الف. آشورى
حكيمه خاتون دختر امام كاظم عليه السلام مىفرمود:
«روزى برادرم امام رضا عليه السلام مرا خواست و فرمود: اى حكيمه! امشب، فرزند مبارك خيزران، متولد مىشود. حتما در وقت تولد او حاضر باش.
من خدمت امام ماندم. شب هنگام آن حضرت، من و بانوان مسؤول وضع حمل را به اتاقى آورد و خود بعد از آن كه چراغى برايمان روشن كرد، بيرون رفت و در را هم بست تا حضرت خيزران درد زايمان گرفت. ما خواستيم كارى بكنيم چراغ خاموش شد. ما به يك باره در اندوه و ترس فرو رفتيم. در همان لحظات وحشت و دلهره بود كه خورشيد امامت طلوع كرد. پردهاى نازك مانند لباس بر تن داشت كه نورى از آن بر مىخواست و تمام اتاق را روشن مىكرد. من كودك را برداشتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از صورتش دور كردم. در اين لحظه، امام رضا عليه السلام نيز وارد شد. بعد از آن كه به او لباس پوشانديم، او را از ما گرفت; در گهواره قرار داد و به من سپرد و فرمود: از اين گهواره جدا مشو.
وقتى روز سوم شد، كودك چشمان خود را به سوى آسمان گشود; به طرف راست و چپ نگاه كرد و با زبان فصيح فرمود:
«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله».
من با ديدن چنين حالتى، زود خدمت امام رضا عليه السلام رفتم و آنچه را ديده بودم، بازگو كردم.
فرمود: آنچه بعد از اين از عجايب احوال او خواهى ديد، زيادتر از چيزهايى است كه تا حال ديدهاى» .(1)
و به اين ترتيب امام محمدتقى، جوادالائمه، در روز دهم ماه رجب سال 195 ه . ق. و يا به قول برخى روز جمعه پانزدهم يا نوزدهم ماه مبارك رمضان(2) از بانويى گرانقدر به نام سبيكه - كه بعضى به او خيزران، ريحانه و سكينه(3) نيز گفتهاند - در مدينه طيبه(4) به دنيا آمد. او صورتى گندمگون داشت و كنيهاش ابوجعفر و ابوعلى و القابش نيز تقى، جواد، مختار، منتجب، مرتضى، قانع، عالم و ... بود.(5)
هرچند ميلاد اين نور پاك، مايه شادمانى براى اهل بيت عليه السلام بود، اما حضرت رضا عليه السلام از همان روزهاى نخستبا ذكر مصيبتهاى فرزندش، جواد الائمه، همگان را از شهادت جانگدازش آگاه مىنمود. از جمله مىتوان خبر كلثم بن عمران را نقل كرد كه مىگفت:
«وقتى امام محمدتقى به دنيا آمد، امام رضا عليه السلام فرمود: حق تعالى فرزندى به من بخشيده كه شبيه موسى بن عمران است كه درياها را مىشكافت و مانند عيسى بن مريم است كه خداوند مادر او را مقدس گردانيد و طاهر و مطهر آفريده شد. اين فرزند من به جور و ستم كشته خواهد شد و اهل آسمانها بر او خواهند گريست و خداوند بر دشمن او و كشنده او و ستم كننده به او غضب خواهد كرد و بعد از قتل او از زندگانى بهرهاى نخواهد ديد. و به زودى به عذاب الهى خواهد رسيد» .(6)
هرچند دورهاى كه جواد الائمه عليه السلام در آن حضور پدر را درك كرد، چندان طول نكشيد ولى از همين دوره اندك نيز اطلاعاتى چند بر جاى مانده است. اين دوره خود به دو دوره تقسيم مىشود:
1- قبل از مسافرت امام رضا عليه السلام به طوس
2- بعد از آن.
در دوره اول عموما امام رضا عليه السلام درصدد معرفى حضرت و بيان لياقتهاى فرزندش براى امامت و ابراز شايستگىهاى وى بود. البته اين امر با توجه به فتنههاى واقفيه لازم بود. مسعودى از قول زكريا بن آدم در اين باره مىگويد:
«در محضر امام رضا عليه السلام بودم، ابوجعفر عليه السلام را كه كمتر از چهار سال داشت، آوردند. ابو جعفر در حضور پدر نشست و دستخود را بر زمين زد و سرش را به طرف آسمان بلند نمود و مدتى طولاتى به فكر فرو رفت. امام رو به فرزندش كرد و فرمود: «بنفسى انت لم طال فكرك؟ ; قربانت گردم! چرا اين گونه در فكر فرو رفتهاى؟»
حضرت جواد فرمود: به خاطر مصيبتهايى كه بر مادرم زهرا عليها السلام وارد شد. سوگند به خدا، آن دو نفر را از قبر بيرون مىآورم، سپس با آتش آنها را مىسوزانم و بعد خاكستر آنها را به طرف درياها پراكنده مىكنم. امام رضا عليه السلام در اين لحظه فرزندش را در آغوش كشيد; دلدارى داد; بين دو چشم او را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم به فدايت! تو مقام امامت دارى.»
به هر صورت اين مقطع زمانى 5 سال طول كشيد; يعنى، از سال 195 ه . ق. (تولد امام جواد) تا سال 200 ه . ق. (زمان هجرت امام رضا عليه السلام به خراسان)
در سال 200 هجرى كه مامون الرشيد امام رضا عليه السلام را به اجبار به خراسان فرا خواند، امام رضا همراه فرزندش جواد الائمه به مكه مشرف شد. امية بن على مىگويد:
«من نيز در اين سفر همراه امام بودم. وقتى امام طواف وداع را انجام داد و براى خواندن نماز طواف نزد مقام ابراهيم عليه السلام رفت، ديدم كه يكى از خدمتگزاران امام رضا عليه السلام ابوجعفر (امام جواد) عليه السلام را روى شانهاش نشانده، طواف مىدهد. بعد از طواف ابوجعفر عليه السلام از شانه او پايين آمد و در حجر اسماعيل عليه السلام نشست. مدتى منتظر شديم. ولى آمدن او طول كشيد. موفق، خدمتگزار امام سراغ او رفت و گفت: فدايتشوم! حركت كنيد برويم. اما ابوجعفر عليه السلام از جاى خود حركت نكرد. غم و اندوه در چهرهاش نمايان بود. فرمود: از جاى خود برنمىخيزم، مگر آن كه خدا بخواهد. موفق نزد امام رضا عليه السلام برگشت و موضوع را با حضرت در ميان گذاشت. امام خود نزد فرزندش آمد و از او خواستبرخيزد ولى او حركت نكرد و فرمود: از جاى خود بلند نمىشوم. چگونه برخيزم! من با چشم خود ديدم چگونه شما با خانه خدا وداع كردى! من فهميدم كه ديگر اميدى به بازگشت نداريد و سرانجام با اصرار پدر از جاى برخاست و راهى شد» .(7)
آرى، امام رضا عليه السلام نيز خود به شهادتش در اين سفر آگاه بود. لذا در ابتداى سفر قبل از خروج از مدينه، اعضاى خانواده را فراخواند و دستور داد برايش بگريند. آن گاه دست ابوجعفر عليه السلام را گرفت و او را كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد. دست ابوجعفر را روى ديواره قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله گذاشت، دست او را به قبر چسباند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست فرزندش را حفظ كند ... آن گاه تمام وكلاى خود را دعوت كرد و دستور داد از ابوجعفر عليه السلام اطاعت كنند و مخالفتى به خرج ندهند.(8)
به اين ترتيب امام رضا عليه السلام راهى خراسان شد. در اين دوره (200 ه . ق.) تا زمان شهادت (203 ه . ق.) ارتباط بين امام رضا عليه السلام و فرزندش، جواد عليه السلام، به وسيله نامه صورت مىگرفت.
در يكى از نامهها مىخوانيم:
بسم الله الرحمن الرحيم
فرزندم! خداوند به تو عمر طولانى عنايت فرمايد و تو را از آزار دشمنانت مصون بدارد. فرزند عزيزم! پدرت به قربانت! همه مال و اموال من در اختيار تو است. من اكنون زنده و سر پا هستم اما از فراق تو دلخسته و غمناك مىباشم. اميدوارم با رفتار نيك با خويشاوندان و كمك مالى به آنان خداوند راه رشد و صلاح را براى تو فراهم گرداند ... .(9)
آرى، اين نگرانى و دلتنگىهاى امام رضا عليه السلام ادامه داشت تا آن كه زمان شهادت آن حضرت فرا رسيد.
شيخ طبرسى به نقل از امية بن على مىنويسد:
«روزى ابوجعفر عليه السلام خدمتكار خود را خواست و فرمود: اهل خانه را گردآور و بگو براى ماتم آماده شوند. من پرسيدم: براى ماتم چهكسى؟ فرمود: براى ماتم بهترين اهل زمين. و بعد از چند روز خبر رسيد كه امام رضا عليه السلام در همان روز كه امام محمدتقى امر به ماتم كرد، به شهادت رسيده است» .(10)
1. تولد امام جواد عليه السلام / 195 ه . ق.
2. هجرت امام رضا عليه السلام به خراسان / 200 ه . ق.
3. سن امام جواد هنگام هجرت پدر / در حدود 6 سال
4. شهادت پدر / 203 ه . ق.
5. سن امام هنگام شهادت پدر / حدود هشت تا نه سال (×)
6. هجرت امام جواد به بغداد / 204 ه . ق (10 سالگى)
7. شهادت امام جواد / 220 ه . ق آخر ذى قعده (25 سالگى) 25 سال و دو ماه و 18 روز (××)
8. مدت امامتحضرت جواد / 17 سال
بعد از اين مرحله نوبت آن بود كه امام نوجوان، ابو جعفر، محمدتقى عليه السلام بر سر جنازه پدر حاضر شود; او را غسل دهد; دفن كند و نماز بخواند زيرا تنها معصوم را معصوم به خاك مىسپارد و نماز مىخواند. اما اين واقعه چگونه روى داد و امام محمدتقى هشت، نه ساله چگونه از مدينه به خراسان آمد! حميرى و قطب راوندى به سند صحيح از معمر بن خلاد نقل كردهاند كه:
«امام محمدتقى روزى به من فرمود: اى معمر! سوار شو. گفتم: به كجا؟ فرمود: سوار شو و كارى نداشته باش. چون با حضرت به صحرا رسيدم، فرمود: اينجا بايست. آن جناب ناپديد شد و بعد از ساعتى برگشت. پرسيدم: فداى تو شوم! كجا بودى؟ فرمود: به خراسان رفتم و پدر مظلوم و غريبم را دفن كردم» .(11)
از آخر صفر (203 ه . ق.) زمانى كه امام رضا عليه السلام در 55 سالگى به شهادت رسيد، (12)حضرت ابوجعفر عليه السلام به عنوان نهمين امام معصوم در هشتسالگى عهده دار هدايتشيعيان شد. هرچند در اين دوره خطير، توصيهها و وصاياى امام رضا عليه السلام مىتوانست موجبات پذيرش امامت امام جواد از سوى شيعيان را فراهم سازد; مطالعه دقيق كتب تاريخى نشان مىدهد كه اين توصيهها تنها در خواص ياران مؤثر بود و عموم مردم ظاهربين منتظر دلايل عقلپسندى بودند. به اين خاطر نوعى بحران دردآورى پيرامون پذيرش امامت جواد الائمه در حال شكل گرفتن بود كه حتى به تدريجبرخى ياران خاص را نيز شامل مىشد. از اين روى امام بايد صاحب ويژگىهايى باشد تا بتواند گروههاى مختلف را مجاب كند و آنان را به سوى پذيرش خورشيد حقيقت راهنمايى كند.
علم بىپايان امامتشاخصهاى بود كه به تدريج اين گروهها و دلهاى پراكنده را گرد آورد.
علامه محمدباقر مجلسى مىنويسد:
وقتى امام رضا عليه السلام شهيد شد، ابوجعفر عليه السلام حدود هفتسال و چند ماه داشت. مردم بغداد و حوالى، درباره امامت آن حضرت اختلاف پيدا كردند. لذا بزرگانى مانند: ريان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، عبدالرحمان بن حجاج، يونس بن عبدالرحمان و ... در خانه عبدالرحمان بن حجاج گرد آمدند و به يكديگر تسليت گفتند. در بين مجلس يونس بن عبدالرحمان برخاست وگفت: گريه بس است! تكليف امامت چه مىشود؟
مسائل دين را از چه كسى بايد پرسيد و تا كى بايد صبر كرد كه ابوجعفر بزرگ شود و بتواند پاسخگوى مسائل و اداى حق امامتباشد؟
ريان بن صلت كه از شنيدن چنين سخنى اراحتشده بود، از جا برخاست و گلوى يونس را گرفت و داد زد: معلوم شد ايمان تو ظاهرى بوده، در باطن درباره امامت گرفتار شك هستى. اگر امام جواد با عنايتخدا به اين مقام رسيده است، اگر كودك يك روزه هم باشد، مانند پيرمرد كهنسالى داراى علم و فضيلتخواهد بود. اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم عمر كند، مانند يكى از مردم خواهد بود. ... سرانجام موعد حج رسيد و فقيهان، دانشمندان بغداد و ... در قالب گروه هشتاد نفرى عازم حجشدند. آنان به مدينه وارد شدند و راهى خانه امام صادق عليه السلام - كه غير مسكونى بود - شدند و مجلس بزرگى تشكيل دادند. ابتدا عبدالله فرزند موسى بن جعفر عليه السلام و عموى امام جواد وارد شد و خود را در معرض ديگران قرار داد اما به زودى معلوم شد چيزى از علم ندارد.
طولى نكشيد كه موفق بن هارون خدمتگزار امام خبر ورود حضرت را داد. امام عليه السلام حاضر شد و تمام مسائل را جواب داد و به عمويش هم گفت:
«لم تفتى عبادى بما لم تعلم و من الامة فى هو اعلم منك؟ ; چرا براى بندگان من به چيزى كه آگاهى نداشتى، فتوا دادى؟ در حالى كه ميان امت اعلم از تو وجود داشت» .(13)
آرى حتى مرحوم كلينى و ابن شهرآشوب نقل كردهاند كه در يك مجلس يا چند روز متوالى، سىهزار مساله از سختترين مسائل پرسيدند و امام عليه السلام همه را جواب داد.(14)
به اين ترتيب به مرور بسترى آرام براى پذيرش امامت وى ايجاد شد. اين امر براى خليفه عباسى ناخوشايند بود. چون بار ديگر مشروعيت وى - همان گونه كه در عصر امام رضا زير سؤال رفت - زير سؤال مىرفت. از اين روى وى كوشيد قبل از آن كه اين نهال علوى به خوبى ريشه در دل شيعيان بدواند، وى را به خراسان فرا خواند و مانع از ايجاد ثبات و آرامش در زندگى و فعاليتهاى او شود. از اين روى يك سال(15) بعد از شهادت امام رضا عليه السلام مامون براى آن كه در ظاهر خود را از جرم و خطاى كشتن امام رضا تبرئه كند و نادم نشان دهد، وقتى از سفر خراسان به بغداد آمد، نامهاى خدمت امام محمدتقى عليه السلام نوشت و با اعزاز و اكرام ظاهرى وى را طلبيد.(16)
1. محمد امين بن هارون / تا 198 / قبل از امامت
2. مامون بن هارون / از 198 تا 218 / تا سال 203 (قبل از امامت) از 203 تا 218 بعد از امامت
3. معتصم عباسى / از 17 رجب يا شعبان 218 به بعد / بعد از امامت
به طور كلى حضرت جواد الائمه عليه السلام در طول امامتخود با دو خليفه عباسى روبه رو بود كه مفصلترين آن، دوره مامون يعنى، 15 سال و بقيه عمر يعنى، تنها 2 سال در دوره معتصم عباسى بود. مامون به دليل اين كه با قتل امام رضا عليه السلام دچار بدنامى و تزلزل شده بود، صلاح نمىديد كه بيش از آن به آزار امام بپردازد. لذا به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار، تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مىداشت.
يكى از شواهد موجود پيرامون قدرت شيعيان در آن دوره را مىتوان در زمانى مطالعه كرد كه امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد و شيعيان پيكر مطهرش را از خانه بيرون آوردند در حالى كه شمشير بر شانه داشتند و با هم پيمان مرگ بستند و تصميم خليفه مبنى بر ممانعت از تشييع جنازه را در نطفه خفه كردند. علامه محمدحسين مظفر مىنويسد:
«از امثال چنين حادثهاى مىتوان فهميد كه شيعه بغداد در آن روزگاران شمار زيادى را تشكيل مىداد و از اقتدار و شوكتى برخوردار بودند» .(17)
اساسا ضعف حكومت مركزى و شورشهاى موجود باعثشد تا مامون مركز خلافت را به بغداد منتقل كند، (18)اين گوياى ضعيتشكننده خليفه بود كه او را وادار به تحمل امام مىكرد. بنابراين ملاطفتخليفه نه از روى دلسوزى و حفظ آبروى ظاهرى كه از ترس ايجاد تزلزل در اركان حكومتخود در آن عصر خطرناك و شورشخيز بود. و بر همين اساس پذيرش اين امور از سوى امام نيز به معناى بازى خوردن و آلت دستبودن حضرت جواد از سوى خليفه نخواهد بود.
آرى امام جواد چنان جايگاه و پايگاهى در بين شيعيان خود در سراسر جهان اسلام دارد كه خليفه از ترس آن ناچار مىشود حضرت جواد عليه السلام را مانند پدرش امام رضا عليه السلام در قدرت سهيم كند. لذا امام اين موضوع را مىپذيرد و ولايتعهدى را قبول مىكند با اين شرط كه هرگز در كارى دخالت نكند، قضاوت نكند، عزل و نصبى نكند و ... و اين امر مشروع بودن كومتخليفه را با سؤال روبه رو مىكند. بنابراين هرچند اين بازى از سوى خليفه آغاز مىشود، نشان از عجز و ناچارى وى در برابر نفوذ امام در دلها دارد. حضرت با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملا ناچار شدن خود را به پذيرش به نمايش مىگذارد و نقشه خليفه را كه با اين هدف در صدد كسب مشروعيت است، ناكام مىگذارد.(19)
با اين تحليل به راحتى مىتوان ماهيت اساسى ازدواج اجبارى امام را نيز با دختر خليفه درك كرد. ازدواجى كه در ظاهر به خاطر اعجاب خليفه از علم و دانش امام صورت مىگيرد. برخى نيز معتقدند اين نرمشى بود كه امام به خاطر امنيت و محفوظ ماندن شيعيان از آن بهره برد. حداقل صلاح چهل وچهار هزار نفر از سادات علوى و بنىهاشم را - كه در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و ايران پراكنده بودند و مامون هم آنان را به مرو فراخوانده و به نوعى كارگزار خود كرده بود - در نظر گرفت.(20)
هرچند خليفه مجبور بود در ظاهر با امام با ملاطفتبرخورد كند، سراسر اعمال وى بوى خباثت مىداد و او هر لحظه در صدد ضربه زدن به امام بود و براى اين هدف پليد از هيچ كوششى دريغ نمىورزيد.
ابن ابىداود در اين باره به نزديكانش گفت: «خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر را نزد شيعيانش زشت و مست و آلوده به عطريات زنان نشان دهد. نظر شما چيست؟ اطرافيان جواب دادند: اين كار دليل شيعيان را و حجت آنان را از بين خواهد برد! در اين بين يكى برخاست و گفت: جاسوسهايى از ميان شيعيان، براى من خبر آوردهاند كه شيعيان مىگويند: در هر زمان بايد حجتى الهى باشد و هرگاه حكومت متعرض فردى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود، خود بهترين دليل استبر اين كه او جتخداست.
ابن ابىداود نتيجه مذاكرات خود را به خليفه گزارش كرد و او گفت: امروز درباره اينها هيچ چاره و حيلهاى وجود ندارد، ابوجعفر را اذيت نكنيد!»(21)و جالب اين است كه اين همه نقشه ريختنها بعد از آن است كه حضرت به اصطلاح داماد خليفه شده است.
2- ايجاد نقصان در چهره علمى
ابزار ديگرى كه خليفه براى مخدوش كردن چهره حضرت به كار مىبندد، ترتيب دادن مناظرههاى مختلف براى يافتن حتى يك نقطه ضعف است. وى اين هدف پليد خود را در مناظراتى كه براى امام رضا عليه السلام نيز ترتيب مىداد، پىگيرى مىكرد. لذا به حميد بن مهران كه مىخواستبا امام رضا عليه السلام مناظره كند، گفت:
«نزد من هيچ چيز از كاهش منزلت وى (امام رضا عليه السلام) دوست داشتنىتر نيست» ،(22)
و به سليمان مروزى مىگويد:
«به خاطر شناختخود از قدرت علمىات تو را براى مباحثه با او (امام رضا عليه السلام) مىفرستم و هدفى ندارم جز اين كه او را فقط در يك مورد محكوم كنى» . (23)
و البته در تمام مناظرات هر دو امام عليه السلام (حضرت رضا و جواد الائمه عليهما السلام) پيروز ميدان بودند و چيزى جز خشم و حسادت براى مامون و علماى دربارى نمىماند. يكى از اين مناظرات مشهور مربوط به سؤالات يحيى بن اكثم است كه در مجلس خواستگارى صورت گرفت و به رسوايى عالمان دربارى انجاميد.
يحيى پرسيد: «تكليف كسى كه در حال احرام شكار كند و آن شكار كشته شود، چيست؟»
امام جواد فرمود:
1- اين خطا در محدوده حرم صورت گرفته استيا خارج از آن؟
2- اين شخص به حكم مساله عالم بود يا جاهل؟
3- اين عمل را از روى عمد انجام داد يا اشتباه؟
4- اين شخص برده بود يا آزاد؟
5- اين شخص صغير بود يا كبير؟
6- براى اولين بار مرتكب شد يا سابقه هم داشت؟
7- شكار، پرنده بود يا غيرپرنده؟
8- شكار كوچك بود يا درشت؟
9- او به كار خود اصرار داشتيا پشيمان بود؟
10- روز شكار كرد يا شب؟
11- در حال احرام عمره بود يا احرام حج؟»
يحيى بن اكثم متحير و سرگردان ماند و نتوانست پاسخ دهد و خليفه بعد از خلوت شدن، جواب مسائل را از امام پرسيد. امام فرمود:
«1- اگر شخص محرم، در بيرون حرم شكار كند، شكار كشته شود و آن شكار پرنده بزرگ باشد، بايد يك گوسفند كفاره بدهد.
2- اگر همين شكار با خصوصيت مذكور در محدوده حرم صورت گيرد، دو گوسفند كفاره بدهد.
3- اگر شكار جوجه پرنده باشد و در بيرون حرم واقع شود، يك گوسفند تازه از شير گرفته شده، كفاره بدهد.
4- اگر همان جوجه در حرم شكار شود، كفارهاش يك گوسفند تازه از شير گرفته به اضافه پرداخت قيمت آن جوجه است.
5- اگر شكار از حيوانات و حتى مانند گورهخر بود، كفارهاش يك گاو است.
6- اگر شكار شترمرغ باشد، كفارهاش يك شتر است.
7- اگر شكار آهو بود، كفارهاش يك گوسفند است.
8- اگر شكار حيوانهاى سهگانه مذكور باشد و در محدوده حرم صورت گيرد، كفاره هر يك دو برابر مىشود.
9- اگر شخص مرتكب خطايى شود كه موجب كفاره مىگردد، چنانچه خطا در احرام حجباشد، قربانى آن در «منا» و اگر در احرام عمره خطا صورت گيرد، قربانى آن در مكه بايد انجام شود.
10- شكاركننده دانا به مساله و جاهل يكسان است ولى اگر عمدا شكار كند، هم كفاره دارد هم گناه كرده، در صورت غيرعمد گناهى ندارد.
11- اگر به شخص آزاد كفاره تعلق گيرد، خودش بايد آن را بدهد و اگر برده بود، صاحبش بدهد.
12- اگر صغير خطا كرد، كفاره ندارد، بر عهده خطاكار كبير كفاره واجب است.
13- اگر خطاكار توبه كند، مجازات آخرت ندارد. اگر اصرار بر خطا كند، مجازات آخرت هم دارد.»
بعد از آن، امام از وى سؤالى مىكند كه يحيى بن اكثم نمىتواند پاسخ دهد. زمانى كه امام عليه السلام خود جواب مىدهد، خليفه بر مىخيزد و اين گونه سخن مىگويد: واى بر حال شما! افراد اين خانواده در فضيلتبر همه خلق برترى دارند و كمى سن و سال از فضايل آنان كم نمىكند. آيا نمىدانيد رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت خويش را به اسلام با دعوت اميرمؤمنان على بن ابىطالب عليهما السلام آغاز كرد. با اين كه او ده ساله بود، اسلام او را پذيرفت ... رسول خدا بيعتحسن و حسين را پذيرفتبا اين كه كمتر از شش سال داشتند در حالى كه بيعت كودكان را نمىپذيرفت ... .(24)
در هر صورت بعد از آن كه دختر خليفه به عقد امام جواد عليه السلام درآمد و مدتى نيز آنان نزد خليفه ماندند، امام از مامون رخصتخواست و به سوى حجبيتالله الحرام رفت و از آن جا نيز راهى مدينة الرسول صلى الله عليه و آله شد و تا سال 218 ه .ق. كه مامون مرد، در همان جا ماندگار شد(25) و به تربيتخاندان و شاگردان خود همت گماشت.
پنجشنبه هفدهم رجب يا شعبان 218 ه . ق. با مرگ مامون، برادرش معتصم، تاج خلافت را بر سر گذاشت.(26) و پس از ثبات نسبى حكومتش سراغ امام جواد را گرفت. وى به محمد بن عبدالملك زيات - كه وزير معتصم در مدينه بود. - نوشت: ابوجعفر را همراه ام فضل از جانب من دعوت كن و با احترام به بغداد بفرست. او نيز نامه را به على بن يقطين داد و او را مامور تجهيز امام عليه السلام ساخت(27) و به اين ترتيب امام عليه السلام آخرين سفر خويش را پيش روى ديد.
اسماعيل بن مهران مىگويد: در اولين سفرى كه امام جواد از مدينه خارج مىشد، گفتم: اى مولاى من، قربانت گردم، من براى شما نگرانم! تكليف ما چيست و امام بعد از تو كيست؟
امام لبخندى زد و فرمود:
«ليس حيث ظننت فى هذه السنة; آنچه گمان دارى در اين سال نيست.»
اما در سفر دوم كه راهى بغداد بود، همين مطلب را گفتم.
امام در پاسخ آنقدر گريه كرد كه اشك چشمانش، محاسنش را خيس كرد و فرمود: اين سفر خطرناكى است و امامتبعد از من بر عهده فرزندم على است» .(28)
آرى اين بار نيز در ظاهر امام را با اكرام و تجليل وارد شهر كردند و در نزديكى كاخ، در مكانى تحت نظر گرفتند. در اين دوره نيز علم امام عليه السلام همه، حتى خليفه را تحت تاثير قرار داده بود. از اين جهتخواسته يا ناخواسته تبليغات عملى مناسبى به نفع امام عليه السلام صورت گرفته بود. چنان كه نگرانى از اين جايگاه رفيع اجتماعى امام را بعدها در سخنان ابىداود مىخوانيم. به هر صورت خليفه جديد نيز مانند مامون در جلسات علمى خود از نظرات امام سود مىبرد و اين امر چون هميشه با غلبه نظرات امام همراه بود، موجب كينههايى نيز عليه حضرت مىشد.
عياشى در تفسير خود از زرقان روايت مىكند:
ابن ابى داود از مجلس معتصم غمگين به خانهاش آمد. از او دليل غصهاش را پرسيدم. گفت: امروز از فرزند رضا عليه السلام در مجلس خليفه چيزى صادر شد كه موجب رسوايى ما شد. زيرا كه دزدى را نزد خليفه آوردند. خليفه دستور داد دست او را قطع كنند. از من پرسيد كه از كجا قطع شود؟
گفتم: از بند كف. جمعى هم با من هم نظر شدند و بعضى گفتند از مرفق. هر كدام هم دليلى آورديم. خليفه رو به ابن رضا عليه السلام كرد و گفت: تو چه مىگويى؟
گفت: حاضران گفتند. خليفه پاسخ داد: مرا با گفته ايشان كارى نيست. تو چه مىگويى؟
بالاخره بعد از سوگند خليفه، او پاسخ داد: بايد چهار انگشت او را قطع كنند و كف او را براى عبادت باقى بگذارند. دلايلى هم آورد كه ما نتوانستيم جواب دهيم. بر من حالتى عارض شد كه گويا قيامتبرپا شده است و آرزو كردم كاش بيستسال قبل مرده بودم و چنين روزى را نمىديدم.
ابن ابىداود سه روز بعد نزد خليفه رفت و گفت: خيرخواهى خليفه بر من لازم است و امرى كه چند روز قبل روى داد، مناسب دولتخليفه نبود. زيرا كه خليفه در مسالهاى كه بر او مشكل بود، علماى عصر را خواست و در حضور وزرا، نويسندگان، امرا و اكابر، نظرشان را پرسيد. در چنين مجلسى از مردى كه نصف اهل عالم او را امام، و خليفه را غاصب حق او مىدانند و او را اهل خلافت مىدانند، سؤال كرد و نظرش را بر فتواى همه علما ترجيح داد. اين در مبان مردم منتشر شد و حجتى براى شيعيان شد.
در اين هنگام بود كه وسوسههاى ابن ابىداود با كينههاى عميق بنىعباس كه در دل تكتك خلفاى جور عليه امامان مظلوم بود، پيوند خورد و خليفه عباسى را در تصميم خود مبنى بر كشتن امام، مصممترساخت. لذا با شنيدن اين سخنان، رنگ صورتش سرخ شد و گفت: خدا تو را جزاى خير دهد كه مرا آگاه گردانيدى بر امرى كه غافل بودم. در پى اين واقعه بود كه يكى از نويسندگان خود را خواست و دستور داد: امام را به خانهاش دعوت كند و در غذايش زهر بريزد. او نيز چنين كرد.
امام چون هرگز در مجالس چنين مردانى حاضر نمىشد، با اصرار زياد حاضر شد و لقمهاى از غذاى زهرآلود خورد. وقتى اثر زهر را در گلوى خود يافت، برخاست. آن ملعون اصرار كرد ولى امام فرمود: با كارى كه تو كردى، به نفع تو نيست كه در خانهات بمانم و به اين ترتيب حضرت به منزلش برگشت و در تمام آن روز و شب رنجور بود تا آن كه به شهادت رسيد» .(29)
قطب راوندى مىنويسد: «حضرت امام محمدتقى در عصر آن شب كه به شهادت رسيد، فرمود: من امشب از دنيا خواهم رفت و فرمود: ما اهل بيت هرگاه خدا دنيا را برايمان نخواهد، ما را به جوار رحمتخود مىبرد» .(30)
پيرامون نحوه شهادت امام نظرات ديگرى نيز در كتب مختلف وجود دارد مانند:
1- اخبارى كه دلالت دارند، امفضل حضرت را به شهادت رساند. معتصم چون مىدانست ام فضل از امام جواد صاحب فرزندى نشده و دلخوشى از وى ندارد، او را تحريك كرد و او با انگور حضرت را مسموم و شهيد كرد.(31)
2- اخبارى نيز گوياى اين مطلب هستند كه معتصم شربت زهرآلودى را به وسيله اشناس فرمانده ارتش خود به امام عليه السلام خوراند و هرچند امام عليه السلام نخورد، او اصرار و اجبار كرد و سرانجام حضرت را مسموم كرد.(32)
3- ابن بابويه و ... نيز معتقدند كه واثق بالله (بعد از معتصم) او را شهيد كرد.(33)
پدر در كتاب بصائر الدرجات به نقل از شخصى كه همواره همراه امام علىالنقى عليه السلام بود مىنويسد:
«وقتى كه امام جواد در بغداد بود، روزى نزد امام علىالنقى عليه السلام در مدينه نشسته بوديم. حضرت كودك بود و لوحى در پيش داشت و آن را مىخواند. ناگاه تغييرى در حال او ظاهر شد. برخاست و داخل خانه شد و ما ناگهان صداى شيون شنيديم كه از خانه بر مىخيزد. بعد از ساعتى امام نقى عليه السلام بيرون آمد. از سبب اوضاع به وجود آمده پرسيديم، فرمود: در اين ساعت پدر بزرگوارم از دار فانى رحلت كرد. گفتم: يابن رسولالله! از كجا دانستيد؟ فرمود: از اجلال و تعظيم حق تعالى مرا حالتى عارض شد كه پيش از اين نديده بودم، فهميدم پدرم شهيد شده و امامتبه من منتقل شده است. پس از مدتى خبر رسيد كه امام جواد شهيد شده است» .(34)
در اخبار ديگر است كه امام علىالنقى عليه السلام با طى الارض به بغداد آمد و پدر را غسل داد. كفن كرد و به مدينه برگشت.(35)
× - جلاء العيون، ص 962، بعضى نيز 7 سال گفتهاند. كشف الغمه، ج 3، ص 155 و 7 سال و 4 ماه و 2 روز مىداند. دلايل الامامه، ص 394.
×× - بحارالانوار، ج 50، ص 1. اما طبرى 25 سال و سه ماه و 20 روز مىنويسد، دلايل الامامة، ص 395.
1 . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 425 و
جلاءالعيون، ص 960.
2 . كشف الغمه، ج 3، صص 134 و 137 و 155. دعايى كه
از صاحب الزمان نقل شده، دهم رجب مىداند.
مصباح المتهجد، ص 741 (اللهم انى اسالك
بالمولودين فى رجب محمد بن على الثانى و
ابنه على بن محمد المنتجب ... .)
3 . اصول كافى، ج 1، ص 492; ارشاد، ج 2، ص 259. وى
اهل نوبه بود. به وى مرضيه هم مىگفتند و
از اهل بيت ماريه مادر ابراهيم، فرزند
رسول خدا بود. مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص
411. كنيه او «ام حسن» بود. بحارالانوار، ج
50، ص7.
4 . جلاء العيون، ص 959.
5 . اعلام الورى، ص 345; مناقب ابن شهرآشوب، ج
4، ص 410 و بحارالانوار، ج 1، ص 321.
6 . عيون المعجزات، ص 108.
7 . سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 444 و كشف
الغمه، ج 3، صص 215 و 216.
8 . دلائل الامامة، ص 349; الامام الجواد من
المهد الى اللحد، ص 44.
9 . الامام الجواد من المهد الى اللحد، ص 330
و بحارالانوار، ج 50، ص 103 و تفسير عياشى، ج
1، ص 132.
10 . اعلام الورى، ص 350.
11. كشف الغمه، ج 3، ص 156 و خرايج، ج 2، ص 666.
12 . اصول كافى، ج 1، ص 486 و ارشاد مفيد (يك
جلدى)، ص 304.
13 . بحارالانوار، ج 50، ص 100 و دلايل
الامامة، ص 389.
14 . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 415.
15 . بحارالانوار، ج 50، ص 92 و مناقب ابن
شهرآشوب، ج 2، ص 433.
16 . جلاء العيون، ص 962.
17 . تاريخ شيعه، علامه محمدحسين مظفر،
ترجمه دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 120.
18 . الامام على بن موسى الرضا، دخيل، ص 97.
19 . توجه به اين تحليل ضرورى است و متاسفانه
عموم نويسندگان تحليلى در خور ارائه
ندادهاند و گويى امام آلت دستخلفا بوده
كه هر طور بخواهند با او رفتار كنند. زمانى
براى تطهير حكومتخود سود برند و زمانى
آنها را از ميان بردارند و امامان نيز
فقط وسيلهاى براى آنان باشند.
20 . زندگانى امام محمدتقى، صادقى
اردستانى، ص 87.
21 . بحارالانوار، ج 50، ص 94و رجال كشى، ص 560.
22 . الحياة السياسية للامام الرضا، ص 378.
23 . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 179.
24 . اختصاص، صص 96 و 98 و بحارالانوار، ج 50، صص
75- 77.
25 . در اين باره كه امام در چه سالى به مدينه
بازگشت مطلبى يافت نشد.
26 . بحارالانوار، ج 50، ص 16 و تاريخ الامم و
الملوك، ج 5، جزء 10، ص 304.
27 . مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 384 و
بحارالانوار، ج 50، ص 8.
28 . بحارالانوار، ج 50، ص 118.
29 . تفسير عياشى، ج 1، ص 319.
30 . بحارالانوار، ج 50، ص 2.
31 . بحارالانوار، ج 50، ص 17 و دلائل الامامه،
ص 395 و عيون المعجزات، ص 117.
32 . همان، ص 8.
33 . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411.
34 . بصائر الدرجات، ص 467.
35 . جلاء العيون، ص 970.