گفتگو با محمود عباديان
انتخاب، 16 و 17/5/79
آقاى عباديان ضمن اشاره به برخى ويژگىهاى سنت از قبيل جهتدهندگى آن به رفتارها و بينشها، معقوليت آن و تاثير آن بر فرهنگ و تاثرش از آن به رابطه سنت و مدرنيته اشاره مىكند و مدرنيته را فاقد سنت مىداند. سنتبه عنوان امرى مربوط به گذشته، بايد در خدمت پيشرفت قرار گيرد و حوزه را با آن منطبق نمايد. وى به نظريه آسيب اخلاقى در دوران مدرنتيه اعتقادى ندارد و سرانجام مشكلات جامعه ايران را ناشى از تقديس سنت و اصرار بر حفظ آن مىداند.
مقالات سنت، حافظه يك قوم است. آداب و رسوم و عرف اجتماعى را نيز تحتسنت گردآوردهاند. سنتبر زيستهها و تجربههاى گذشته است. سنت در اذهان نسلها رسوب مىكند و آگاهانه يا ناآگاهانه به ارث مىرسد. سنتبه نوعى تنظيم كننده رفتار، رويكرد، ديد و يا حتى نگرش به جهان هستى است. سنتبا بىسنتى آغاز مىشود. آنچه سنت مىشود، در اساس خودش سنت نيست.
فرهنگ يك مقوله اجتماعى است و در بستر سنت است. مىتوان گفت كه سنت و فرهنگ تاثير و تاثر متقابل دارند; اما فرهنگ تحت تاثير يك سلسله عوامل در تغيير و تحول است. عنصر ثباتدار فرهنگ، سنت است. اگر فرهنگ را عامل متحول در زندگى يك قوم يا يك گروه تلقى كنيم، سنت مصالح آن است. در سنت نوعى معقوليت هست; اما معقوليت غير از عقلانيت است. معقول بودن نوعى تمكين كردن است. هرچيزى به گمانى معقول است، ولى هر چيزى عقلانى نيست; يعنى نمىشود براى آن تعقل، زمان و مكان قائل شد.
مشخصه اصلى مدرنيته نقد سنت است. به قول پوپر، ابطال دائم سنت معادل مدرنيته است. فلاسفه دو دستهاند: برخى سنتشكن هستند; مثل افلاطون و سقراط و دكارت و كانت. دسته ديگر، از سنتها فلسفه استنتاج مىكنند; مثل ارسطو. وى كهنه را در خدمت نو درمىآورد. يكى از ويژگىهاى هگل نيز همين است. هگل را نمىتوانيد سنتى بدانيد; مدرن است، هرچند جزء فيلسوفان مدرنيته محسوب نمىشود.
علت وجودى مدرنيته تا زمانى بود كه مانعى بر سر راه پيشرفتخود داشت. وقتى اين موانع را از سر راه برداشت، خودش مانع خودش شد و در نتيجه بايد يك رجعت مجددى به سنت مىشد. ضرورى مىنمود كه اين شتابى كه مدرنيته گرفته، متوقف شود. بايد رجعتى به سنتيا به نحوى اتكاى مجدد سنت مىشد و در نتيجه پستمدرنيسم زاده شد. پسامدرنيستها به منابع تاريخى مراجعه مىكنند; گاهى به نيچه، گاهى به عصر رنسانس، گاهى حتى به قرون وسطى. در اينجا عقل سركوب شده است، اما نه هر عقلى; بلكه عقل دكارتى، عقل دينى و احتمالا عقل هگلى. اما عقل به مثابه قوه ادراك انسانى زير سؤال نرفته است.
اگر سنت را امر گذشته بدانيم، آن امر گذشته بايد در خدمت نو قرار گيرد. كهنه در خدمت نو و ديالكتيك اين دو، سنتزى از اين دو امر است. همانطور كه جامعه انسانى متحول مىشود و علوم پيش مىرود، سنت هم بايد خودش را تابع اين پيشرفتها كند.
اينكه مىگوييد در دوران مدرن، اخلاق انسانى دچار بحران شده است، درست نيست. كانت از پايهگذاران اخلاق مدرن است. او مىگويد آنچنان رفتار كن كه انتظار دارى ديگرى با تو آنگونه رفتار كند. در نتيجه اخلاق انسانى دچار بحران نشده است. يك سلسله تصورات دينى، ماورايى و آرمانى از اخلاق طى تاريخ بوده كه طبيعى هم بوده; اينها مسالهانگيز بودند و كارايى خودشان را از دست داده بودند. در هر مقطع و زمانى و در هر جامعهاى، بنا به ضوابط آن جامعه يا هدفمندى قشر روشنفكر آن جامعه، رفتارى مىبينيد كه مىتوان اسم آن را اخلاق گذاشت; يعنى اخلاق به معناى روز كلمه، نه اخلاق به معناى دينى يا خدايى كلمه. اخلاق دينى، اخلاق بايستى است و مثل جمهورى افلاطون فقط مىتواند ارضاى فكرى و فردى كند و نمىتواند عمل كند. اين نوع اخلاق را هميشه در عالم فكر و رؤيا خواهيد داشت، نه در زندگى و اينكه مىگويند آن اصل كانتى جهانشمول است و در همه فرهنگها و سنتها وجود داشته، درست نيست. آن اصل اصلا جهانشمول نبوده است.
در ايران، دستور دادن و امر و نهى كردن به صورت يك امر سنتى درآمده. در اين چارچوب نمىتوان رابطه سنت و نوآورى را حفظ كرد. بايد نوآورى بر سنتحاكم شود، نه برعكس. بايد سنت را به علوم، پيشرفت و حركتبسپاريد. اما در اينجا سنت تقديس مىشود و به همگان توصيه مىشود. در اين صورت من حق دارم بگويم فرهنگ كنونى ما محافظهكارانه است و دست و فكر انسان را از عمل باز مىدارد. امرى در كنار گوش ما هزار و چهارصد سال است كه دارد اجرا مىشود. بايد با آن برخورد كرد; آنچه را مثبت است از آن گرفت و آنچه را منفى است كنار گذاشت. ايران امروز نيازمند آن است كه فرهنگ را با علوم و تمدن تركيب كند تا بتواند راه خروجى از اين بنبست پيدا كند.
1. آقاى عباديان با روشى غيرعالمانه و غيرمستدل مشكلات ايران امروز را به سنت نسبت داده و از تقديس سنت ناليدهاند. مگر ايران امروز ما چه اندازه سنتى است؟ ما اينك وارث سه فرهنگ ايرانى، اسلامى و غربى هستيم كه هر كدام در ساختن وضع فرهنگ امروز ما سهمى دارند. ايشان به چه دليل همه مشكلات را به بخشى از اين فرهنگ نسبت مىدهند، بدون آنكه سهم ديگر بخشها را در نظر آوردند؟ به علاوه بر آن بخش هم انگشت تهمت را نشانه مىروند كه نكته قوت اين فرهنگ است. مراد ايشان از امرى كه هزار و چهارصد سال است در كنار گوش ما اجرا مىشود، چيزى جز فرهنگ اسلامى نيست. به راستى آيا مشكلات ما از فرهنگ اسلامى استيا از دورافتادن از آن فرهنگ؟ اگر اخلاق اجتماعى يا اخلاق كارى ضعيف شده است، آيا به دليل توصيههاى اسلام به داشتن نظم اجتماعى و وجدان كارى است؟ به راستى ايشان از اخلاق دينى چه مىدانند كه آن را مانع حركت رو به جلو ايرانى شمردهاند؟
2. جاى اين سؤال وجود دارد كه سهم روشنفكران مقلد غرب در آوردن صورت كاريكاتورى مدرنيته به جامعه ايرانى چه اندازه است. آنان از مدرنيته به جاى روحيه تحقيق و پژوهش سخت تجربى، تقليدى از علم را و بهجاى روحيه آزادگى و مبارزه با انحراف، دينستيزى را آموختند و به جاى پرداختن به مشكلات واقعى جامعه خويش، به برشمردن مشكلات وارداتى پرداختند و... نتيجه آن، نوعى مدرنيته نيمبند كاريكاتورى بود كه نه تنها دردى از دردهاى جامعه ايرانى را دوا نكرد، بلكه خود به يكى از مهمترين موانع پيشرفت جامعه بدل شد. اما جناب عباديان اصلا به اين مقولات نپرداختهاند و تنها مشكل ما را وجود «تكليف»، «تقديس سنت»، «اخلاق دينى» و مانند آن دانستهاند.
3. آقاى عباديان مىگويند: «بايد نوآورى بر سنتحكم كند»; اما چرا؟ آيا اين سخن هيچ دليلى جز تقديس تجدد دارد؟ آيا پشتوانه اين سخن، فرضيه اثبات ناشده پيشرفت و تكامل نيست؟ آيا هر نوى خوب است و هر كهنهاى بد است؟ آيا آموزه «وجود خدا» چون قديمى استبد است و آموزه «مرگ خدا» يا «نفى خدا از زندگى اجتماعى» چون جديد استخوب است؟!
4. يك نكته خوب در سخن آقاى عباديان اين است كه مىگويند بايد در سنت نظر كرد و خوب و بد آن را از يكديگر بازشناخت و سنتهاى غلط را كنار گذاشت. اما اين تنها يك روى سكه است. اى كاش ايشان با چشم ديگرشان نيز عيوب مدرنيته را مىديدند و نظر در آن و جداكردن سره از ناسره را در آن روا مىداشتند و نيز ميان سنت دينى و سنت غيردينى تفكيك مىكردند و مىگفتند سنتهاى غيردينى كه در لباس دين درآمدهاند يا در اين لباس هم درنيامدهاند، حسابشان جداى از سنن دينى است. اگر چيزى شايسته تقديس باشد، سنت دينى است كه از منشا الوهى برخوردار است; اما سنن غيردينى چنين شايستگىاى را ندارند.
5 . اشكال ديگر اين است كه آقاى عباديان مدرنيته را داراى روح اخلاقى مخصوص به خود مىداند و در آن هيچ بحران اخلاقى مشاهده نمىكند. بحران اخلاقى غرب كه انديشمندان و مصلحان بزرگ امروز آنجا را كه به فكر انداخته و بسيار از آن ناليدهاند، چيزى نيست كه فهم و درك آن به سادگى ميسر نباشد.
6. آن اصل اخلاقىاى كه ايشان آن را مخصوص مدرنيته مىدانند و منشا آن را اخلاق كانتبرمىشمارند، برخلاف نظر ايشان، جهانشمولترين اصل اخلاقى است كه در تمام فرهنگها از قديمالايام وجود داشته است و كانت آن را ابداع نكرده است. «قاعده زرين» عيسوى، «قاعده سيمين» كنفوسيوس، وجود همين قاعدهها در اسلام در بيانات مختلف پيامبران و امامان معصوم، از جمله در جاىجاى نهجالبلاغه (مثلا نامه 31 به امام حسن مجتبىعليه السلام)، وجود همين قاعدهها در آيين هندو و... دليل مدعاى ماست و اندك آشنايى با اخلاق اديان بزرگ جهان، اين نكته را مكشوف مىدارد كه قاعده زرين «آنچه براى خود مىخواهى، براى ديگران نيز بخواه» يا صورت سلبى آن (قاعده سيمين): «آنچه براى خود نمىپسندى، براى ديگران مپسند»، فراگيرترين قانون اخلاقى است و هيچ نظام اخلاقى منسجمى از آن خالى نيست.