يكى از عوامل بقاى نظام و جامعه به ويژه پس ازانقلاب اسلامى طرح انتقادها و اشكال ها و فضاى لازم براى بازگو كردن آن مى باشد. فضايى كه اين امكان بارى هر يك از آحاد جامعه فراهم آورد و موانع داخلى و خارجى نصيحت وانتقاد نتواند سدى در سر راه نصيحتگران قرار گيرد. دراين راستا اسلام اصل نصحيت را عنوان كرده و سرلوحه آنرا[ نصحيت ائمه مسلمين] دانسته است .
از آنجا كه اين اصل از قداست ويژه اى برخوردار مى باشد واين گمان افزايش مى يابد كه رهبران و مسئولان كشورى خود را مصون از خطا بيابند و نصيحت جامعه را به كوچكى و مسخره بگيرند و در آينده اى نه چندان دور مورد
بى مهرى يا فراموشى قرار گيرد ازاين رو لازم دانسته شد كه در سرمقاله مجله اين بحث عنوان گردد و دراهميت و چگونگى كار برد و موانعى كه بر سر راه آن است مطالبى نگاشته شود به اين اميد كه طرح اين مباحث سعه صدرى در جامعه پس ازانقلاب ايجاد نمايد وافراد را به دوراز خظط گرايى ها آماده شنيدن نصيحت ه نصيحتگران قرار دهد.
بشر به حكم غريزه با ضرورت زندگى از سالهاى بسيار دور به زيست اجتماعى كشانده شده واجتماع واقعيتى اجتناب ناپذير شده است و در نتيجه مردم درارتباط دائم و هميشگى با يكديگر قرار گرفته اند. اين ارتباطها با توجه به فرهنگ واعتقاد حاكم بر جامعه ها مى تواند يه يكى از دو شكل ظهور كند:
الف : جامعه اى كه روحيه خود دوستى و خودخواهى فرهنگ غالب آن باشد. و در نتيجه اصل[ غارت و تجاوز به حق ديگران] رابطه درونى وفرهنگ آن جامعه را مى سازد.
ب : جامعه اى كه روحيه نوع دوستى وانسانيت بر خود پرستى فائق آيد در آنصورت جامعه را به ايثار و گذشت و خيرخواهى ديگران وا مى دارد.
گسترش و توسعه هر يك از دو فرهنگ دو نتيجه متضاد بوجود مى آورد.
در فرهنگ نخست آرامش وامنيت از بين مى رود و همه فعاليتها در جهت تخريب به كار گرفته مى شود و مشكل اساسى و غيرقابل حلى براى حكومتهاايجاد مى كند و دولت مردان را به گرفتن تصميمات زودگذر مسكن و كنترل كننده وامى دارد و وجود يك اهرم فشار دائمى را در جامعه الزامى مى سازد.
در فرهنگ ديگر اعتماد وامنيت جايگزين ترس و وحشت مى شود. وجدان و معنويت عاملى براى نگهدارى حقوق ديگران و مصونيت جامعه قرار مى گيرد. در جامعه بى نياز مى سازد و نيروها در جهت واحدى به كار گرفته مى شوند.
فرهنگ اسلام بر روش دوم مبتنى است واصل خيرخواهى و نوع دوستى تشكيل دهنده ركن اساسى روابط اجتماعى در بين مسلمانان مى باشد. و همه مسلمانان ملزم به رعايت اصل خيرخواهى در مورد ديگران هستند و حتى رابطه انسان و خدا و نيز رابطه متقابل دولت مردان و مردم هم بايد به اصل[ خيرخواهى] مبتنى باشد. وافرادى كه[ اصل خيرخواهى] را در زندگى وارتباط خود با خدا قانون حاكمان و ديگرافراداجتماع مراعات نكنند به عنوان مطرودين جامعه تلقى مى شوند. دراين باره پيامبر گرامى مى فرمايد :
[من لايهتم بامرالمسلمين فليس منهم و من لم يصبح و يمس ناصحا لله ولرسوله ولكتابه و لامامه ولعامه المسلمين فليس منهم] . 1
كسى كه به امر مسلمانان اهتمام نورزداز آنان نيست . و كسى كه در هر صبح و شام باانديشه خيرخواهى براى خدا و رسول و كتاب وامامش و عموم مسلمانان بسر نبرد از آنان نيست .
اين رابطه در مورد حاكم وافراد جامعه به عنوان حقى تلقى مى شود و هر دو در مقابل آن مسئووليت دارند. على[ ع] در نهج البلاغه مى فرمايد:
[... ياايهاالناس ان لى عليكم حقا ولكم على حق فاما حقكم على فالنصيحه لكم ... واما حقى عليكم فلوفاء بالبيعه والنصيحه فى المشهد والمغيب] . 2
مردم ! من بر شما حقى دارم و شما بر من حقى حق شما بر من نصحيت خيرخواهانه براى شماست ... و حق من بر شما وفاء به بيعت و نصيحت و خيرخواهى در حضور و غياب من است .
نصيحت حقى از آن رهبر و وظيفه رعيت است و در جامعه اسلامى رابطه متقابل داردازاينرو على[ ع] آن را در رابطه مردم و به عنوان يكى حقى الهى بر بندگانش قلمداد كرده است :
[... ولكن من واجب حقوق الله عباده النصيحه بمبلغ جهدهم والتعاون على اقامه الحق بينهم]... . 3
از حقوق واجب خداوند بر بندگانش خيرخواهى با تمام توان و همكارى در بر پاداشتن حق در بين خوداست .
جايگاه واهميت اصل[ خيرخواهى] آن قدر بالا و والاست كه على[ ع] آن را به
عنوان غريزه مومن مى شمارد:
[ المومن غريزته النصح] . 4
غريزه مومن نصيحت خيرخواهانه است .
برقرارى و جايگزينى اين روحيه و تبديل شدن آن به غريزه ثانوى در بين معتقدان به يك نظام موجب مى شود كه تعاون و همكارى دائمى براى اصلاح و بهبود بخشيدن به حركت جامعه در بين افراد آن نظام پيدا بشود و نيروهاى جامعه از حركت عرضى و فرسايشى كه باعث اصطكاك و هدر رفتن توانها مى شود به يك حركت طولى هماهنگ و پيشرو گام بگذارد.
در چنين جامعه اى از خيانت حقه بازى عشق به قدرت نمايى و زورگويى تلاشهاى تخريبى اتهام وانگ زدن خبرى نيست . و افراد جامعه براى اشباع صحيح غرائزانسانى نيازى به انتخاب راههاى انحرافى و كاذب ندارند.
دراين قبيل جوامع ديگر نوبت به[ انتقاد] (به مفهوم امروزى آن ) نمى رسد زيراانتقاد و نقد بررسى و تبيين و جداسازى بخش هاى خوب و بد يك جريان واقع شده است كه منتقدان پس از پايان يك پديده به بررسى آن مى پردازنداين كاراگر چه مفيد و لازم است لكن بازدهى آن تنها به عنوان يك تجربه در حركتهاى آينده نمود پيدا مى كند ولى نصيحت به سان چراغى است كه در پيشديد هرانسانى نهاده مى شود تا حركت خويش را در پرتو آن سلامت بخشد. و به سختى ديگر درنصحيت به انسان ها قبل از حركت راه نيك و بد را نشان مى دهند و گام نهادن در خط صلاح و رستگارى را سفارش مى كنند و درانتقاد پس از پايان راه يا در پايان يك مرحله از راه كارها و حركتهاى وى را موشكافى مى كنند واز كارهاى خيرش تقدير وازاعمال ناشايست وى نكوهش به عمل مى آورند.
ازاينرو اسلام بااين كه به انتقاد و محاسبه در شكل فردى و اجتماعى آن ارزش خاصى قايل است نصيحت و خيرخواهى را مقدم مى شمارد و به آن اهميتى برتر مى دهد. دراين رابطه با توجه به مفهوم نصيحت ما را در به دست آوردن اهميت وارزش نصيحت يارى مى كند و جايگاه آن را مشخص مى سازد.