تلاش ناکام بهائیان در کسب رسمیت قانونی در مصر

علی ابوالخیر؛ مترجم: مجید مرادی

نسخه متنی
نمايش فراداده

تلاش ناكام بهائيان در كسب رسميت قانونى در مصر

على ابوالخير / مترجم : مجيد مرادي

با مرورى بر تاريخچه اين فرقه جعلى در ايران، عراق و مصر

هشت ماه پيش، يعنى در آوريل 2006 م، دادگاه ادارى ‏اسكندريه مصر، با صدور حكمى، وزارت كشور مصر را ملزم‏كرد تا براى « مصعم عزت محمود » به همراه همسر و دوفرزندش، كارت‏هاى شناسايى رسمى، با ذكر بهائيت، به‏عنوان دين آنان صادر كند. اين حكم، جنجال گسترده‏اى رادر مجامع عمومى، دينى و رسمى مصر به همراه داشت.ادامه جنجال بر سر اين حكم، به پارلمان و دولت مصر كشيد.دولت اعلام كرد: كميسيونى از سوى دولت، به نيابت از وزارت‏كشور، در ديوان عالى ادارى، تقاضاى استيناف خواهد كرد.

دكتر محمد سيد طنطاوى، شيخ جامع الازهر، بيانيه‏اى‏صادر كرد و طى آن يادآور شد كه فرقه بهائيت هيچ نسبتى باهيچ يك از اديان آسمانى ندارد. بيشتر مردم مصر معتقدندكه بهائيت با جنبش صهيونيسم مرتبط است. بهائيان ازهشتاد سال پيش تاكنون، كوشيده‏اند تا به دين خود در مصرمشروعيت بخشند؛ اما تاكنون موفق نشده‏اند و آخرين تلاش‏آنان نيز با حكم ديوان عالى ادارى مصر، در تاريخ 25 آذرماه‏امسال به شكست انجاميد.

ديوان عالى ادارى، با لغو رأى اشتباه دادگاه بدوى‏اسكندريه، در الزام وزارت كشور به صدور كارت شناسايى باعنوان بهائيت، به عنوان دين رسمى برخى شهروندان اين‏كشور، طرفداران اين فرقه را مرتد اعلام كرد. در اين مقال،نخست تاريخ، عقيده، انديشه و سپس به تاريخ حضورپيروان اين فرقه گمراه در مصر و تلاش مستمرشان براى‏كسب مشروعيت رسمى خواهيم پرداخت. در منابع گوناگونى‏آمده است كه سيد محمد على (باب)، به مجلس سيد كاظم‏رشتى در كربلا رفت و آمد داشته و در درس او حاضر مى‏شده‏و به شرح و توضيح او بر كتاب‏هاى شيخ احمد احسائى گوش‏فرا مى‏داده است. وى نخست از مطالب شيخ و شرح وتوضيحات سيد شگفت زده، و مجذوب عبارات و اصلاحات‏اين دو گرديد و براى او روشن شد كه اين دو، مسلكى متفاوت‏از اصوليون دارند.

شگفتى وى زمانى فزونى يافت كه سيد كاظم در پاسخ به‏يكى از شاگردانش درباره مكان زندگى امام مهدى (عليه السّلام) گفت:«نمى‏دانم، شايد او اكنون در اين جا نشسته باشد و ما او را ؛ نشناسيم».

اندكى بعد محمد على ادعا كرد كه روح امام مهدى در پيكراو حلول يافته است و سخنانى بر زبان راند كه شاگردان سيدكاظم وى را از مرز شريعت خارج و مخالف قواعد سنت نبوى‏دانستند. آنان نخست با ملاطفت و ملايمت با او برخوردكردند و زمانى كه نتوانستند، او را باز دارند، از او دورى گزيدند.او مردم را به خويش دعوت كرد و با زهد و رياضت سختى كه‏از خود نشان مى‏داد، توانست بسيارى عوام را به خود جذب‏كند.

وى براى نزديكان خود سخنانى پيچيده بيان مى‏كرد؛براى مثال وى در تفسير آيه « فادخلوا البيوت من ابوابها »مى‏گفت: «منظور از « بيت » دين است و خود او باب بيت (دين)است، زيرا رسيدن به خداى تعالى ممتنع و محال است، چرا كه‏طريق رسيدن مسدود شده و طلب وصول جز از طريق رسالت ونبوت و ولايت مردود است و از آن روكه رسيدن به اين مراتب‏دشوار است و جز با وساطت بزرگ ممكن نيست، پس من (سيدمحمد على باب) همان واسطه بزرگ هستم و همان گونه كه ورودبه خانه جز از راه در آن روا نيست، جز از راه من كه باب دين‏هستم ورود به دين جايز نيست».

رفته رفته پيروان او نيز بابيه شناخته شدند. كتاب‏هاى‏بابيه نقل مى‏كنند كه باب، پس از حضور در مجالس سيدكاظم رشتى، در سال 1843 م، به بوشهر بازگشت و كمى‏پس از آنكه خبر مرگ سيد كاظم به او رسيد، به شيراز رفت وبا يكى از ياران خود با نام ملاحسين بشرويى ديدار كرد ومسئله دعوت را با او مطرح كرد. او از نخستين گروندگان به‏باب است؛ از اين رو به باب الابواب ملقب شد. بهايى‏هاكشف اين دعوت را عيد مبعث مى‏دانند كه روز 22 مه 1884م‏اتفاق افتاد و باب در آن تاريخ بيست و پنج ساله بود.

محمد على باب توانست هجده تن را كه با محاسبه حروف‏ابجد « حى » ناميده بود، پيرامون خود گرد آورد. حرف « ح » درابجد معادل هشت است و حرف « ى » معادل ده و مجموع‏اين دو حرف هجده ماه است و باب هم نوزدهمى است و نماداو حرف «الف» است كه معادل عدد يك است. باب، صلاح رإے؛ّّدر آن ديد كه مبلغش ملاحسين بشرويى، از شيراز كوچ كند وشهر به شهر، مردم را به دعوت جديد بشارت دهد. باب به اوگفت: « يا من هواول من آمن بى حقا!، اننى انا باب الله و انت‏باب الباب و لابد ان يؤمن بى ثمانية عشر نفساً من تلقاءانفسهم و يعترفون برسالتى و سينشدنى كل منهم على انفرادبدون ان يدعوهم احد او ينبههم اليها... و سأعين لكن من‏الثمانى عشرة نفساً رسالته و مهمته و ساعر فهم كلمة الله واحياء النفوس »؛ اى نخستين كسى كه به حق به من گرويده‏است، من همان باب الله‏ام و تو باب باب و بايد هجده تن،خود به خود به من ايمان آورند و به رسالتم اعتراف كنند. هريك از آنها بدون اينكه كسى آنها را دعوت كند يا به رسالتم‏توجه دهد، مرا جست و جو و پيدا كند و من براى هر يك ازاين هجده تن، رسالت و وظيفه‏اش را معين خواهم كرد وكلمه خدا و احياى جان‏ها را به آنان خواهم شناساند.

ملاحسين بشرويى به اصفهان، كاشان، قم ، تهران وخراسان سفر كرد تا وظيفه‏اش را در دعوت مردم به اين دين‏جديد ادا كند. ملا على بسطامى هم به كربلا و نجف رفت وديگر اصحاب باب هم به ديگر نقاط ايران كوچيدند تا مردم‏را به گرويدن به اين دين تازه تشويق كنند. از آن رو كه‏آموزه‏هاى بابيه با اصول دين اسلام مخالف بود، علما به رداين آموزه‏ها مبادرت ورزيدند و كتاب‏ها و رساله‏هاى فراوانى‏در رد عقايد اين فرقه گمراه تأليف و توزيع شد. علما از دولت‏نيز خواستند تا ريشه اين جريان منحرف را كه ايمان دينى‏مردم و امنيت ايران را تهديد مى‏كرد، بخشكانند. والى شيرازحسين قلى خان، باب را دستگير و به مجلس مناظره با علماكشاند. برخى علما فتوا به قتل او دادند و برخى ديگر به‏اختلال عقل او حكم كردند؛ اما والى دستور داد كه او را ببرند ومفصل كتك بزنند. اما اين عمل، مانع تبليغ و تبشير او نشد.باب به اصفهان منتقل شد و كارش رونق يافت و پيروانش‏فزونى يافتند. علماى اصفهان باب را تكفير كردند و حكم به‏قتل او دادند. حاكم اصفهان منوچهر خان، قضيه بابى‏ها را به‏تهران گزارش داد و نظر شخصى خود را چنين بيان كرد كه‏اجراى حكم علماى اصفهان و قتل باب ممكن است به‏شورش پيروان او منجر شود. در نتيجه باب در زندان باقى‏ماند و سپس به زندانى در قلعه ماكو منتقل شد و هرگونه‏ارتباط با او ممنوع گرديد. پيروان وى در سال 1848 درمنطقه‏اى ميان مازندران و خراسان همايشى برگزار كردند كه‏هشتاد و يك قطب بابى در آن شركت داشتند كه ملا حسين‏بشرويى و قرة العين هم در ميان آنان بودند.

در اين همايش، مقرر مى‏شود كه ميان اصول بابى و اصول‏دين اسلام، فاصله‏اى قرار داده شود. قرة العين از كسانى بودكه اصرار داشت كه « قائم »، در مقام مشرع قرار مى‏گيرد و حق‏تشريع دارد و واجب است تغييراتى در شرع داده شود؛ مانندترك روزه در ماه رمضان و نماز و ديگر اصول دين اسلام. به‏اين ترتيب، بابيت به كلى از اسلام جدا شد، پس از فتنه‏هاى‏خونينى كه بابى‏ها در برخى شهرهاى ايران به راه انداختنددولت ايران در سال 1849، پس از آنكه باب بر افكار پيشين‏خود اصرار ورزيد، او را اعدام كرد.

اعدام باب، موجب شهرت بيشتر آموزه‏هايش گرديد.انجمنى سرى در تهران، به رياست سليمان خان تبريزى،يكى از تشريفات چى‏هاى دربار ناصر الدين شاه تشكيل شدكه تصميم به قتل شاه گرفتند؛ ولى اقدامشان براى ترور شاه‏ناموفق ماند، پس از اين حادثه دولت تلاش كرد تا اين فرقه‏را كاملاً ريشه كن كند و از طريق دفتر سليمان خان، پيروان‏اين فرقه گمراه را يافتند و چهار صد تن از آنان را اعدام كردندو اين فتنه تا مدتى خوابيد.

ظهور بهائيت

از ميان انصار باب، دو برادر به نام‏هاى ميرزا حسين على ويحيى نور، جايگاه ويژه‏اى داشتند و باب آنان را در فهم‏عقيده بابيت از ديگران متمايز مى‏دانست. پس از اعدام باب،اصحاب او گرد آمدند و يحيى را به زعامت خود برگزيدند؛ امااو به برادرش حسين على اشاره كرد و او با كنار زدن رقبا،زعامت مطلق بابيه را به عهده گرفت؛ اما پيروان اين فرقه‏جعلى، معتقدند كه باب خود زمانى كه در قلعه ماكو حبس‏شده بود، او را به خلافت خود برگزيد و گفت: « حسين خليفه‏اوست » و او را به «بهاء» ملقب كرد و برادرش يحيى را به‏يحيى ازل كه او هم طرفدارانى يافت كه ازلى‏ها نام گرفتند.ازلى‏ها معتقد بودند كه يحيى ازل خليفه باب است؛ اما اين‏گروه به مرور زمان منقرض شدند و اين فرقه كه تا پيش ازاين بابيه نام داشت، در ادامه « بهائيه » نام گرفت.

ميرزا حسين على بهاء و دو تن از يارانش به سياهچال‏افكنده شدند و چهار ماه در آن به سر بردند. در اين زمان بهاءكم كم اعلام كرد كه بر او وحى مى‏شود، پس از مدتى‏حكومت ناصرالدين شاه آنان را به عراق تبعيد كرد. بهاء در 8آوريل 1853 م به بغداد رسيد. اقامت بهاء در بغداد موجب‏فتنه انگيزى شد. پس از گرويدن عده‏اى از عراقى‏ها به وى،علماى عراق به دولت عثمانى كه در آن زمان عراق هم ازمناطق تحت سلطه اين دولت بود، شكايت بردند وتلگراف‏هاى متعددى به استانبول فرستادند. اين شكايات‏مؤثر واقع شد و بهائيان آماده سفر شدند. بهاء در مدت‏كوتاهى به باغ نجيب پاشا در « رصّافه » منتقل شد و دوازده‏روز در اين باغ به سر برد و در روز 21 آوريل 1863 اعلام كردكه منظور عبارت «آن كسى كه خدا او را ظاهر مى‏كند» دركتاب‏هاى باب، خود اوست و باب به دنيا نيامد، مگر براى‏بشارت ظهور او (بهاء)، چنان كه يوحنا تنها براى بشارت تولدمسيح (عليه السّلام) به دنيا آمد.

سپس بهاء به همراه برادرش يحيى و ديگر يارانش به‏استانبول كوچيد. در استانبول ميان اين دو برادر نزاعى درگرفت و دولت عثمانى براى خلاصى از زحمت آنان، بهاء رابه عكا و يحيى ازل را به قبرس تبعيد كرد و يحيى پس از اين‏براى هميشه از دور خارج شد.

در زندان عكا، بهاء ادعا كرد كه او دين تازه‏اى آورده و روح‏خدا در او حلول يافته است. وى براى اينكه پس از خود،ياران و پيروانش دچار تفرقه نشوند، ولايت عهدى خود را به‏فرزندش « عباس افندى » و پس از او به فرزند دومش « ميرزامحمد على » سپرد و در عكا مُرد و در روز 28 مه 1892 درهمان شهر دفن شد. پس از وى عباس افندى ملقب به‏عبدالبهاء خليفه بهائيان شد و از هيچ تلاشى براى ارتقاى‏سطح آموزشى و علمى پيروان خود و فرزندانشان فرو گذارنكرد. وى كوشيد تا كسانى را كه استعداد ادامه تحصيل‏داشتند، به دانشگاه امريكايى بيروت بفرستد. دولت انگليس‏در آوريل 1920 م طى مراسمى كه در باغ حاكم نظامى حيفابرگزار شد، به او نشان امپراتورى داد و پس از آن عبدالبهاء به‏اروپا و امريكا سفر كرد و با مقامات سياسى و متخصصان‏علوم اجتماعى ديدار كرد. برخى سياستمداران او را - كه حكم‏به لغو جهاد داده بود - مبلغ و منادى صلح پنداشتند و به‏ترويج دعوت او و تبليغ افكارش كمك كردند.

عبدالبهاء وصيت پدرش را كه پس از او برادرش محمدعلى را خليفه خود قرار داده بود، نقض كرد و صلاح ديد كه‏خلافت را به نوه خود، شوقى افندى ربانى بسپارد و او در 28نوامبر 1921 به زعامت بهائيان رسيد. شوقى افندى دانش‏آموخته دانشگاه امريكايى بيروت بود كه بعدها به دانشكده‏باليول در آكسفورد رفت و به ولى امر الله ملقب شد و شمارى‏از بزرگان بهائيان را به عنوان ايادى امر الله برگزيد. وى در 4نوامبر 1957 مرد. ايادى روز نهم مرگ او گرد هم آمدند و نه‏تن را از ميان خود براى اداره امور بهائيان، تا زمان تأسيس‏بيت العدل برگزيدند. بيت العدل در سال 1963 م تأسيس‏شد.

عقايد بهائيان

محمد على باب چند كتاب از خود بر جاى نهاد كه كتاب‏البيان و كتاب الاسماء از آن جمله‏اند؛ اما اين كتاب‏ها به دليل‏آنكه زندگى وى با ناآرامى‏ها و جا به جا شدن‏هاى مكررهمراه بود، نتوانست به عنوان عقايد بهائيان تثبيت شود،گذشته از اين، در اين كتاب‏ها، تنها شمارى از اصول كلى‏بيان شده است. به ويژه كتاب البيان كه سرشار از رموز واشارات علماى كلام و فلاسفه يونان است. به هر حال بيشترعقايد بهائيان برگرفته از كتاب‏هاى بهاء است؛ به ويژه‏كتاب‏هاى الاقدس، البستان الالهى، اشراقات، مدينةالتوحيد، لوح الاحباب، سورة الامين، سورة الذبح و سورةالغصن.

بهاء حدود 144 كتاب، سوره و لوح بر جاى گذاشت كه‏عقايد بهائيان در آنها مشخص شده است. اساس فرقه بابى،بر اعتقاد به وجود خداى يكتاى ازلى است. اما آنها صفات‏خالق را از عقيده باطنيه مى‏گيرند كه معتقدند، هر چيزى‏ظاهرى و باطنى دارد و اين وجود مظهرى از مظاهر خداست‏و خدا نقطه حقيقى است و آنچه در هستى است، مظهرخدست؛ با اين تفاوت كه مسلمانان، وجود را صادر خداوند وفعل خدا مى‏دانند؛ ولى بهائيان و باطنيان، صفتى مى‏داند كه‏دلالت بر حيات و تأثير مى‏كند؛ از اين رو تمام مظاهر عمل وعبادت را امورى ظاهرى مى‏دانند كه گوياى امرى باطنى‏است.

عقيده بهائيان درباره پيامبر و امام، برگرفته از عقيده‏شان‏نسبت به خالق است، زيرا پيامبر و امام در حيات خودمظهرى از مظاهر خدا بر روى زمين هستند، و ارتقاى او به‏اين جايگاه، به مدد استكمال صفات اخلاقى‏اى است كه اورا در جايگاه بيان امر واقعى قرار مى‏دهد و اوست كه به‏حقيقت دست مى‏يابد. بنابراين، هر كس صفاتى را كه پيامبرو امام در خود به كمال رساندند، كسب كند، براى تظاهر به‏مظهر دعوت و تبشير شايسته‏تر است؛ از اين رو شايسته‏است كه باب ادعا كند، مظهرى از مظاهر خدا در روى زمين ياپيامبر است.اصل و اساس عقيده بابى همين مسئله است. اما تحولات‏و تغييراتى در مسير زمان بر آن عارض شد و عناصر ديگرى‏نيز با آن امتزاج يافت.

شعائر و مناسك

بهائيان مناسك و شعائرى دارند كه آميزه‏اى از عادات وسنت‏هاى مختلف عصرشان است كه به اجمال به مواردى ازمهم‏ترين آنها اشاره مى‏شود:

الف : روزه؛ ماه روزه بهائيان ماه نوزدهمشان و به مدت‏نوزده روز است كه به لحاظ زمانى، در بخش شمالى كره‏زمين در فصل بهار و در بخش جنوبى كره زمين، در فصل‏پاييز قرار مى‏گيرد (چرخشى نيست). در مدت اين نوزده روز،آنان از طلوع تا غروب آفتاب از خوردن غذا و آب خوددارى‏مى‏ورزند.

ب : نماز؛ نماز بهائيان، انفرادى و قبله‏اش شهر عكا است‏كه قبر بهاء در آن جاى دارد. پيش از نماز وضو مى‏گيرند وكسى كه به آب دسترسى نداشته باشد، پنج بار نام خداى‏اطهر را مى‏برد و سپس نماز مى‏گزارد و كسى كه در مسافرت‏باشد، در صورت توقف، به جاى هر نماز يك سجده به جاى‏مى‏آورد.

ج : محل حج بهائيان خانه بهاء كه وى در ايام اقامت درعراق در آن سكونت داشته يا خانه سيد محمد على باب درشيراز، در ايام اقامت در اين شهر بوده است. محل سكونت‏بهاء در عراق، كعبه بهائيان ناميده مى‏شود.

بهائيان در مصر

در اوائل قرن بيستم بهائيان به مصر گام نهادند وكتاب‏هاى متعددى از بهائيان در چاپخانه‏هاى مصر به چاپ‏رسيد؛ مانند كتاب « الكواكب الدرية فى مآثر البهائية » اثرمحمد حسين آواره كه در سال 1923 چاپ شد و كتب« الحجج البهية » اثر ابوالفضائل جرقادقانى در سال 1925.اين امر، به معناى آن است كه پيش از اين تاريخ، اعضاى‏اين فرقه در آن كشور حضور داشته‏اند. بهائيان در مصر، به‏ترويج عقائد خود پرداختند و حتى تحصيلكردگان مصرى رابه دين خود دعوت كردند.

اين اوضاع موجب شد تا محكمه عالى شرعى مصر درسال 1925 حكمى عام صادر كرد كه در آن آمده است:« بهائيت فرقه مستقلى است كه به هيچ يك از اديان وابسته‏نيست و اساساً از مذاهب اسلامى نيست »؛ از اين رو بهائيان‏در مصر به تأسيس انجمنى پرداختند كه مصريان با ديده‏شك و ترديد به آن نگريستند، فعاليت اين انجمن مخفيانه‏بود و اعضاى اين فرقه كوشيدند، به باشگاه‏هاى روتارى وليونز بپيوندند. اين امر، با توجه به تلقى و تصور عمومى كه‏اين باشگاه‏ها را مراكزى فراماسونى و در خدمت صهيونيسم‏مى‏دانست، بر شك و بدبينى مصريان افزود.

در مقابل نيز كتاب‏هايى در رد بهائيت در قاهره منتشر شد؛مانند تاريخ البابية يا مفتاح باب الابواب اثر مهدى خان والحراب فى صدر البهاء و الباب اثر سيد محمد فاضل. ازتاريخ چاپ اين كتاب‏ها مى‏توان دريافت كه مصرى‏ها خيلى‏زود بهائيت را شناختند. تاريخ نشر كتاب اول 1903 و كتاب‏دوم 1911 است و پس از آن هم كتاب‏ها و مقالات فراوانى‏درباره رابطه بهائيت با صهيونيسم و استعمار و قاديانيه‏انتشار يافت.

با اين حال، شمار اندكى از مصريان به اين فرقه گرويدندكه شمارشان به يكصد تن هم نمى‏رسد. مشهورترين رهبربهائيت در مصر، شاعر، نقاش و نويسنده مشهور در گذشته،حسين بيكار بوده است كه بارها دستگير و به دليل وجهه‏فرهنگى‏اش و دخالت نويسندگان آزاد مى‏شد؛ اما جدى‏ترين‏برخورد دولت مصر با بهائيان در سال 1960 اتفاق افتاد؛زمانى كه قانون 263 سال 1960 كه به انحلال محافل‏بهائيت و مصادره دارايى‏ها و تعقيب اعضاى اين محافل‏حكم مى‏كرد. در آن زمان محفل قاهره، رياست بهائيان درمصر و افريقا را برعهد داشت. بهايى‏ها پس از مرگ جمال‏عبدالناصر، از فرصت فقدان او سود جستند و در پى كسب‏مشروعيت برآمدند و خواستار بازگشت دارايى‏ها و رسميت‏يافتن محافلشان شدند.

ديوان عالى پس از دريافت آراى فقها و علماى الازهرحكم داد: « اگر چه گرويدن به اديان آسمانى مطلقاً آزاد است؛ولى اين آزادى به اديان آسمانى محدود است و بهائيت ازاديان آسمانى رسمى نيست ». همين حكم در سال 1983نيز در پاسخ به تقاضاى تجديد نظر بهائيان در مصر، از سوى‏ديوان عالى تكرار شد. شيخ سابق الازهر شيخ جاد الحق‏على جاد الحق در سال 1986 فتوا داد كه « بهائيت فرقه‏اى‏مرتد از اسلام و در خدمت صهيونيسم و استعمار است ».تمامى فتاوا و آرايى كه از سوى الازهر و غير الازهر در مصرابراز شده به عدم مشروعيت بهائيت به عنوان دينى رسمى‏معطوف بوده است. از اين رو همگان در برابر حكم اخيردادگاه ادارى اسكندريه كه وزارت كشور را به پذيرش رسميت‏اين فرقه جعلى به عنوان دين ملزم مى‏كرد، ايستادند و آن راحكمى مخالف دين برشمردند. اكثريت پارلمان مصر نيزرسميت دادن به بهائيت را نامعقول و مخالف اراده دين خداكه هيچ دينى را پس از اسلام، به رسميت نمى‏شناسددانستند. شمار اندكى از اعضاى پارلمان نيز حكم دادگاه‏اسكندريه را تنها به دليل امكان يافتن شناخت شمار آنان وتسهيل برخورد با آنان و انديشه‏اشان موجه دانستند.

بيش از حدود ده سال، كتابى تأليف و منتشر كردم و آن را« مشهورترين خائنان و مفسران در تاريخ امت اسلام » نام‏نهادم. در يكى از فصول اين كتاب از باب و بهاء به عنوان‏خيانتكارانى كه در صفوف امت شكاف انداختند، نام بردم ودر كنار اين دو از غلام احمد قاديانى نيز نام بردم. چند ماه‏پس از انتشار اين كتاب، جوانى بهائى به من برخورد و درباره‏بهائيت با من بحث كرد و گفت: بهائيت منادى صلح است. به‏او گفتم: منابع نوشته‏ام درباره بهائيت، كتاب‏هاى خودبهائيان است كه حتى كپى نسخه‏هاى خطى برخى‏كتاب‏هايشان را در بغداد خريده‏ام و ديگر كتابهايشان كه درمصر چاپ كرده‏اند؛ اما وى قانع نشد. از وى پرسيدم: چگونه‏بهائى شدى؟ گفت: پدرم بهايى بود و من هم دينم را از او به‏ارث برده‏ام. از او درباره شمار بهائيان در مصر پرسيدم: گفت:نمى‏داند؛ ولى شمار آنان بسيار اندك است و خود وى، كمتر ازده نفر از آنان را مى‏شناسد كه همه آنان از بستگان او هستند.

منبع

ويژه نامه پگاه حوزه شماره 45