم و فرهنگ تحميلي غرب با چماق و زور به فرهنگ قديم چيره شد و اينبار اگر چه براي زنان آزادي آموزش و دانش اندوزي آورد - كه بسيار پسنديده بود - ولي آن را همچون ارمغاني از فرنگ و ثمرهاي از بيديني و آئين دين ستيزي غرب جلوه داد و اسلام را مخالف با هر گونه پرورش و آموزش زن و سهم بسيار او در فراگيري و آموزش فلسفه و ادب و دانش؛ چه شيوه مبلغان غربي و براندازان فرهنگ اسلامي و شرقي همواره اين بوده كه نخست حافظه ملت را از گذشته تاريخي و سرافراز و باستاني خود خالي كنند و متاع قلب، ولي آرايش كرده خود را ارمغاني آسماني و فرهنگ و آئين خود را پيامي نجاتبخش ملتها جلوه دهند و با اين دلربائيها و فريبها ثروتهاي آنان را بربايند و از دوش آنان سواري بگيرند.
* * *
فرزند فيض، بنام علامه علم الهدي محمد، در يادداشتهاي خود در باب مواليد و وفيات بستگان و خانواده خود درباره مادرش چنين نوشته است: «وفات الوالدة الماجدة....يوم الأحد - 1097 -» كه اگر اين بانوي فاضله زاهده را برابر قول صاحب مستدرك اعيان الشيعه و برخي ديگر همان زبيده بانو بدانيم، طبعا همين سال تاريخ وفات او خواهد بود.
سومين دختر و پنجمين - بنابر ظاهر - آخرين فرزند صدرالمتألّهين معصومه نام داشته و در ماه شوال سال 1033 ه··· در شيراز به دنيا آمده است و پدرش آنرا بدينصورت ضبط نموده: «تاريخ ولادت نور چشمي مُسمّاة معصومه - طوّل اللّه عمرها - شوال سنة 1033 ه···».
مرعشي درباره او نوشته است كه؛
الفاضلة الأديبة «معصومه خاتون» زوجة العلامة الميرزا قوام الدين النيريزي من أجلة تلاميذ والدها صدرالمتألّهين ؛ و له تعاليق علي كتاب الاسفار..» 14
اگر چه مأخذ اين مطلب آورده نشده ولي قرائن تاريخي آن را تأييد ميكند. بنابر اين مقدمه اين دختر ملاصدرا نيز اهل فضل و ادب و مسلط به فلسفه بوده و بديهي است كه پرورش يافته مكتب صدرالمتألهين را بايد عارف و زاهد و سالك نيز دانست.
فضل و كمال اين بانو بجاي خود قابل پذيرش است اما سن و سال او - كه او را هنگام درگذشت پدرش (اگر سال 1050 درست باشد) 16 يا 17 ساله و اگر سال 1045 باشد، دوازده ساله نشان ميدهد - امكان تحصيل جامع و كامل فلسفه را در نزد پدر قدري دشوار ميسازد؛ مگر آنكه او نيز مانند خواهران خود بخشي از فلسفه و عرفان را از جانشينان بحق پدر، يعني شوهرانشان فراگرفته و به مقام اعلاي فلسفه رسيده باشند.
قوام الدين محمّد نيريزي شيرازي را همسر او دانستهاند. وي نيز يكي از شاگردان معروف صدرالمتألّهين
Æ تاريخ، ابواب و فصول خود را از نام و ننگ شاهان وام ميگيرد و رزق خود را در سفره آنان ميجويد
معرفي شده كه تعليقاتي نيز بر اسفار داشته است. برخي بجاي قوام الدين، او را قطب الدين محمّد ناميدهاند. قطب الدين محمّد (يا احمد) نيريزي كه از اقطاب سلسله ذهبيه است در گذشته در سال (1173 ه··.) و از شاگردان ملا محمّد صادق اردستاني (1134 ه··.) است و زمان وي با زمان ملاصدرا فاصله بسيار دارد.
در تذكره نصر آبادي15 داماد سوم صدرالمتألّيهن را «ملا عبد المحسن كاشي» (همشيره زاده آخوند نورا ملاضياءالدين كاشي) دانسته كه شاگرد ملاصدرا و حائز مراتبي در حكمت و تصوف بوده و در كاشان به افاده اشتغال داشته. درباره وي مينويسد: شاه عباس چون آوازه عدالت او شنيده بود او را طلب كرد و در سفر انيس و جليس بود. بعد از فوت شاه گاه در قمصر و گاه در كاشان بافادت و عبادت مشغول بوده است و ديواني نزديك به ده هزار بيت داشته است.
اين داستان چندان با حقيقت سازگار نميباشد و بعيد است با وجود علما و فضلاي معروف زمان، شاه عباس او را كه قاعدتا جواني بيش نبوده بعنوان «أعدل زمان» بمجالست بخواند و از خوي شاه عباس و اكثر سلاطين صفوي كه عمر خود را با مي و مطرب ميگذراندند بعيد است كه تن به معاشرت عدول و علما و حكما داده باشند.
ممكن است مقصود از شاه همان عباس دوم باشد كه بفرض صحت اصل قضيه، بذهن و امكان وقوع نزديكتر ميآيد. از ضعف اين نقل تاريخ، نقل اول او نيز كه او را داماد ملاصدرا معرفي كرده ضعيف ميگردد و ميتوان آنرا مردود دانست.
در همان مرجع براي ملاصدرا داماد چهارمي بنام محمّد سميع نام برده كه معلوم نشد دختر چهارم ملاصدرا، كي، و كجا بوده و چرا نام او را در هيچ تاريخي نبردهاند.
* * *
همانگونه كه ديديم، درباره فرزندان ملاصدرا چيز زيادي ثبت نشده و تاريخ، كه همواره به رجال واقعي جامعه بشري و ثمرات شيرين تاريخ انساني با نيمديده و از گوشه چشم نگريسته و ستمگرانه آنان را كه جامعه ساز و سنگ بناي علم و فرهنگ و تمدن بودهاند نه در متن كه پيوسته در حاشيه تاريخ نگهداشته است، درباره فرزندان و بازماندگان اين حكيم بزرگ تاريخساز بمراتب كمتر از او سند نگه داشته و كمرنگتر زندگينامه نگاشته است.
تاريخنگاران عامي و ظاهربين، كودَكوار همواره به بازيگران جلف ميدان جامعه نظر انداخته، شاهان و مطربان و فاحشهگان درباري و غلاموارگان متملق پرآشوب و پر كرشمه براي آنان «رجال» تاريخ و عناصر اصلي آن بودهاند و كشتار و ستمگري يا ميخوارگي و زنبارگي و فجايعي مانند آن، مهمترين حوادث تاريخ و سير تكاملي بشر شمرده ميشده است.
مانند كودكان كه آواز طبل ميان تهي براي آنان بالاتر از آوازه فضل و هنر است، دريا و ژرفاي آن را - بسبب كور باطني خود - از صداي موج آن بر ساحل شناخته و اندازه گرفتهاند و والايي و بلندي كوهساران را از پژواك سبكسرانه آن شناختهاند و هرجا سكوت و معنا و ژرفايي و والايي بوده، چيزي از آن درنيافته و با چشمي بسته عصا زنان و تهيدست از كنار آن گذشتهاند و از آنهمه عظمت و روشنايي چيزي نشناختهاند تا در اوراق آرام و بيزبان خود بنگارند.
اينست كه تاريخ، ابواب و فصول خود را از نام و ننگ شاهان وام ميگيرد و رزق خود را در سفره آنان ميجويد و تا خورشيد از مشرق طلوع و در مغرب افول ميكند قرار تاريخ و مورخان همين خواهد بود، و اگر نبود تاريخچههايي كه بنام «تذكره» يا «قصص العلماء» يا هر عنوان ديگر و اگر نبودند بزرگاني كه بر آن مورخان شوريدند و كتابهايي درباره ستارگان پرفروغ سپهر دانش نوشتند و نام و زندگي و آثار آنان را نگهداري و نگهباني نمودند، همين اندازه كه هست، از آنهمه گنجينه باقيمانده از گذشته پرشكوه تاريخي دانش، باز نمانده بود و دانشمند امروز مردي بيتبار را ميمانست كه نميدانست نسب از كه و وطن از كجا دارد.
يكي ديگر از علل گمنامي فرزندان و بازماندگان صدرالمتألهين را ميتوان ويژگيهاي خُلقي و فردي خود آنان دانست. گويي همه يا بيشتر آنان علمايي گوشهگير و بيتظاهر و در برخي موارد، كم تأليف بودهاند و به حكمت متعاليه و عرفان نظري تظاهر نميكردهاند؛ و اين، بسا كه از بيم زبان مردم و ژاژخايي دشمنان بوده است.
افكار عمومي پديدهاي است كه در زماني دراز بوجود ميآيد و بهمانگونه از ميان ميرود و جاي خود را به گرايش و عقيدهاي جديد ميدهد. مردم هر جامعه، هرچندگاه هوادار و دوستدار چيزي ميشوند و پس از دوراني از آن رويگردان و به چيزي ديگر روي آور ميگردند. روزگاري در جوامع اسلامي حديث و ادب قرآني و تكلم به علم كلام مايه حسن شهرت علما بود و سپس فلسفه و منطق جاي آن را گرفت و چند قرن عرفان بمعناي تصوف مردم را به گرد خود جمع ميكرد ولي در عصر صفويه حركتي در طرفداري سنّت و حديث پديد آمد كه از مكتب حنبليان سرزمين حجاز، بويژه محدثان حرمين شريفين مكه و مدينه، سرچشمه گرفته بود و نمايندگان و مبلغان آن دو محدث شيعي - ملا محمد امين استرآبادي و شيخ محمد استرآبادي - بودند كه سالها در حرمين بسر برده بودند.
اين حركت نه فقط با علوم عقلي و كلام و فلسفه و علوم معرفتي عرفاني در ستيز بود كه حتي فقه اجتهادي را نيز بر نميتافت و مكتب اخباريگري را در برابر علم اصول فقه پايهريزي و تبليغ كرد. قدرت تبليغي و عوام فريبي اين مكتب نورسيده تا بحدي بود كه ميان دو نسل بكلي فاصله انداخت و حتي مجلسي دوم يعني ملا محمد باقر كه فرزند مردي فيلسوف و فقيه و عارف، يعني ملا محمد تقي مجلسي (مجلسي اول) بود، همچون دشمن فلسفه و فلاسفه و تصوف و صوفي و عرفان و عرفا بر كرسي اخباريگري و دفاع حماسي از نقل و روايت تكيه زد و اساس طرد و ترذيل اصحاب عقل و استدلال را گذاشت.
از دقّت در زندگي و آثار و كتب دورانهاي پس از ملاصدرا و حتي زمان خود او و ميرداماد ميتوان بدست آورد كه اين فرهنگ چگونه در افكار عمومي و در سطح جوانان و طلاب تا چه اندازه رسوخ و نفوذ داشته و چگونه انديشمندان آن زمان تا انقراض صفويه، ناي سخن از فلسفه و عرفان را نداشتند و از بيم آبرو و حتي جان خود تظاهر به دوري از فلسفه و عقليات و بيگانگي از معرفت و عرفان مينمودهاند. از اينجاست كه عارف علامهاي چون فيض به حديث و اخلاق و بگوشهاي در اطراف كاشان پناه ميبرد و حكيمي چون ملاّعبدالرزاق لاهيجي، در علم كلام كتاب مينويسد و به اعتقاد به اصالت ماهيت تظاهر ميكند، و فرزند ملاصدرا بر شرح لمعه حاشيه ميزند و آنگونه از فلسفه و عرفان دوري و شايد بيزاري ميجويد كه كجروان علوم اهل بيت درباره او «يخرج الحي من الميت» مينويسند.16
اين انزوا و تقيه حتي در فرزندان و بازماندگان آنان نيز اثر ميگذارد و ملاحسن فرزند فياض لاهيجي و نوه ملاصدرا نيز - همانگونه كه ديديم 17 - در قم، با تمام فضل و كمال خود در علوم عقلي از اين قاعده پيروي ميكند.
تهمت رايج تكفير وصلهاي نيست كه هركس بتواند آنرا بر جامه خود نگه دارد و داغي نيست كه بتواند با وجود آن در شهر و ديار و حتي در كنج خانه خود زندگي كند. در برابر چنين سيل ويرانگر سدي استوار و ارادهاي پايدار مانند صدرالمتألهين ميخواست كه در برابر هر ضربه، ضربهاي با زبان و قلم خود به حريفان و مدافعان دنيا طلب حديث بزند و هرگز از پيكار با آنان روي برنتابد و مكتب و معارف و آراء و عقايد خود را با دليري بر سر دست نگه دارد.
در كنار اين عوامل اجتماعي، شايد ضعف نفس برخي از اين افراد نيز در اين پديده بياثر نبوده كه يا اهميت آراء و مكتب صدرالمتألهين را نشناخته بودند تا سر باختن در راه آنرا نيز سهل بدانند - يا روحي ترسان و نگران از زندگي مادي خود داشتهاند و براي زندگي چند روزه خود ارزشي بيش از واقع امر ميشناختهاند. زمانه اين ضعفها را بيكيفر نميگذارد و سهم آنان را در لوحه تاريخ اندك مينهد و يا نام آنان از آن محو ميسازد. داور دهر رجالي ميخواهد كه بدنبال حق و مدافع نستوه آن باشند و از ننگ و بلا نهراسند، و بيشتر حقّ و حقيقت شيراني شرذه ميجويد كه دليرانه به ميدان خطر بتازند و از حريم قدسي خود دفاع كنند.
1 - سوره عنكبوت - آيه 64.
2- مقدمه معادن الحكمه - ص 15 / طبقات اعلام الشيعه في قرن 12 - شيخ آقا بزرگ تهراني / ص 379.
3- طبقات اعلام الشيعه - ص 379.
4- لوءلوء البحرين ص132. رياضالعلماء - حرفالف (ابراهيم).
5- گفته ميشود كه حاشيه بر تفسير شيخ بهاء بوده است.
6- ريحانه الادب. 2/460.
7- مقدمه معادن الحكمه فيض - 1/15.
8- بنام نظامالدين احمد يكي از نوادگان فيض و علمالهدي نيز در تراجم آمده است كه در سال 1160 ق در گذشته و نبايد با فرزند ملاصدرا اشتباه شود.
9 - مقدمه رسائل فارسي حسنبنعبدالرزاق لاهيجي،ص14.
10 - مستدرك اعيان الشيعه، ج 3، ص 43.
11 - از جمله در طبقات اعلام الشيعه، شيخ آقا بزرگ، (قرن 12)، ص 380.
12- مقدمه رسائل فارسي ملاحسن لاهيجي - ص 14.
13 - مستدركات اعيان الشيعه - ج 3 ص 83.
14 - مقدمه معادن الحكمة - ص 16.
15 - ص 225.
16 - بروايت سيد نعمتالله جزايري.
17- جلد اول، صفحه...