روشنفکران و مسئله « آل احمد »

داود مهدوی زادگان

نسخه متنی -صفحه : 18/ 2
نمايش فراداده

روشنفكران و مسئله «آل احمد»

داود مهدوي‏زادگان

اشاره :

مقاله نشان مي‏دهد كه چگونه گفتمان «روشنفكري ترجمه‏اي» در ايران، دچار جزميت شده و حوصله و ظرفيت نقدپذيري بقدر كافي ندارد و عليرغم ادبيات انتقادي و شالوده‏شكنانه، خود محروم از روحيه نقدپذيري و رفورم است و بعنوان نمونه وقتي كسي چون آل احمد، بطور استثنائي از اين ميان، به اجتهاد عليه غرب و انتقاد از فضاي بسته روشنفكر مأبي مي‏پردازد چگونه مورد حمله و هتّاكي قرار مي‏گيرد.

طرح مسئله

روشنفكري ايران، با وجود جديدالعهد بودنش، پيچ وتاب هاوتطورات زيادي به خود ديده است. رويدادهاي سياسي اجتماعي معاصر بر فراشد جريان روشنفكري تاثيرگذار بوده و از جمله اين رويدادها، پديده انقلاب اسلامي است كه بي‏شك مي‏توان آن را نقطه عطفي در سير روشنفكري ايران نيز قلمداد نمود كه دراثرآن نسل جديدي باگرايش‏هاي تجدّدطلبي پديد آمده است. دراين ميان، طيف خاصي با وجود اختلاف قرائت شان از «تجدّد»، براين باورند كه آنهاميراثداران وحاملان اصلي تجدد درايران هستند. درمحافل روشنفكري كمتر نوشته وگفته‏اي رامي‏توان ديدكه گريزي به اين گونه ادعاهانزده باشند تاآنجاكه جوان‏ترهائي كه خود را منتسب به اين گروه خاص مي‏دانند، به افراط كشيده شده وكار را به خودستايي رسانده‏اند.(1)

در توصيف تجدّدطلبي گفته شده كه از همه چيزقدسي زدايي و با بت‏هاي ذهني مبارزه مي‏كند، و روشنفكر جديد از چيستي و ماهيت مدرنيته و بحث مي‏كند و خود را فارغ از معرفت‏هاي ايدئولوژيكي دانسته و راه را براي محك تجربي بازمي‏گذارد، درنقد انديشه، هگلي مشرب نيست و تمام ميراث تاريخي خود رابه نقد كشيده و ضعف‏ها و مشكلات را از درون مي‏بيند و مسئوليت وضع خود را مي‏پذيرد و مرزهاي خودي و غيرخودي را كنار مي‏گذارد.(2) به تعبير ديگر ادّعا مي‏شود كه ماهيت روشنفكر مدرن، «عقل خود بنياد نقاد»!! است. اما «نقّادي» وقتي ويژگي ذاتي روشنفكراست كه نسبت به انديشه‏هاي انتقادي ازچيزها، خود رامسئول ومتعهد بداند. در غيراينصورت، عنصر نقادي درفكراو، نقش ابزاري وعرضي پيدامي‏كند و يالااقل مي‏توان گفت كه از خود انتقادي برخوردار نيست. او مي‏بايست خود را نيز در برابر اينگونه بازتاب‏ها و نقدهاي مخالف يا موافق، پاسخگو بداند. در غير اين صورت، هيچ گفتماني برقرار نمي‏شود و در نهايت به يك گسست اجتماعي نزديك مي‏شوند. او نبايد از چارچوب (خرد خود بنياد) خارج شود و نمي‏تواند نسبت به نقدي كه ازاو مي‏شود، در مقام پاسخگويي از ذهنيت‏هاي اسطوره‏اي واحساسي و غير عقلاني كمك بگيرد.

خصلت «نقدپذيري»، نشانه بسيار مهمي‏براي درك وسعت وعمق انديشه انتقادي روشنفكري امروز است. من گمان مي‏كنم كه اگر واقعيت روشنفكري در ايران رامفروض بگيريم وبپذيريم كه لااقل روشنفكران ايران، شعار «روشن‏گري» كه كانت از آن سخن مي‏گفت، يعني جرأت به كارگرفتن فهم خويش را به خوبي درك كرده باشند، در آن صورت بايد دوره كانت و شعار روشن‏گري را پشت سرگذاشته و اكنون در دوره «نقدپذيري» قرارگرفته باشند و مي‏توان گفت علاوه بر جرأت پرسش‏گري در وضعيت كنوني، بايد جرأت «نقدپذيري» نيز داشته باشند واگر بخواهيم برطبق همان شعار روشن‏گري، سخن بگوئيم، روشنفكري جديد بايدجرأت فهم نتايج عيني كارنامه صدوپنجاه ساله خود را داشته باشد. زيرا تمام تحولات فرهنگي واجتماعي ايران معاصر فارغ از انديشه‏هاي تجددطلبي، اتفاق نيفتاده است.

امانقد انديشه روشنفكري، عمدةً به دو شكل عيني وفكري است. نقدي عيني، همان تحولات سياسي و اجتماعي است كه درمتن جامعه اتفاق مي‏افتد. در واقع رخدادهاي سياسي ـ اجتماعي، محك تجربي بسيارمناسبي براي جريان روشنفكري است كه غالبا از آن عقب مي‏افتند. «نقدفكري»، دست به كارنقد شدن فرد ياگروهي است كه بامطالعه انديشه‏هاي روشنفكري و بازتاب‏هاي اجتماعي آن، يك نوع قرائت انتقادي از كارنامه روشنفكران ارائه مي‏دهند. اين نوع نقد، ممكن است از درون جريان تجددطلبي يا ازبيرون آن پديد بيايد. شكل دروني نقد روشنفكري رامي‏توان (نقدخودي) ناميد.

با توجه به مطالب مزبور اينگونه طرح مسئله مي‏كنيم كه اولاً آياچنين نقدي ازسنت روشنفكري ايران واقع شده است؟ تمام وقايع سياسي ـ اجتماعي تاريخي معاصر، نظيرتاريخ مشروطه كودتاي 1299 وتأسيس دولت مطلقه رضاخاني، حوادث بعد از شهريور بيست ونخست وزيري دكتر مصدق كودتاي 28 مرداد 1332، ظهور وسقوط احزاب ونهضت‏هاي ملي ـ روشنفكري، قيام 15 خرداد1342 وبالاخره انقلاب اسلامي سال 1357 وحوادث پس ازآن، هريك نقدي عيني بر جريان روشنفكري است كه مي‏بايست توسط انديشمندان تحليل‏گر از ضمير اين پديده‏هاي تاريخي، نقدهاي عيني رابه رشته تحرير درآورند. همچنين نقدهاي فكري كه خارج ازسنت روشنفكري است، هم زمان با ورود انديشه غرب به ايران تاكنون ابراز شده است. اما «نقد خودي» روشنفكري چطور؟ به گمان بنده، چنين نقدي، در حدّ يك آب باريكه درون جريان روشنفكري اتفاق افتاده و يكي دو موج تاريخي را در درون سنت روشنفكري ايران به وجودآورده است.